نوجوان که بودم خیال میکردم که خیلی باکلاس است که کسی از «سل» بمیرد.
ـ فانتزیهای یک دهه شصتی را به بزرگواری خودتان ببخشید ـ
«سل» را در رمان های کلاسیک قرن نوزدهمی خوانده بودم. آدمها آنقدر سرفه میکردند تا میمردند. ابوالفتح صحاف هم توی هزاردستان «سل» داشت. هر چند که آخرش شعبون خان توی محبس راحتش کرد؛ ولی سفرهاش را از دیگران جدا میانداخت و دائم توی دستمال یزدی سرفه میکرد.
خوبی از «سل» مردن این بود که ناگهانی نبود. قهرمان داستان یک گوشه روی تخت میافتاد و روزها و شبهای زیادی سرفه میکرد تا میمرد.
مزیتش این بود که روزها و شبهای زیادی وقت داشت تا برای مردن آماده شود.
*
توی قرن بیست و یکم، از «سل» مردن یک آرزوست؛ وقتی کرونا در چند روز به سرعت دخلت را میآورد.
همهچیز ساندویچی شده.
مریضی هم مریضیهای قدیم.
# زندگی
# قصه
# هزاردستان
- ۰ نظر
- دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۹