صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۷ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

بعد از آن‌همه دلشوره‌ها و اضطراب‌ها و اضطرارهای یک هفته‌ی گذشته، زیارت واجب شده بودیم؛ همه. صبح سی‌ام صفر بعد از نماز صبح زدیم به جاده‌ی شهر ری و رفتیم زیارت سیدالکریم؛ خلوت؛ خنک؛ باصفا. آن‌قدر سبک شدیم که مثل آدم‌های مست بعدش آمدیم خانه و تا ظهر خوابیدیم.
کسی چه می‌داند از صبح که بر می‌خیزد تا شب که بخوابد چه چیزی در انتظار اوست؟ و ما نیز نمی‌دانستیم.
*
این روز هنوز به پایان نیامده بود که دخترمان به دنیا آمد؛ چند روز زودتر؛ بی‌مقدمه و به‌سرعت؛ کامل و سالم؛ الحمدلله.
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست

# تولد

# خانواده

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

با این خیال از خواب بیدار شدیم که عصری برویم و گزینه «ب» را نهایی کنیم. نزدیک ظهر همان بنگاهی شیرازی که روز اول همدیگر را دیده بودیم زنگ زد و یک مورد را که تابحال نشان نداده بود تعریف کرد و ساعت یک قرار شد برویم و ببینیم. نگفتم که تصمیم‌مان را گرفته‌ایم و بیخیال شو. با خودم گفتم دیدنش ضرری ندارد:
ساختمان تازه‌ساز؛ نقشه عالی؛ محل بسیار خوب؛ شرایط مالی مطلوب ما و ...
نه این‌که هیچ ایرادی نداشته باشد؛ اما گزینه «د» از هر سه تای قبلی یک سر و گردن بهتر بود.

حوالی غروب قرار گذاشتیم و اذان شام چهل و هشتم را گفته بودند که مبایعه‌نامه را نوشتیم: گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس...

# خانواده

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

در این دو سه روزه بیش از ۲۰ تا خانه دیده‌ام؛ هر کدام یک شکل و یک ضعف و یک قوت. سه تا گزینه را نهایی کردم و عصری رفتیم با خانواده دیدیم. انتخاب سختی است:
گزینه الف محل بسیار مناسبی دارد؛ ساختمانی شلوغ و بساز بنداز.
گزینه ب محلی نامناسب؛ ساختمانی خلوت و بسیار خوش ساخت.
گزینه ج محلی مناسب؛ ساختمانی قدیمی و نقشه‌‌ای معمولی.

مردی اصرار دارد که یکی را همین امشب جلسه بگذارید و قولنامه کنید که دلار فلان است و تعطیلات بیسار و غیره.
شب بیست و هشتم صفر است و دلم به معامله نیست. می‌گویم بگذار برای فردا که یکی را نهایی کنیم.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

ساعت پنج بعد از ظهر زنگ زد که مشتری آمده برای خانه پدری و همین امشب می‌خواهد قولنامه کند.
همه خاطرات یک هفته گذشته در چند ثانیه از ذهنم عبور می‌کند: قرار پنجشنبه، اربعین قم، گوسفندچران، ...

غسل می‌کنم و بعد از نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز استخاره می‌خوانم و به روح همه خاله‌پیرزن‌ها درود می‌فرستم بخاطر خواب‌دیدن‌هایشان. دقیقا یکسال و دو هفته است که سند خانه آمده و گذاشته‌ایم برای فروش و هیچ مشتری نیامده و در همین دو هفته دو تا مشتری پیدا شده.

از هفت شب تا نزدیک نیمه شب در یک دفتر شیک و تهوع‌آور بنگاهی، خانه پدری را قولنامه می‌کنیم و شش-هفت‌ تا چک می‌گیریم و یاعلی.

از بنگاهی تا خانه، پشت فرمان بلند بلند ناله زدم و گریه کردم.

ضرر کردیم که ۵۰۰ م زیر قیمت دادیم و ضرر کردیم که بخاطر شرایط دو درصد کمیسیون (پول زور) دادیم و ضرر کردیم که دو سال این خانه را خالی انداختیم و اجاره ندادیم و ضرر کردیم که در زندگی معلم شدیم و بنگاهی نشدیم که پول مفت ببریم سر سفره زن و بچه‌هایمان و دفتر شیک داشته باشیم با نوکری که تا دوازده شب نسکافه سرو می‌کند و زیر و رو می‌کشد و تیغ می‌زند و جیب می‌بُرَد.

