- ۱ نظر
- چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
مقدمهی خسرو و شیرین
مرحوم نظامی گنجوی
اما سیاستزده نیست، سیاسىکار نیست، جناحى نیست؛
بسیج مجاهد است،اما بىانضباط نیست، افراطى نیست؛
بسیج عمیقاً متدین و متعبد است،اما متحجر نیست، خرافى نیست؛
بسیج بابصیرت است،اما ازخودراضى نیست؛
بسیج اهل جذب است - گفتهایم جذب حداکثرى -اما اهل تسامح در اصول نیست؛
بسیج غیور است، پاسدار خطوط فاصل است؛اما علمزده نیست؛
بسیج متخلق به اخلاق اسلامى است،اما ریاکار نیست؛
بسیج در کار آبادکردن دنیاست،اما خود اهل دنیا نیست.
این شد یک فرهنگ.
تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)
دکتر غلامحسین زرگرینژاد
انتشارات سمت، چاپ اول ۱۳۷۸، ۶۷۷ صفحه
تاریخ وقایع آشنای صدر اسلام از نگاه دکتر زرگرینژاد وقایع پنهان و زوایای نادیدهی فراوانی دارد.
بعد از خواندن این کتاب بار دیگر به نظرم رسید که آدم هیچ وقت نمیتواند مطمئن باشد که چیزهایی که از تاریخ میداند کامل و درست است. هر چقدر هم که این دانستههای تاریخی در نظر عوام کاملاً مشهور و مقبول باشد، باز هم با چند سؤال دقیق ارکانش به لرزه در میآید و فرو میریزد.
«سعهی صدر» و «فروتنی» باید دو خصلت جدی تاریخدان (در اینجا: تاریخخوان!) باشد.
تکراریترین سریال پر بینندهی تلویزیونی.
دوباره کاسبی دانشمندان علوم مزخرف و دایرهالمعارفهای اطلاعات آشغال* سکه شد.
به مدت یک ماه هر شب به بهانهی جام باشگاههای فرنگستان «به درد نخور» ترین و «بی سر و ته» ترین اطلاعات و آمارهای مربوط -و نامربوط ! - به اصل و فرع و تاریخ و جغرافیای چیزی که خودش بالذات فاقد ارزش است، با شور و هیجان و اغراق و احساسات میآمیزند و به کام اسیران بیاراده و هواداران بیجیره و مواجب بردهداری نوین هزارهی سوم میریزند.
فقد استهزء بفسه: کسی که دم از ایمان بزند و دقیقهای در این هوس بگذراند.
* تعبیر «اطلاعات آشغال» از هربرت شیلر است.
خوب است وقتی آدم در جایگاه یک بزرگتر، یک مشاور یا یک راهنما قرار میگیرد، یادش باشد که خودش هم یک زمانی کوچک بوده.
...
در حضور درختان این پارک، من کوچکتر از آن هستم که حرفی برای گفتن داشته باشم. البته از این دکل فلزی که بالایش نورافکن کار گذاشتهاند بزرگترم.
آن موقعها که ما بچه بودیم و توی چمنهای این بوستان کوچک میدویدیم و بزرگ میشدیم این درختان «بزرگ» بودند و از بالا به ما نگاه میکردند. هنوز هم بزرگند. پس بدون تعارف من امروز کوچکتر از آن هستم که...
عزیز از شربتهای «بخر، بریز و همبزن» خوشش نمیآید. معتقد است که اختراع «سن ایچ» خانمها را تنبل کردهاست.
خودش یک ساعت وقت میگذارد که چهار مشت «خاکشیر» را بشوید. همزمان نیم کیلو «شکر» را در قابلمه با آب میپزد که «شهد» درست کند. آخر هم به شهدٍ توی قابلمه کمی «زعفران» و «گلاب» اضافه میکند که کامل باشد.
بعد با دقت دو تا ملاقهی مناسب انتخاب میکند که با هر کدامشان در یک لیوان شهد و خاکشیر بریزد. ملاقهها حکم پیمانه را دارند و کار توزیع مواد شربت در تعداد زیاد لیوان را آسان میکنند.
قبل از آمدن میهمانها به تعداد پیش بینی شده در لیوانها خاکشیر و شربت میریزد و قاشق دسته بلند هم میگذارد توی لیوان که کار پذیرایی معطل نماند. کلمن آب یخ هم آماده است.
هر مهمانی که میآید کافیست که یکی از لیوانها را زیر شیر کلمن بگیری و پر از آب یخ بکنی؛ کمتر از پانزده ثانیه طول میکشد که شربت خاکشیر عزیز خوردنی میشود.
حساب و کتاب کار عالم که بر ما معلوم نبود و نیست و نخواهد شد. همینقدر میدانیم که الطاف خفیه و آشکار الهی من حیث لایحتسب نصیب میشود. تقریباً عادت کردهایم به غافلگیریهای خداوند.
از این خروار همین مشت بس که به پاس نگارش کوتاهترین نوشتهی صاد به پابوس آقا دعوت شدهایم.
غرض اینکه عازم سفریم.
کسی از فردایش چه خبر دارد؟
حلالمان کنید.