صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۹۴ مطلب با موضوع «بیت» ثبت شده است

آن‌قدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دل‌سنگی دیوار

هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست؛ نه چنگیز، نه تاتار!

ای شعر، چه می‌فهمی ازین حال خرابم؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،
بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صد بار!

تصمیم خودم بود به هر جا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار...

شاعر: رؤیا باقری

# تو

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۵ آبان ۱۳۹۴
  • :: بیت

نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم، زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس، که بال مرغ آوازم شکسته ست

نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم، غمی در استخوانم می‌گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ، گهی می‌سوزدم گه می‌نوازد

...

پریشان سایه ای آشفته آهنگ، ز مغزم می‌تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش، که بی‌سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردی ست خونبار، که همچون گریه می‌گیرد گلویم
غمی ‌آشفته دردی گریه آلود، نمی دانم چه می‌خواهم بگویم


به حق رفاقت‌مان و نان و نمک این سفره
قسم‌تان می‌دهم
لطف کنید و
- برای دردی که نمی‌دانید چیست
و برادری که نمی‌دانید کیست
و درمانی که نمی‌دانیم از کجاست-

در ختم صلوات مشارکت بفرمایید.

دستبوس و منت‌پذیر

# برادر

# دعا

  • :: بیت
  • :: پریشان

جانان من؛
اندوهِ قربان
کشت ما را

بشکست
داغِ حج گزاران
پشتِ ما را

...

# حج

  • :: بیت

بیت:
با دشمنان چشم چران، صلح من بس است
وقتی که چشم‌های تو بیت المقدس است

شاهد:
وقتی که چشمت دم به دم بیت المقدس تر
بگذار من باشم فلسطینی که اشغالم

# فلسطین

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
  • :: بیت

گفت به مجنون صنمی در دمشق
کای شده مستغرق دریای عشق

عشق چه و مرتبه‌ی عشق چیست؟
عاشق و معشوق در این پرده کیست؟

عاشق یکرنگ حقیقت‌شناس
گفت: که ای محو امید و هراس

نیست در این پرده بجز عشق کس
اول و آخر همه عشق است و بس

عاشق و معشوق ز یک مصدرند
شاهد عینیت یکدیگرند

عشق مجازی به حقیقت قوی‌ست
جذبه‌ی صورت کشش معنوی‌ست


آتش عشق از من دیوانه پرس
کوکبه‌ی شمع ز پروانه پرس

عشق به هر سینه که کاوش کند
خون دل از دیده تراوش کند

عشق کجا راحت و آسودگی؟
عشق کجا دامن آلودگی؟

گر تو در این سلسله آسوده ای
عاشق آسایش خود بوده ای


عشق همه سوز و گداز است و بس
نیستی و عجز و نیاز است و بس

آتش عشق از تو گدازد تو را
صاف تر از آیینه سازد تو را

عشق کز آن مزرع جان روشن است
یک شررش آتش صد خرمن است

ما که در این آتش سوزنده‌ایم
کشته‌ی عشقیم و به او زنده‌ایم

این هم خوب است ببینید

# محبت

  • ۵ نظر
  • سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۴
  • :: بیت

من: برادرم؛ شکرگزار باش بخاطر نام زیبایت که این شب مبارک به آن معنا می‌بخشد.
تو: من شاعرم، چه سود که «سعدی» نمی‌شوم / من «مهدی» ‌ام دریغ که موعود نیستم

# برادر

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴
  • :: بیت
  • :: پیامک

چشمه‌ی آب حیاتی که به دستان گویند
گوهرِ شعرِ تر و طبعِ روانِ «من» و «تو»ست

# برادر

# قاب در قاب

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: پریشان

«روزگار»ی
«من» و «دل»
ساکن
«کو»یی
بودیم
...

# قاب در قاب

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: یزد

تو: مهمون نمیخواین؟
من: بیا حبیب خدا، ای حبیب دلم / بیا که هوای حرم تماشایی است

# برادر

# واحد قم + حومه

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: پیامک

متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.

مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش

*
امروز حقیقت این کلام را به واقع دریافتم.

# سعدی

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳
  • :: بیت

جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور این واقعه در جان پسرها باقیست

# شهید

# فلسطین

  • :: بداهه
  • :: بیت
مبدأ میل غرب «من» است؛
منتهای سلوک شرق «او».

با این حساب،
ما در مرکز عالم هستیم؛
که همه‌چیزمان
«تو»یی

# توحید

# غرب

  • :: بیت
  • :: نغز

در مسجد عشق رفته بودم به نماز
گفتند: اذان بگو... من از او گفتم
...

علیرضا بدیع

# مشهدالرضا

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳
  • :: بیت

ماه و ماهی

تو ماهی و من ماهیِ این برکه‌ی کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره‌ی فیروزه‌تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار، که هر بار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی

ای باد سبکسار، مرا بگذر و بگذار
هشدار، که آرامش ما را نخراشی

هرگز به تو دستم نرسد ماهِ بلندم
اندوه بزرگی است! چه باشی... چه نباشی

# محمدم

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: بشنو

...
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
...

# سعدی

  • :: بیت
...
فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها
حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم

شمال و درد «کوچک‌خان»، جنوب و زخم «دلواری»
به سینه داغدار کشته‌ی حمام کاشانم
...

# ایران

# تاریخ

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۳
  • :: بیت
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون