گاه توفانی
گاهی ابری
و گاه بارانی
پیش بینی نمیشوی اصلاً
به زمستان-بهار میمانی!
- ۰ نظر
- سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲
بیمقدمه دعوتنامه فرستادم برایش از بیان بلاگ که بیاید و وبلاگی افتتاح کند در این سامان. به شب نکشید که پیامک فرستاد:
عشق و شباب و رندی، مجموعهی مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد
آفرینش بر مدار عشق بود
مصطفی آیینه دار عشق بود
در تجلی بر سر بازار عشق
میم او شد مرکز پرگار عشق
تا قلم بر حلقهی صادش رسید
شد الم نشرح لک صدرک پدید
طا طریق عشقبازی را نوشت
فا فروغ سرفرازی را نوشت
یا یقین عشقبازان را نگاشت
خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد
بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
ای بیوفا؛ رسم وفا از پیامک تبلیغاتی نیاموزی چرا؟
او با همه بیگانگی هر روز -حداقل- سه بار به ما سر میزند
به مناسبت هفدهم دی ماه
بست روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را
من به مهمانی تان سوی شما آمدهام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمدهام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه «لک لبیک ابا عبدالله»؟
من: خوش آن زمان که بکوبی در و بگویم کیست؟ / تو در جواب بگویی: گشای در که منم
تو: [...]
من: یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار...
خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان
این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غم نداریم، بزرگ است خدای خودمان
ما دو رودیم که حالا سرِ دریا داریم
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان
احتیاجی به در و دشت نداریم، اگر
رو به هم باز شود پنجرههای خودمان
من و تو با همهی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم به جای خودمان
درد اگر هست برای دل هم می گوییم
در وجود خودمان است دوای خودمان
دیگران هرچه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
شعر از مهدی فرجی
چهل روزه شدهاید و دیشب با سلام و صلوات آمدهایم قم. ماه رمضان و تابستان و گرما و جاده و پراید و ...
برای شما اما الحمدلله همه چیز فراهم است: خوراک و پوشاک و مسکن مناسب؛ و از همه مهمتر مادری که قبول کرده سختی تر و خشک کردن شما دو تا را تنهایی به جان بخرد.
در عدالت خداوند شک می کردم اگر و تنها اگر بهشت را زیر پای مادران خلق نکرده بود.
کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست؛ پری نیست؛ حور نیست؛ زن است
میخواهمت اگرچه دلم با تو صاف نیست
بین غریبههاست که هیچ اختلاف نیست
برگرد پیش از آنکه از این دیرتر شود
این درّه است بین من و تو، شکاف نیست
گنجشک کوچکی که تو سیمرغ خواستی
در مشت توست، آن طرف کوه قاف نیست
بگذار تا مقابل روی تو بگذرم*
در این چنین مقابله امکان لاف نیست
تا چشم تو خلاف لبت حرف میزند
حظیست در سکوت که در اعتراف نیست
برگرد زیر بارش باران کنار من…
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست*
غزلی از خانم دکتر عباسلو
*دو مصرع از شیخ اجل سعدی
باید که ز داغم خبری داشته باشد،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد
حسین جنتی