اوووووووووووووووومم [uuuuuuuuuumm] : همهی معانی مورد نیاز
د د د د د د د [da da da da da] : سایر معانی که با واژهی قبلی منتقل نشده باشد
#هفده ماهگی
# زبان
- ۱ نظر
- شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۳
اوووووووووووووووومم [uuuuuuuuuumm] : همهی معانی مورد نیاز
د د د د د د د [da da da da da] : سایر معانی که با واژهی قبلی منتقل نشده باشد
#هفده ماهگی
هفتهی پر کاری بود:
یک مقالهی ۹ صفحهای دربارهی «معلمی در پاتوق سایبری»نوشتم.
تحلیل و ارزیابی ۳۰ قسمت یک برنامهی رادیویی تاریخی را در ۲۰ صفحه تدوین کردم.
قسمت سوم سخنرانی دانش آموزی با موضوع «آزادی و بندگی در اینترنت» را سامان دادم و اجرا کردم.
یک جلسهی سخنرانی برای اولیا درباره ی «رسانه های اجتماعی تلفن همراه» داشتم که کار جدیدی بود و خیلی وقت گرفت.
اردوی یک روزه تهران قدیم هم برگزار کردم که بازدیدی از حرم سیدالکریم بود و ارگ تهران.
کلاْ بوی سیب و خانواده و حلقه و رانندگی در جاده تهران-قم هم در جریان است.
*
چقدر وقت تلف میکنم.
هیچ حلقهای دو بار تکرار نمیشود.
حتی اگر سخنران تکراری و موضوع مشابه موضوعی قدیمی باشد.
باید برای آنچه برایمان سود دارد هزینه کنیم.
باید برای هزینهکردنهایمان اولویت بندی کنیم: به ازای آنچه از دست میدهم چه به دست میآورم؟
مدام باید از خود پرسید و مدام باید بهترین گزینه را انتخاب کرد.
هیچ حلقهای دو بار تکرار نمیشود.
گوش دادن فایل جلسه هم فایدهی چندانی ندارد.
شما به روح اعتقاد داری؟
متأسفانه روح حلقه قابل ضبط و انتقال نیست.
-: همینمون مونده بود که یه بساز بفروش بشه وزیر علوم...
-: راسته میگن مملکت افتاده دست اینگیلیسا؟
شیخ صادق: سلام علیکم. جلسه دفاع بنده با موضوع «تبیین مفهوم حجیّت خط مشیهای دولت مبتنی بر دیدگاه شهید صدر» دوشنبه ساعت [...] در [...] برگزار خواهد شد. تشریف فرمایی شما موجب امتنان است.
من: سلام. به به. به سلامتی. زودتر خبر میدادی پخش زنده میکردیم از رادیو معارف!
شیخ صادق: ما خودتون رو میخواستیم برادر؛ نه اسب و شمشیرتون رو ...!
پ.ن:
یعنی خداییش هر چی ما بار خلقالله میکنیم، این شیخ صادق عوضش رو میذاره توی کاسهمون. از روز اول همینطوری بود: ریز و تیز!
خدا واسه اسلام نگهش داره. آمین.
آه [āh] : آب
باده [bade] : بالش
تو [tu] : پتو، پوشیدن لباس (وجه امری)
در [dar] : بیرون، رفت، در آوردن لباس (وجه امری)
دمو [damu] : تمام شد
می [mi] : من، برای من، به من
نه [na] : بله، خیر، من (و معانی دیگر)
نیر [nir] : شیر
#هفده ماهگی
برای همسن و سالهای من «پیدا کردن دوست جدید» یک حادثه است. از سی که گذشتی زندگیات به روالی میافتد که کمتر آدم غریبهای به آن وارد میشود و خودت هم کمتر در زندگی دیگران سرک میکشی. حالا مگر شغل خاصی داشته باشی یا در شرایط خاصی قرار بگیری که آدمی که بشود به او گفت «دوست» پیدا کنی. به این راحتیها نمیشود. دیدهام که میگویم.
*
امشب دوست جدیدی پیدا کردم. دوستی که در کمتر از پنج دقیقه -بدون برنامه ریزی قبلی- به خانهاش وارد میشوی -بیتکلف، بی ادا، بی تعارف- و دانههای دلش -مثل دانههای همین انار سرخی که نیمی از آن را در بشقاب پیش رویت میگذارد- پیداست.
*
چه هدیهی خوبی بود حضرت برادر: حضرت تاسوعا. ممنونم.
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«کلنا سفن النجاة ولکن سفینة جدی الحسین أوسع و فی لجج البحار أسرع»
همه ما اهل بیت کشتیهای نجاتیم، ولی کشتی جدم حسین علیه السلام وسیعتر و در عبور از امواج سهمگین دریاها سریعتر است.
(بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۳۲۲، حدیث ۱۴)
پ. ن:
قانون عشق سوختن است و به قدر درد
محبوب آستانهی محبوب میشوی
مانند آفتاب دلم سخت روشن است
من خواب دیدهام... به خدا خوب میشوی
کسی نمیتواند سادهانگاری کند و بگوید این افرادی که در کشورهای مختلف در صف داعش و القاعده میجنگند به خاطر پول است. نخیر، مسئلهی پول نیست. چرا خودمان را مسخره کنیم؟ مسئلهی پول نیست. بسیاری از اینها در حالی میجنگند که توقع کمترین بهرهای از خاشاک این دنیای فانی ندارند. بله، بعضی خواستار پول، قدرت، خاشاک و بهرههای دنیوی هستند بحث دیگری است ولی خیلیهایشان هم نه. دلیل میخواهید؟ آنها در یک محور یا عملیات از ده، بیست، سی یا چهل انتحاری استفاده میکنند. صدها انتحاری در چند ماه. نه، ما این مسئله را درک میکنیم. اینها معتقدند این راه رسیدن به خدا (سبحانه و تعالی) است. واقعا معتقدند قرار است به بهشت بروند و با پیامبر (ص) سر یک سفره بنشینند. واقعاً معتقدند. کسی که معتقد نباشد این گونه رفتار نمیکند و با این شیوه دست به عملیات انتحاری نمیزند.
پس ما مسئله را ساده نمیبینیم. امروز میکوشند مسئله را ساده جلوه دهند.
جنبهی اصلی این پدیدهی خطرناکی که امروز در کشورهای عربی و اسلامیمان وجود دارد جنبهی فرهنگی، فکری و عقیدتی آن است.
سادگی همیشه زیبا و گاه شگفتانگیز است. مثل همین تکهچوبهای دوستداشتنی که ساعتهاست ما را سر کار گذاشته.
*
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو مصطفی نیز در اتاقی بگنجند؛ ولو اینکه یکیشان «مصطفی» نباشد و «مصطفا» باشد.
*
اگر هنوز وبلاگ مینوشتی این تیتر را برایت پیشنهاد میدادم: «پله پله تا ملاقات شما»