...
تا وقتی کبریتِ بیخطر باشی میتوانی آهسته بیایی و بروی و به همه لبخند بزنی.
اما آدمی که جاذبه داشته باشد و دافعه نداشته باشد به چه دردی میخورد؟
...
بخشی از یک نامهی دوستانهی قدیمی
# سبک زندگی
- ۷ نظر
- شنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۲
...
تا وقتی کبریتِ بیخطر باشی میتوانی آهسته بیایی و بروی و به همه لبخند بزنی.
اما آدمی که جاذبه داشته باشد و دافعه نداشته باشد به چه دردی میخورد؟
...
بخشی از یک نامهی دوستانهی قدیمی
شب فراق که داند که تا سحر چند است؟
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
پذیرایی از مهمانهای دیشب
حضور به موقع در محل کار
هماهنگی برای شستشوی فرشها
جلسهی دوساعتهی طرح و برنامه
نهایی کردن و ارسال فهرست اصلاحات نهایی پروژهی اداری
هماهنگی رفت و آمد اثاثیه و کارگرها
اتصال خط تلفن منزل
پذیرایی از کارگرها و نظارت بر فعالیت آنها
تراکنشهای مالی
نظافت منزل
بار زدن اثاثیه در ماشین
رانندگی شبانه تا تهران
.
.
اگر خیلی خشک و بیروح به امروزم نگاه کنم چنین یادداشتی را خواهم نوشت.
اما حق آن است که لابه لای اینها باید از محبت همکاران، لطف بی دریغ مهربان همسایه و مثل همیشه معجزهای غیرمنتظره یاد کنم که در دقیقهی نود سر و کلهاش پیدا میشود و در به دوش کشیدن این همه فشار یاورم میشود.
الحمدلله.
امروز فهمیدم که اداره محترم حق بیمه من را تا پایان خرداد ۹۲ واریز کرده. کنجکاو شدم که در این سالها چقدر کار کردهام. سری به سایت تأمین زدم و معلومم شد که از آبان ۱۳۸۳ تا خرداد ۱۳۹۲ مجموعاً ۳۱۲۶ روز حق بیمه رد کردهام که میشود کمی بیشتر از هشت سال و نیم.
یعنی اگر به همین روال ادامه بدهم حدود هفده سال دیگر باید کار کنم تا با ۲۵ سال سابقه بازنشست شوم. با احتساب اینکه الان حدوداً سیسالهام -به شرط حیات- حداقل تا چهل و هفت سالگی باید این مسیر را ادامه بدهم!
*
بازنشسته ی چهل و هفت ساله به درد چه کاری می خورد؟
[پسرک به رادیو گوشمیکرده؛ هوایی شده]
تو: چقدر ذوق کردم وقتی صداتون رو شناختم.
من: احتمالاً شبیه همون حسیه که من از دیدنت دارم.
تو: با این تفاوت که نیازی به پنهان کردنش نیست.
من: نداری غیر از این عیبی...
تو: شما نمیبینی بقیهش رو. حالا چه عیبی؟
من: گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهی ماست...
چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه
روح الله حسینیان
انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بهمن ۸۷
نگاه کردن به تاریخ از دور، آنچنان دور که چهارده قرن را بتوانی در چهارصد صفحه جا بدهی کار سادهای نیست و یقیناً نوشتن این کتاب هم کار سادهای نبودهاست. هر چند که شاید مخاطبان متخصص از غیرآکادمیک بودن بیان کتاب انتقاد کنند؛ اما مطمئناً بهترین کتابیست که با این حجم میتواند عصارهی چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه را با زبانی همه فهم برای مخاطب عام باز گوید.
روحالله حسینیان بر خلاف رسول جعفریان برای بیان تاریخ، خود را مقید به ذکر مکرر منابع ندانسته و هر چند در ذکر احوال اشخاص و وقایع عمیق نشده، اما تحلیلهایش را بیرودربایستی با خواننده در میان میگذارد و ابایی از این ندارد که به جانبداری از حرکت شیعه در طول تاریخ متهم شود.
به بهانهی درس تاریخ سیاسی شیعه ۲ از خواندن این کتاب لذت میبرم.