بخاطر اینها گریه نکردم. حتی لحظه‌ای و کمتر از لحظه‌ای به این‌ها فکر نکردم. خدایی که در این دو سال و چهار سال و چهل سال به ما روزی داده؛ بقیه‌اش را هم می‌دهد و بنگاهی می‌ماند و نسل و دودمان به‌فنا و سگ‌باز و جهنمی. گریه کردم چون خانه‌ی پدری را فروختم؛ خانه‌ی عزیز را؛ و حالا هیچ یادگار خاکی از عزیز برایم نمانده است.

هر چند خودش وصیت کرده بود که بفروشید و حتی یک روز هم در این خانه ساکن نشوید؛ ولی این رسمش نبود و این رسمش نیست. مبادا بعد از ما بگویند که مال عزیز را فروختند و خوردند و فراموشش کردند. مبادا.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳
  • :: عزیز

پدرِ پدرِ پدرِ عزیز، در حوالی آن روستا، زمینی داشته برای چرای دام و کشاورزی دیم در پایه‌ی کوه. این زمین ۱۵۰۰ متری اقلاً ۶۰ سال است که یک گوشه افتاده، نه گوسفندی هست برای چرا و نه همتی برای کشت. از وقتی یادم می‌آید این زمین موروثی را برای فروش گذاشته بودند و چه خواب و خیال‌ها داشتند که پول آن را چه بکنند و چه نکنند.

حالا مشتری آمده؛ کی؟ همین الان، وسط این شهریور پر حادثه؛ ۵۰۰ متر از زمین زیر ریزش کوه دفن شده؛ مانده ۱۰۰۰ متر از قرار متری یک میلیون تومان؛ مبایعه‌نامه نوشته‌اند و چک کشیده برای عزیز -عزیزی که نیست- ۳۳۳ میلیون تومان سهم‌الارث پدری که امروز نقد شد به حساب وارثان عزیز.

القصه؛ امروز که فردای اربعین باشد ۱۴۰ میلیون تومان وجه رایج مملکت (برای ثبت در تاریخ: معادل چهار و نیم سکه بهار آزادی امروز) به حسابم آمده که احتمالاً آخرین چیزی است که از آن مردمان و از آن روزگاران در سفره ما قرار خواهد گرفت.
این پول این‌قدر زیاد است که می‌توانم ۹ ماه اجاره خانه‌ام را یکجا بدهم و یا همه چک‌های باقیمانده تا آخر سال مدرسه غیردولتی سه تا بچه دبستانی را پاس کنم. و البته این پول آن قدر کم است که یقیناَ چیزی از آن به ۱۴۰۴ نخواهد رسید.

زندگی مردمان روستایی و کوهستانی همین‌قدر غنی و همین‌قدر فقیر است. به قدر یک پاییز و زمستان یا کمی بیشتر و کمتر.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۳
  • :: عزیز

فردا اربعین است و امروز شنبه‌ی بین‌التعطیلین. صبح پسرها را برده‌ام دندانپزشکی و تا ظهر سه تومان خرجشان می‌شود. عصری با مرتضی می‌رویم قم؛ پدر پسری. پنجشنبه قرار بود برویم که خورد به جلسه فروش خانه پدری که آخر هم لغو شد؛ از اینجا مانده و از آن‌جا رانده.

فردا صبح، که صبح اربعین باشد، بعد از نماز تنهایی می‌زنم به حرم؛ تنها زمان خلوتی امروز؛ و یک جایی توی رؤیای این هفته‌ها یادم آمده که شاید مشکل کار از آن دو تا بچه سید نامحترم است که کلاهمان با هم توی هم رفت و ظلم کردند و حلالشان نکردم. بالاخره بچه سیدند و پارتی دارند. بعد از نماز زیارت حلالشان کردم و سپردم به خانم که خودش بقیه‌ش را مثل همیشه ردیف کند.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه

همین‌طوری زیر چشمی که به تقویم شهریور ۱۴۰۳ نگاهی بیندازی، ماه پر فراز و نشیبی به نظر می‌رسد.


خدا می‌داند چه خبرهای دیگری در این ماه در راه است.

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۳
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون