- ۷ نظر
- سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۲
تیزر سه دقیقهای فیلم «چ» ابراهیم حاتمی کیا روی سایت فیلم منتشر شده.
یه جملهای میگه اصغر وصالی (بازیگر: بابک حمیدیان) آخر تیزر که فکر کنم اول و وسط و آخر همهی راهبرد انقلابی ماست:
«
یادتون نره:
ننگ بر جنازهی پاسداری که تو خشاب اسلحهش فشنگ مونده باشه.
برید سر پستهاتون.
»
*
اگر با قصهی زندگی چمران زندگی کرده باشی؛
اگر با خاطرات مریم کاظمزاده (همسر اصغر وصالی) گریه کرده باشی؛ + ، +
اگر سر مزار پاوهپارهها فاتحه خونده باشی؛
همین سه دقیقه کافیه که به «ابراهیم» سلامی دوباره کنی. سلام ابراهیم!
امروز در محل کار، جلسهای داشتیم با کسی که پنج سال درس حوزوی خوانده؛ شش سال کارشناسی و کارشناسی ارشد اقتصاد گرفته؛ بعدش چهار سال کارشناسی کامپیوتر خوانده و دوباره رفته چهار سال کارشناسی روانشناسی خوانده و حالا دانشجوی دکترای قرآن و اقتصاد است.
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
روزانه دهها نفر در کشور ما بر اثر تصادفات رانندگی کشته میشوند.
اکثر این تصادفات در جادهها و بزرگراهها اتفاق میافتد و خیلی از آنها ناشی از نقص فنی یا ضعف ایمنی خوردوی پراید و یا بیدقتی رانندگان آنهاست.
*
تجربهی جالبی است «تجربهی حس مرگ» ؛ «تجربهی مرگ نزدیک» ؛ «تجربهی نمردن تصادفی». اما هرگز قبل از این فکر نمیکردم اینهمه ناراحت کننده باشد.
مرگ ارزانی است مرگ تصادفی. آدم ناراحت میشود وقتی نمیمیرد و با خودش فکر میکند یعنی قرار بود اینطوری بمیرم؟ یک تانکر هجده چرخ با صد کیلومتر سرعت از سمت راست و عقب به پراید متوقف در کنار جاده بزند و من رانندهی پراید باشم؟ به همین ارزانی؟ این که خیلی حیف میشود. نه این که چون من مردم حیف بشود. چون اینطوری مردم حیف بشود.
*
خب هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. نه تصادفی شده و نه کسی مرده. باد مرگ اما تکانم داده: باد یک تانکر هجده چرخ با صد کیلومتر سرعت.
این تصویر را باید خیلی قبلترها منتشر میکردم.
مربوط میشود به یکی از نوشتههای قدیمی: «مادرشوهر»
جلسهی گفتگو و پرسش و پاسخ با صد و پنجاه نفر از بچههای یک دبیرستان خوب تهران با موضوع مهارتهای زندگی در دنیای دیجیتال.
از بین هفتاد تا سوال مکتوب که درمیان برنامه به دستم رسید، نیمی از آنها دربارهی علت فیلتر شدن ویچت و فیسبوک بود.
ظاهراً نوجوانان شهر تهران خواستههایی فراتر از رفع فیلتر این دو تا سایت ندارند.
بعید میدانم اگر این جلسه را با صد و پنجاه نفر از دانشجویان یکی از دانشگاههای خوب تهران هم برگزار کنم، سؤالات و خواستههایشان خیلی فرقی داشته باشد.
یادت بخیر شاعر!
کدام استقلال؟ کدام پیروزی؟
هفتهی دلسوزاندنها شروع شده.
شبیه مرغک زاری نشستهاند روبروی حرم و پیامک میفرستند.
نه یک نفر، نه دو نفر، ...
*
دو سال است مشهد نرفتهام. دو سال.