صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۹۴ مطلب با موضوع «بیت» ثبت شده است

گاهی دلتنگ تو میشم تک و تنها
گاهی گم میشم تو آدمای دنیا

هنوزم مثل قدیم، مثل همیشه م
سنگم اما، گاهی دلتنگ تو میشم
...
این روزا با منی اما، نیستی پیشم
سنگم اما، گاهی دلتنگ تو میشم

عبدالجبار کاکایی

# کاکایی

  • :: بیت
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم،
نگفتم

چرا بی هوا سرد شد باد؟
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد؟

# قیصر

  • :: بیت
...
از رنج و محنت و سختی مرا چه باک؟
دستم بریده و قلبم دریده و رویم به روی خاک
غمگین و غمزده سر در حجاب و لاک
«خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک
گر ماه مهر پرور من در قبا رود»
...

اردیبهشت 1378

# حافظ

  • :: بیت
  • :: کودکی
...
سالی نزاعی در میان پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر پیاده. انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم.
کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود می گفت: «یاللعجب، پیاده عاج چو عرصه شطرنج به سر می برد، فرزین می شود یعنی به از آن می گردد که بود و پیادگان حاج، بادیه به سر می برند و بتر شدند.»

از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزار می درد
حاجی تو نیستی، شتر است، از برای آنک
بیچاره خار می خورد و بار می برد
گلستان سعدی - باب هفتم

# سعدی

# حج

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۹
  • :: بیت

...
در خلسه ای عمیق، خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
...

# برقعی

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۹
  • :: بیت

...
دل می تپدم باز در این لحظه ی دیدار
دیدار! چه دیدار که جان در بدنم نیست
...

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۷ مهر ۱۳۸۹
  • :: بیت

...
گربه ی مسکین اگر پَر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
...

سعدی

# سعدی

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بیت
حاتم را پرسیدند که هرگز از خود کریم تر دیده ای؟
گفت: بلی. روزی در خانه ی غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند را بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه ای از آن خوش آمد. بخوردم و گفتم والله این بسی خوش بود. غلام بیرون رفت و یک یک گوسفندان را می کشت و آن موضع را می پخت و پیش من می آورد. من از آن گاه نی.
چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است. پرسیدم که این چیست؟
گفتند وی همه ی گوسفندان خود را کشت.
وی را ملامت کردم که چرا چنین کردی؟
گفت: سبحان الله تو را چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟ این زشت سیرتی باشد در میان عرب.
پس حاتم را پرسیدند که: تو در مقابله ی آن چه دادی؟
گفت: سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند.
گفتند: پس تو کریم تر باشی.
گفت: هیهات! وی هر چه داشت، داد. من از آن چه داشتم، از بسیاری اندکی بیش ندادم.
بهارستان جامی

# توحید

  • ۱ نظر
  • شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بیت

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
...

افشین یداللهی

# دبلیو

  • ۱ نظر
  • شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بیت
  • :: پریشان
الهی، ما را ضعیف خواندی
از ضعیف چه آید جز خطا؟

و ما را جاهل خواندی

از جاهل چه آید جز جفا؟

و تو خداوندی کریم و لطیف

از کریم و لطیف چه سزد جز کرم و وفا؟
و بخشیدن و عطا؟
...
خواجه‌عبدالله‌انصاری


# توحید

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بیت

...
ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟
...

# هیأت

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت

حکیمان دیر دیر خورند
و عابدان نیم سیر
و زاهدان سدّ رمق
و جوانان تا طبق بر گیرند
و پیران تا عرق بکنند
اما قلندران چندان که در معده جای نفس نماند و بر سفره روزی کس.

# سعدی

# سبک زندگی

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت

...
عاشقی را به وجد می‌آری، یوسفانه تبسمی داری
به کدامین ملیح رفتی که، چهره‌ای سبز و گندمی داری؟
...

# برقعی

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت
...

ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد، بیا و بیاور نویدها

ما جمعه را به شوق تو تعطیل کرده‌ایم
ای روز بازگشت تو آغاز عیدها

...
افشین علاء

# اهل بیت

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت

...

دلم برای خودم تنگ می‌شود، آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

...
محمدعلی بهمنی

# برادر

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۹
  • :: بیت
شاعر نیستم.
چای هم که می‌دانی خیلی وقت است نمی‌خورم.
اما امشب، در قطار «قم-مشهد» که سوار شوم، زیرلب خواهم گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران، بانو!

خدانگهدار

همه‌ی شعر حمیدرضا برقعی را این‌جا بخوانید.

# برقعی

# قم

# مشهدالرضا

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۹
  • :: بیت
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون