- ۰ نظر
- جمعه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۱
در این روزهای شلوغ
نیمهشبی
در ارتفاعات مجاور
ناگهان -بیمقدمه-
وارد زندگی من میشوی.
-نه اینکه قبلاً نبودهای؛ قبلاً اینهمه پر رنگ نبودهای-
بیآنکه پرسیده باشم حرف میزنی؛
بیآنکه خواسته باشم اعتماد میکنی؛
و همهی سفرهی دلت را پهن میکنی جلوی آدمی که معلوم نیست جقدر میتواند کمکت کند.
*
زندگی من
در این سالها
پر از آدمهایی بوده
که به من اعتماد داشتهاند
و از دست من کاری برایشان بر نیامده.
*
توکل کن همسایه،
دعایت میکنم.
تو: یه حذف بدون اضافه توی حلقهی دوستان نیازه... داغونم کرده... خیلی سخته...
من: رفیق دستمال کاغذی نیست که وقتی کثیف شد بندازیش دور. خود دانی!
تو: آخه خیلیها اونی نیستن که فکر میکردم...
من: هیچوقت هیچکس اونی نیست که میخوای. رفیق ساختنیه؛ یافتنی نیست. حرفهای تکراری...
تو: اگه تغییر نکنه، اگه نخواد که تغییر کنه چی؟ اصلاً شما کِی یکی از رفقاتون رو حذف میکردید یا میکنید؟
من: ... تصمیم حذف به این زودی گرفته نمیشه. چیزی که زیادش کمه، رفیق خوبه. آدمها به مرور زمان تغییر میکنن. احتمال بده که در آینده اشتباهاتشون رو جبران کنن. هیچ رابطهای رو به این راحتی قطع نکن. بذار راکد بمونه برای روز مبادا.
...
اما این که فیلم [قلادههای طلا] حکومتی است یا نه، ما هیچ وقت پُز اپوزیسیون نداده و نگفتهایم که داریم برای «بیبیسی» فیلم میسازیم و یا فارغ از مسائل کشور هستیم. ما بسیجی هستیم و به بسیجی بودن هم افتخار میکنیم و هیچ چیز برایمان در این دنیا لذتبخشتر از این نیست که روح شهدا، [و] امام از ما راضی باشد. بقیه دنیا کشکِ کشکِ کشکِ کشک است. بگذار هر کس، هر چه میخواهد بگوید...
فرصت دیدن «قلادههای طلا» در یک سینمای خوب را از دست ندهید.
الف) چون موضوع و پیامی سیاسی دارد.
ب) چون عکسالعمل گروههای سیاسی موافق و مخالف را برانگیخته است.
ج) چون سازندگان فیلم آدمهای غیرسیاسی نیستند.
د) چون برای اولین بار در تاریخ، صدا و تصویر رهبر انقلاب را در سینما پخش میکند.
فرصت دیدن «قلادههای طلا» در یک سینمای خوب را از دست ندهید.
تو: اگر میدونستی این مدت چقدر عکسهای جهادی رو نگاه کردم، به دلتنگیم پی میبردی!
من: حاجی ببین من کِی گفتم. دیگه وقتِ زنگرفتنت شده :)
تو: ;) یعنی زن بگیرم دیگه برای حسینیه و مردم چاهداشی هم دلتنگ نمیشم؟!
من: نمیگم دلتنگ نمیشی. اما تحملکردنش آسونتر میشه.
تو: به فرض که شما درست بگی. کی میاد دخترش رو بده دست بنده؟ یعنی میشه؟ ;)
من: به هر حال هر کسی ممکنه اشتباه بکنه. حتی پدرخانم شما!
تو: خدا از دهنت بشنوه!
اینی که میبینم بگو رویاست یا لیلاست؟!
غرقِ که دارم میشوم دریاست یا لیلاست؟!
آیا منم؟ نه نیستم!... نه! هستم... اما نه...
عکسِ در آیینه منِ تنهاست یا لیلاست؟!
دور و برم خالی ست از هرچه به غیر از تو
لیلاست یا لیلاست یا لیلاست یا لیلاست...
آغوش وا کن سر به دامان تو بگذارد
مجنون چه میفهمد که این صحراست یا لیلاست!