در میان کلافگی این روزها و مشغولیتها و خستگیها و ... بیستم فروردین میتوانست کمی خاطرات خوش با سیدمرتضی دوست شدن و انس گرفتن را زنده کند که در خبرها آمد:
بخشدار شنبه نیز گفت: در اثر زلزله امروز در شهرستان دشتی به بیش از 90 درصد ساختمانهای شهر شنبه خسارت وارد شده است.
ابراهیم درویشی با اشاره به وضعیت تخریبی زیاد شهر شنبه گفت: به دلیل زلزله 6.1 ریشتری شهر از شرایط عادی خارج شده است و مردم به خیابانها ریختهاند.
وی اظهار داشت: همچنین در اثر این زلزله، بیش از 90 درصد زیرساختهای آب و برق شنبه خسارت دیده و تخریب شده است.
وی بیان کرد: شهر شنبه، 3 هزار نفر جمعیت و 700 خانوار دارد.
در حالی که گویندهی خبر دقیقا نمیدانست شنبه را به فتح شین میخوانند یا به ضم آن؛ من در غروب روز بیستم فروردینماه بیست سال بعد از سیدمرتضی پرت شدم به دو هفته زندگی در انتهای جاده، بخش شنبه؛ و خانهسازی در انتهای دنیا، روستای باغان، که در زمستان ۸۰ زلزله زده بود و در نوروز ۸۱ رفته بودیم برایشان سقفی بسازیم؛ و خاطرات عجیب بیست سالگی و محرم و عاشورا در روستا و تانکر آب و گرمازدگی و جلال و دکتر و مرتضی و خاموت و علیرضا و مهدی و حلقه ی آخر.
حالیام که گفتنی نیست. روحم تب دارد.
عصر روز دوازدهم فروردین نود و دو، سومین اسبابکشیمان در قم از مرحلهی نیمه نهایی عبور کرد و وارد چهارمین خانه در چهار سال اخیر شدیم.
*
اکبرآقای کامیوندار در حین دریافت دستمزدش -قبل از خشک شدن عرقش- آرزو میکند که به زودی صاحبخانه شویم و دفعهی بعدی اسباب را به خانهی خودمان ببرد. با خنده میگویم: «آنوقت که شما بیکار میشوید!» و حاضر جواب میگوید: «خدا روزی رسان است» و اسکناسهای بیزبان را می شمارد.
*
بهتر است از این به بعد نام «واحد قم» را به «واحد قم و حومه» تغییر دهیم. حکمتش را با اولین مراجعه در خواهید یافت.
از حضرت آیتالله بهجت (رحمهالله علیه) پرسیدند:
برادری دارم که به هیچ وجه نماز نمیخواند و رفیق ناباب دارد و هر چه او را موعظه میکنیم گوش نمیدهد. لطفاً یک راه صریح نشان دهید.
فرمودند:
بسمه تعالی. بعد از نماز جعفر علیه السلام برای هدایتش دعا کنید و در سجده آخر برای این مقصد دعا نمایید و تباکی کنید.
همچو تو دوست مرا دست به دشواری داد
چون به دست آمدی آسان نتوان داد ز دست
از دست دادن یک دوست اتفاقی معمولی نیست که بتوان به آن عادت کرد. هر چند گاه گاهی پیشامد میکند و طعم حسرت را -مثل دود سیگار- در ریههای آدم میدواند.
این بار هم مثل دفعههای قبل تلخ بود.
*
هنوز هم جایت خالیست.
ساعت هشت صبح آمدهام اداره. در را باز کردهام؛ چراغ اتاق را روشن. نشستهام پشت میز و رایانه را روشن کردهام. کفشم را در آورده ام و دمپایی پوشیدهام. تا ویندوز بالا بیاید ظرف غذا را گذاشتهام توی یخچال آبدارخانه و کاپشنم را روی چوب لباسی آویزان کردهام. تلفن همراه را از جیب کاپشن در آورده ام و روی میز گذاشتهام. انگشتم را روی دکمهی لمسی نمایشگر رایانه کشیدهام و حالا صفحهی ورود ویندوز نمایش داده میشود. نام کاربری و رمز عبور را تایپ کرده و وارد شبکه شدهام.
یک روز تازه
یک ماه تازه
یک سال تازه
و همان کار قدیمی.