- ۰ نظر
- سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۱
وی مدتی اذان گوی پیامبر دروغی، سجاح بود.
سپس اسلام آورد.
آن گاه در قتل عثمان شرکت کرد.
سپس به یاران علی علیه السلام پیوست.
بعد از آن از خوارج شد و علیه علی علیه السلام جنگید.
آن گاه توبه کرد.
ولی پس از مدتی در قتل حسین علیه السلام شرکت کرد.
و سرانجام در قتل مختار مشارکت داشت.
وی از جمله کسانی بود که نامه دعوت از حسین علیه السلام را امضا کرده،
ولی در کربلا، امیری پیاده نظام لشکر عمر بن سعد را بر عهده داشت.
*
جهل انسان
آه!
گویی هرگز این غمگین حکایت را
هر چه ها باشد،
نهایت نیست
پزشکان در هنگامِ کار لباس سفید میپوشند تا اگر ذرهای آلودگی به آنها سرایت کند ببینند و تمیزش کنند.
تعمیرکاران در هنگام کار لباس تیره میپوشند تا اگر آلودگی به آنها سرایت کرد به چشم نیاید و لازم نباشد تمیزش کنند.
پرسش اول:
مردم با پزشکی که روپوش تیره بپوشد یا تعمیرکاری که لباسکار سفید به تن کند چه برخوردی خواهند داشت؟
پرسش دوم:
لباس معلمها باید چه رنگی باشد؟
اول محرم امسال، شور و حال سه سال گذشته را ندارم. شاید علت اصلی آن تغییریست که خودخواسته در ساختار بوی سیب ایجاد کردهایم.
هر سال چند روز مانده به محرم فعالیت بیوقفهای شروع میشد برای رونمایی از سایت و راهاندازی مسابقه. امسال اما سرمان به کارهای دیگری گرم است.
این محرم و صفر هم میآید و میرود. این ما هستیم که در پایان صفر باید عملکردمان را بسنجیم که چقدر پیشرفت داشتهایم، چقدر در جا زدهایم و چقدر عقب رفتهایم.
یادداشت امروز صاد همان یادداشت بیست و یکم مهر نود است. چیزی تغییر نکرده:
زیارت بانو، آشنایی با سیر توسعه و تکامل حرم، بازدید از مسجد اتابکی و مسجدبالاسر و صحن طلا و آینه، آشنایی با بزرگان مدفون در حرم، بازدید از مسجد اعظم، بازدید از فیضیه، عبوری از دارالشفا و مروری بر زندگی طلاب، میدان آستانه، دیدار از شیخان، گذری از بازار خان و بازارچه صاحبالزمان، خرید سوغات معنوی، …
با تشکر از مهدی و احسان
الحمدلله با زحمات همهی دوستان کار تدوین مستند «دلبندان» تقریباً به پایان رسیدهاست و امروز نسخهی نهایی آن را بازبینی کردیم. انشاءالله با رفع برخی ایرادات جزئی و اعمال اصلاحات مورد نظر برخی رفقا، در یک فرصت مناسب جلسهی رونمایی و اکران آن را برگزار خواهیم کرد. امیدوارم در اولین مناسبت شاد بعد از ماه صفر، فرصت دور هم جمع شدن و دیدن این کار فراهم شود.
در جمعبندی درس به بچهها میگویم:
«عملکرد ضعیف حکومت قاجاریه باعث شد در مجموع «یک میلیون» از «دومیلیون و ششصدهزار» کیلومترمربع وسعت ایران کم بشود.»
یکی از بچهها خیلی جدی میپرسد:
«آقا چرا الان نمیریم پس بگیریم؟»
(واقعی - کلاس تاریخ سوم دبیرستان)
من :|
نادرشاه افشار :|
عباس میرزا :|
آزانس بینالمللی انرژی اتمی :|
حامد کرزای :|
واقعاً آدم نمیداند که روزگار چه سرنوشتی برای رفاقتهایش رقم خواهد زد. بارها چرتکه انداختهام که مثلاً چقدر از احترام و محبتی که فلان رفیقم به من میگذارد نتیجهی تلاش من برای نزدیک شدن به او بودهاست و چقدر از آن به خوبی خود او مربوط میشود. بارها از خودم پرسیدهام که در این میان، تقدیر و سرنوشت چه سهمی در کیفیت رابطهی من و دوستم داشته است؟
*
یکبار با شیخ محمد توی قطار گفتگویی داشتیم راجع به نوع رابطهمان و ثأثیر آن در سرنوشت خودمان و اطرافیانمان. قدم به قدم به عقب برگشتیم تا به لحظهی شروع این رابطه برسیم. رسیدیم به یک «سلام» از روی خجالت و حتی بیتفاوتی به همدیگر مثلاً ده سال پیشتر. جالب بود که هر دویمان همان اتفاق کوچک و واقعاً بیاهمیت را دقیقاً به خاطر میآوردیم؛ و شگفتا از بازی روزگار.
هر جلسه از حلقه ولایت غافلگیری خاص خودش را دارد:
این همه جذابیت در تعریف تاریخ، این همه حرف نگفته و نشنیده از تاریخ، این همه اقتدار و مظلومیت نهفته در تاریخ.
امروز سیدمهدی عزیز به اتفاق بانو تشریف آوردهبودند قم برای ضبط کارشناسی برنامهی «سایهروشن». بحث علمی و دقیقی مطرح کرد که نتیجهی تحقیقاتش برای پایاننامهی کارشناسی ارشد بود. سه تا برنامه پشت سر هم ضبط کردیم که انشاءالله از دو هفته دیگر پخش میشود.
*
توی اتاق فرمان تهیهکننده برنامه از من پرسید: «ایشان را چقدر میشناسی؟» یا شاید هم پرسید: «چقدر با ایشان دوستی؟»
پاسخی نداشتم که بگویم. سیدمهدی را هفت-هشت سال است که میشناسم. با هم اردو رفتهایم؛ جلسه داشتهایم؛ حرف زدهایم؛ کار کردهایم؛ گفتیم و خندیدیم؛ ایمیل زدیم؛ پیامک فرستادیم؛ ...
واقعاً مگر میشود برای «شناختن» یا «دوستی» اندازهای تعیین کرد؟