نامت ردیف تازهای در شعر خواهد بود
ذکری که بر لبهای شاعرهاست: «یا لیلا» ست
تولید محتوای رسانهای با استفاده از اطلاعات شخصی یا دربارهی حریم خصوصی ممنوع است مگر به حکم قانون یا اخذ رضایت صریح و پیشین از آنها.
تبصره ۱. اطلاعات شخصی شامل شماره ملی، نشانی و کد پستی، محل سکونت و کار، اطلاعات مالی و بانکی، شماره تماس، اسرار خانوادگی، وضعیت جسمی و روانی غیرآشکار و همچنین اطلاعات راجع به اعتقادات ابراز نشده و روابط جنسی آنهاست.
تبصره ۲. حریم خصوصی قلمرویی از زندگی هر شخص است که بهطور متعارف انتظار دارد دیگران بدون رضایت یا اعلام قبلی وی با اعمالی از قبیل وارد شدن، نظاره کردن، شنود یا دسترسی به اطلاعات مربوط، آن را نقض نکنند.
این را ننوشتم که ادای قانوندانی را در بیاورم.
این را نوشتم که بدانیم مفاهیمی مثل «اطلاعات شخصی» و «حریم خصوصی» تعریف قانونی هم دارد.
و میدانیم که قانون را برای حفظ حداقلها وضع میکنند.
تو: سلام. خوبید ایشاللا؟ چرا وبلاگ رو بهروز نمیکنید؟ بعد از جهادی کلی حرف حتماً دارید.
من: سلام. دربارهی جهادی توی راوی مفصل نوشتهام. صاد به دلایلی فعلاً تعطیل است.
تو: چه خوب و چه بد. نکنه تصمیم گرفتید سررسید امسال رو تا آخر سفید نگه دارید؟!
من: حواست به سررسید خودت باشه که نکنه بیخودی سیاه بشه. ما آزمودهایم در این شهر...
تو: چشم. من که آرزو به دل موندم یه کاری بکنم شما یه خورده با ما ملاطفت کنید.
من: حُسنِ مهرویان مجلس گر چه دل میبُرد و دین / عشق ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.
برای من که «نوروز» را «عید» ندارم، «فروردین» آخرین ماهِ «زمستان» است؛ ماهِ ریخت و پاشیدهی معطل بین حال و آینده.
«بهار» فصل تولد است؛ فصل جوانه زدن؛ فصل «نو» شدن و «نو» شیدن.
اول اردیبهشتماهِ جلالی، اول بهار است و «اردیبهشت» هفده روز دارد. هفده روزِ بهشتی که ختم به «روز جهانیآدمیزاد» میشود. بعد از هفده اردیبهشت، بلافاصله «خرداد» میرسد. سی و یک روزِ تمام «خرداد» است؛ و من هفدهم خرداد، آخرِ بهار، متولد میشوم.
هر سال به دنیا که میآیم «تابستان» میشود. انگار «تابستان» منتظر است که «بهار» آخرین مسافرش را پیاده کند و بعد سر برسد. از هجدهم خرداد «تابستان» میشود که یک ماه است و صد روز دارد. روزهای تابستان مثل هم است. تابستان فصل خورشید است؛ فصل کودکی؛ فصل گندمزار؛ فصل خرمن؛ فصل چاهِ آب؛ ماهِ صد روزهی گرم.
بعد از تابستان «پاییز» میآید که دو ماه است: «مهر» که ماهِ بغض است و «آبان» که ماهِ گریه؛ هر کدام چهل روز. «پاییز» فصل رشد کردن است؛ فصل بلوغ. همهی کودکی را در مدرسه بغض میکنم و در نوجوانی میگریم.
بعدش کمی «زمستان» میشود. «زمستان» نامعلومترین فصل سال است که از چهل روز تا گاهی چهارصد روز ادامه دارد. «زمستان» فصل آدم شدن است و ماههای متعدد و مکرری دارد: ماهِ غصه، ماهِ بخاری، ماهِ امتحان، ماهِ جاده، ماهِ عاشقی، ماهِ برف، ماهِ شب چهارده، ماهِ انار، ماهِ جهادی.
*
این تقویم پریشانی هر سال من است: اردیبهشت، خرداد، تابستان، مهر، آبان، زمستان.
امروز اول بهار است به روایت خورشید؛ و جمعه است؛ و ذکر جمیل سعدی رواج دارد. این هر سه را به فال نیک میگیرم و برای دلِ خودم مینویسم:
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگِ دهنآلودهی یوسف ندریده
...