- ۲ نظر
- چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۹
مرتیکهی الاغ!
«خر دجّال» هزار تا یاوه و دروغ به اسم 2012 و آرماگدون و نوستراداموس و غیره تحویلمون بده، هراسافکنی و فرافکنی و ماجراجویی و فراربهجلو تلقی نمیشه، خیلی هم انساندوستانه و حقوق بشر و نازه؛
اونوقت دو تا پیرمرد مؤمن و خداترس که بگن گناهِ بد بد نکنین و از عذاب خدا بترسین که زلزله از سنتهای الهیه و به خدا توی قرآن اومده و ... میشن متحجر و عامل دست حکومت و منحرف کنندهی ذهنها از گناه اصلی (لابد طغلب گصطرده!!)
حیفِ آدم که به تو بگن!
هر کی درست جواب بده یه جایزه ی خوب پیش من داره.
و آورده اند که:
پدر ملت ها، ابراهیم بت شکن، آن هنگام که با منجنیق در هیمه های آتش نمرودیان افکنده می شد، شانزده ساله بود.
.
.
آه! شانزده سالگی...
خیلی راحت و با خنده، با همان زبان نیمه عربی و نیمه فارسی، می گوید: «ان شاء الله من و تو و حمید و علی در جنگ شهید می شویم و با هم می رویم بهشت!»
به همین راحتی می گوید. مثل این که توی لبنان گفتنِ چنین جملاتی زیادی مرسوم است!
*
از جنگ و شهادت گفتنِ ما «تعارفی» است. اما این که شیخ حبیب می گفت خیلی واقعی و دست یافتنی می نمود.
لحظه ی چشم واکردن من
از نخستین نفسگریه
در دومین صبح اردیبهشت سی و هشت
تا سی و هشت اردیبهشت پیاپی
پیاپی!
عین یک چشم بر هم زدن بود!
لحظه ی دیگر اما
تا کجا باد؟
تا کی؟