گاهی به ضرب زور زرداران، گاهی به لطف کید مکاران
چرخ مراد دهر میگردد، آسان به دلخواه شکمخواران
تمثیل سنگ و پای لنگ است این، حاشا مکن، میدان جنگ است این
زینسان که روزاروز آغشتهست با خونِ دلْ نان گرفتاران
بالا و پایین، شهر را بنگر، الاکلنگ دهر را بنگر
زانسو گرانباران و پرواران، زینسو گرفتاران و بیکاران
زانسو بلند قامت ابراج، با غرفهها چون حجلهٔ حوران
زینسو خرابآباد بسیاران، با کومهها چون دخمهٔ ماران
گفتی برابر بودن از ما نیست، باشد، برابر نه، برادر هم؟
آیا کجا ماندند عیاران، آیا کجا رفتند غمخواران؟
بار از درخت دیگران چیدن، نان از گلوی دوست دزدیدن
کو رسم، کو آثار، کو هنجار؟ تا کی به رسم نابهنجاران؟
تقسیم نان و عشق و گل پس کو؟ افسانه بود آیا؟ حکایت بود؟
یا حرفی از فرط شکمسیری، محض فسون سادهانگاران؟
دیگر کسی اینجا نمیآید، شیخی، رئیسی، دکتری، چیزی
در دخمه میمانیم و میپوسیم، آنسان که پوسیدند همکاران
دیگر کسی اینجا نمیآید، مردی سراغ ما نمیآید
منبعد هم ماییم و خون دل، ما بینصیبان، ما دلآزاران
خیل ز خاطرها فراموشان، ما خون دل خواران و خاموشان
ما بار خویش و غیر بر دوشان، ما نان خود خواران و ناچاران
این پهنهٔ مسکوت را گهگاه، سنگی به رقص موج میخواند
گاهی صدایی میوزد در گوش، از خیل بسیاران و همواران
فریادها را، نالهها را هم، خاموش میخواهند و خرسندند
با طعنههای تیز بدگویان، یا ضربهٔ مهمیز غداران
تو آن پلنگ جنگل گرگی، گردنفراز و سربهزیر، اما
نان تو در انبان خرس و خوک، حق تو در حلقوم کفتاران
بادا که فریادت نگردد گم در وزوز هر روزهٔ اخبار
پژواک خشمینش درآویزد، در گوش بیهوش ولنگاران
سنگی سرازیرم به قعر چاه، چاهی که بیجان است، بیآب است
تق، تا صدایی خیزد از اعماق در گوش سنگین جهانداران
سنگی سرازیرم به قعر چاه، شاید صدایی بر شود تا ماه
ای قاصد روزان ابری، آه! ای داروگ، کی میرسد باران
امید مهدینژاد
# رهبر
# فرهنگ
- ۱ نظر
- سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