صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۹۴ مطلب با موضوع «بیت» ثبت شده است

ابری و ابرو از غمی، پُرپشت داری
تو آبروی آب را در مشت داری

در چشم‌هایت آیه‌های روشنِ عشق
انگشتری از نور بر انگشت داری

هرکس که آمد، ادعای دوستی کرد
از دوستانت دشنه‌ها در پشت داری!

با ما بگو از کی، کجا این درد را -که
جای تو هرکس بود اگر می‌کشت- داری؟

ما استخوان‌سوزانده‌ در سرما و سنگیم
تو با خودت گرمای صد زرتشت داری...

مژگان عباسلو

# رهبر

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بیت

قبل از دیدار:

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست؟  /  صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

بعد از دیدار:

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق  /  ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست  /  چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

* همچین ریفیقایی داریم.

# دوست

# سعدی

# محمدم

  • :: بیت
  • :: پیامک

کودکی از جمله‌ی آزادگان    /    رفت برون با دو سه هم‌زادگان
پای چو در راه نهاد آن پسر    /    پویه همی کرد و درآمد به سر
پایش از آن پویه درآمد ز دست      /    مُهر دل و مهره‌ی پشتش شکست
شد نفَسِ آن دو سه هم‌سال او    /          تنگ‌تر از حادثه‌ی حال او
آن‌که ورا دوست‌ترین بود گفت:    /    در بن چاهی‌ش بباید نهفت
تا نشود راز چو روز آشکار    /    تا نشویم از پدرش شرمسار
عاقبت‌اندیش‌ترین کودکی    /    دشمن او بود در ایشان یکی
گفت: همانا که در این همرهان    /    صورت این حال نماند نهان
چون‌که مرا زین همه دشمن نهند    /    تهمت این واقعه بر من نهند
زی پدرش رفت و خبردار کرد    /    تا پدرش چاره آن کار کرد
هرکه درو جوهر دانایی است    /    بر همه چیزیش توانایی است
دشمن دانا که غم جان بود    /    بهتر از آن دوست که نادان بود

مخرن‌الاسرار نظامی گنجوی

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بیت

حومه کم کم از حضور خانه‌ها پر می‌شود
شهر دارد کم کم از بیگانه‌ها پر می‌شود

رفته رفته از مسافرهایِ بی قصد سفر
ازدحام خلوت پایانه‌ها پر می‌شود

عده ای در انتظارند این‌که روزی باز هم
کوچه‌های شهر از میخانه‌ها پر می‌شود

نیم هر اسطوره‌ای اغراق راوی بوده است
گوش تاریخ آخر از افسانه‌ها پر می شود

چشم‌های هاج و واج و بهت‌های بی‌دلیل
شهر کم کم دارد از دیوانه‌ها پر می‌شود

اصغر عظیمی مهر

# تاریخ

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بیت

دستم رو گرفتی با دستای خالی، یادته؟
دلم رو نشوندی تو باغی خیالی، یادته؟
...
حالا من موندم و این عکسا و مُشتی خاطره
زیر سایه‌بون اون باغ خیالی، یادته؟

# دوست

# کاکایی

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: بیت

گلبرگ سرخ لاله‌ها
در کوچه‌های شهر ما
بوی شهادت می‌دهد
بوی شهادت می‌دهد
...

# شهید

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: بیت

...
با نگاهی سرشکسته، چشم‌هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
...

# توکل

# قیصر

# سعدی

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۰
  • :: بیت

...
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟
ای خواجه، درد نیست و گرنه طبیب هست
...

# تربیت

  • :: بیت

این حکایت همیشه‌س، نه عجیبه نه غریب
مذهب عاشقی نیست باب دلای نانجیب

به خدا اون قده این زمونه زیر و رو میشه
که دل آدما هر چی هست یه روزی رو میشه

عاشقی نقالی نیست، با قصه گفتن نمیشه
روز و شب لیلی و مجنون رو شنفتن نمیشه

اگه عاشقی، باهاس طعم جنون رو بچشی
تب و تاب قدرت و هراس و خون رو بچشی

نمیشه تو وادی صدق و صفا پا بذاری
نینوا که شد بری عاشقا رو جا بذاری

عبدالرضا رضایی‎نیا

# تاریخ

# آزمون

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۹۰
  • :: بیت
سردار شهید حسن تهرانی مقدم

مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه‌ی میخانه بمیرم

من دُر یتیمم، صدفم سینه‌ی دریاست
بگذار یتیمانه و دُردانه بمیرم

سرباز جهادم من و از جبهه‌ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم؟

در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم

# شهریار

# شهید

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰
  • :: بیت
امروز یه نفر داشت می‌رفت یه جایی. براش نوشتم:

بر این سر است که رسوا کند
تو را
هر جا
به تاخت می‌رود
از باختر به خاور
باد

# حبیب

  • :: بیت
  • :: پیامک

...

می‌سوخت در پیراهنت خورشیدی انگاری
از سال های دور می‌تابیدی انگاری

وقت غزل خواندن شبیه مولوی بودی
می‌چرخ... چرخی... چرخ... می‌چرخیدی انگاری

من گیج، ساعت گیج، اجسام اتاقم گیج
آرام، در هر ذره می‌جنبیدی انگاری
...

مهدی فرجی

# دبلیو

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۰
  • :: بیت

...
شوق حج ناتمامی در طوافم تازه شد
هفت‌بار از خاطرم این فکر نورانی گذشت

وای از تردید و داد از شک و فریاد از درنگ
فرصت پاسخ به آن لبخند ربانی گذشت
...

*
اصل غزل «مهدی مظاهری» در موضوعی شبه‌سیاسی‌ست.
من اما امروز حال دیگری دارم...

# حج

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۰
  • :: بیت

تو
آهوی
رهای
دشت‌های
سبزی
اما
من
/
پلنگِ
سنگیِ
دروازه‌های
بسته‌ی
شهرم

# شیرآهو

# فاضل

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: پریشان

 به یاد قیصر عزیز که درگذشتِ او آرزوهایی را خاک کرد...

# قیصر

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۸ آبان ۱۳۹۰
  • :: بیت
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون