- ۲ نظر
- شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۱
...
ما را به
س خ ت ج ا ن ی
خود
این گمان
نبود
...
پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است
...
...
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست
...
...
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
...
محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
مقدمهی خسرو و شیرین
مرحوم نظامی گنجوی
ای خاکی فراتر از اینگونه خاکها
ای مستیِ نهفته به رگهای تاکها
حتی غبار کوی شما را نیافتند
حتی اگر که قافیه باشد: «پلاکها»!!
رفتید و گم شدید در آن سوی آسمان
تا که عوض شوند تمامِ ملاکها
رفتید و ماندهاند سکوت چفیّهها
در گیر و دارِ بازیِ ماتیک و لاکها
رفتید و گم شدهست شبِ گریههایتان
در موسمِ ترنّمِ این «پاپ» و «راک» ها
رد میشوند از بغل ما و... قلبمان
آتش گرفتهاست در این اصطکاکها
ما ماندهایم غرقهی مرداب زندگی
رفتند چون نسیم، از این کوچه پاکها
...
با صدای من بشنوید
(کیفیت ندارد. صرفاً یادگاریست. با تشکر از آقا مهدی)
اینی که میبینم بگو رویاست یا لیلاست؟!
غرقِ که دارم میشوم دریاست یا لیلاست؟!
آیا منم؟ نه نیستم!... نه! هستم... اما نه...
عکسِ در آیینه منِ تنهاست یا لیلاست؟!
دور و برم خالی ست از هرچه به غیر از تو
لیلاست یا لیلاست یا لیلاست یا لیلاست...
آغوش وا کن سر به دامان تو بگذارد
مجنون چه میفهمد که این صحراست یا لیلاست!
نامت ردیف تازهای در شعر خواهد بود
ذکری که بر لبهای شاعرهاست: «یا لیلا» ست
...
دردمندی پیش شبلی می گریست
شیخ از او پرسید: «کاین گریه ز چیست؟»
گفت: «شیخا دوستی بود آنِ من
کز جمالش تازه بودی جانِ من
دی بمرد و من بمردم از غمش
شد جهان بر من سیاه از ماتمش»
شیخ گفتا: «شد دلت بی خویش از این
خود نمی باشد سزایت بیش از این
دوستی دیگر گزین این بار تو
کو نمیرد هم نمیری زار تو
دوستی کز مرگ نقصان آورد
دوستیِ او غمِ جان آورد
هر که شد در عشقِ صورت مبتلا
هم از آن صورت فتد در صد بلا
زودش آن صورت شود بیرون ز دست
او از آن دوری کند در خون نشست
هر که او صورتپرستی پیشه کرد
کی تواند این صفت اندیشه کرد
اهل صورت نفسِ شیطانی توست
اهل معنی جانِ روحانی توست
تَرکِ صورت گیر در عشقِ صفت
تا بتابد آفتاب معرفت
صورتت جز خلط خونی بیش نیست
مردِ صورت، مردِ دوراندیش نیست
هر چه آن از خلط و خون زیبا بود
مبتلای آن شدن سودا بود
چند گَردی گِرد صورت عیبجوی
حُسن در غیب است، حُسن از غیب جوی»
...
مقاله خامسه و عشرون
منطق الطیر
مرحوم فریدالدین عطار نیشابوری