- ۰ نظر
- پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۴
من:
برادر عزیزم؛
نمیدانم کجایی و چه حالی داری؛
فقط میخواستم بدانی که
من هم معلوم نیست کجا هستم و چه حالی دارم.
تو:
همدردیم
احساس میکنم در گوشهی رینگ تاریخ گیر افتادهام
من:
تاریخ یک دالان بیانتهاست
بنبست ندارد
دور برگردان هم ندارد
فقط باید بروی جلو
تو:
رفتن «پا» میخواهد
چه باید کرد؟
من:
ما خود نمیرویم دوان از قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
نوروز ۹۶، از سر محبت برای یکی از رفقای بالانشین، نامهای نوشتم و با لطافت، دستخطی ضمیمهاش کردم.
...
نیمه شهریور ۱۴۰۱، پاسخم را داده:
سلام
شاید برایتان عجیب و جالب باشد، که امروز به صورت اتفاقی و به دلیل ساماندهی به فضای جیمیل پرشدهم به این ایمیل ناخوانده برخورد کردم :)
برایش نوشتم:
خب الحمدلله بعد از پنج سال و نیم پیغام ما واصل شد!
وقتی نامههای نوشته شدهی ما این همه در انتظار خوانده شدن میمانند، نامههای نوشته نشده دیگر باید ماستشان را کیسه کنند.
قربونت برم اوس کریم:
از قسمت بندگی و شاهی
دولت تو دهی به هر که خواهی
از آتش ظلم و دود مظلوم
احوال همه تراست معلوم
هم قصه نانموده دانی
هم نامه نانوشته خوانی
...
...
دلم
برات
تنگ شده.
پ.ن:
دیشب خواب دریا دیدم. موج میزد. آبی. لبریز. با تو.
من: مواظب خودت باش. من که افتادم.
تو: یعنی آخرش لیسانس نگرفته از دنیا میرم؟ مهندس ناکام!
من: یقیناً تنها چیزی که اون دنیا به هیچ دردت نمیخوره، تحصیلات دانشگاهیه.
تو: پروژه رو به کی وصیت کنم که ادامه بده؟
من: به نظرم همه محتوا رو بذاریم توی اینترنت ولی منتشر نکنیم. اگر مردیم خودش اتوماتیک بعد از یک ماه منتشر بشه که جهانیان از این همه دستاورد علمی بیبهره نمونند.
تو: خیلی درامش بالاست. میشه ازش یک فیلم سینمایی در بیاد!
من: هیچ وقت از بدبختی دیگران پول در نیار.
۱.
من: دلت برای اینجا تنگ نشده؟
تو: چطور مگه؟
۲.
تو: دلت برای اینجا تنگ نشده؟
من: برای تو، بیشتر.
من: شرمنده هستم واقعاً که از اعتماد شما سوء استفاده کردم! امروز سر کلاس [...] تورات بردم و خوندم. یه آمار بگیر که اگر هنوز از انتخاب معلمشون پشیمون نشدهاند، هفتهی دیگه هم برم سر کلاس!؟
تو: یه بار من، سر همین کلاس، به تکتک بچّهها اثبات کردم که خدا نیست! حداقل شما دلیلی برای وجودش ندارید! پدر و مادرها زنگ زدن که فلان و بیسار و بهمان... معلّم راهنماشون ماستمالی کرد و گفت آقای فلانی خیییلی نگاه تربیتی دارند و ...!
من: البته مستحضر هستید که شرک ضریب نفوذش از کفر بیشتره. لذا بعیده این دفعه بشه چیزی رو ماست مالی کرد!
من: [۱۲:۰۷]
ان
مع العسر
یسرا
فان
مع العسر
یسرا
شک نکن؛
لطفاً.
...
من: [۱۲:۲۸]
دستی
ازغیب
برون آید
و
کاری بکند.
غالباً
نیمه ماه رمضان
این اتفاق
میافتد.
مطمئن باش؛
لطفاً.
...
من: [۲۳:۲۴]
رگبار رحمت نیمه رمضان،
همه فروردین و اردیبهشت را
شست.
فردا
خرداد
میشود.
خور داد
خور شید
خواهد تابید.
صبر کن؛
لطفاً.
...
حاجی: لطفاً هر نتیجهای حاصل شد به من اطلاع بده.
سید: البته چون ما کلاً مأمور به وظیفهایم طبیعتاً نتیجهای هم حاصل نمیشه!
سلام آقای [...]
از این که مصدع اوقاتتون میشم عذر میخوام
[...] هستم؛ دانشآموز سال ۹۴ مدرسه [...] قم
حالتون چطوره؟ متأسفانه شمارهتون رو گم کرده بودم، از آقای [...] گرفتم
غرض از مزاحمت اینکه بعد از سالی که با شما به عنوان دبیر تاریخ گذروندم شدیداً به تاریخ علاقمند شدم
در حال حاضر هم ترم دوم تاریخ دانشگاه [... ] هستم
دارم از رشتهام لذت میبرم و دوست داشتم شما بدونید و با بنده هم حس باشید
امیدوارم در آینده نزدیک سعادت دیدنتون رو داشته باشم
تو: سلام استاد؛ ببخشید مزاحم میشوم، جهت یادآوری ...
من: سلام؛ بجای «یادآوری» لطفاً «دعا» کن!
تو: پروردگارا به محمد و آل محمد به استاد ما توفیقی عنایت کن. پروردگارا او را بر آنچه که مورد رضای توست عارف و واقف و عامل بفرما...
من: چرا برای استادت دعا میکنی؟ برای من دعا کن!
تو؛: رابطه شما و استاد برای ما، رابطه عموم خصوص مطلق است!
من: در چهار دهه زندگی هیچ وقت به پرتگاه هلاکت به اندازهی این دو سه هفته نزدیک نبودهام. دعا کن بخیر بگذره اسفند؛ دعا کن بعدش اردیبهشت بشه.
عقیق
سنگ لطیفی است
و
نقره
فلزی نرم؛
.
.
.
وقتی
او
بخواهد
سنگ و فلز
نرم و لطیف
میشود
.
.
.
نشانههای
کرامت او را
با خود
داشته باش.
تو: آیا اصولاً ممکن است که پیامبری و برادری قاطی شود؟ و اگر بله آیا خطرناک است و باید از آن پرهیز کرد؟
من: تکرار میکنم: سقف رفاقت برادری است؛ سقف معلمی هم پیامبری. آن چه خطرناک است فراتر رفتن از برادری به پدری و از پیامبری به خدایی است.
رفیق برادر باشد بهتر و معلم پیامبر باشد نیکوتر.
تو: اینا رو که میدونم عزیز! حالا اگر برادر، پیامبر هم باشد ایراد ندارد؟ یا نکتهی خاصی دارد؟
من: اصل همان است که میدانی. اما فقط یک رفیق همه چیز تمام که معلم همه چیز تمامی هم باشد میتواند همزمان به سقف هر دو جایگاه برسد. اگر یافتی، رهایش نکن.
تو: ...
تو:
چند سال گذشته؟ ده سال؟
هنوز هم که هنوزه
روزهای اول فصل سرما، دیماه که میرسه
به یاد اون روزها، حالم خوشتره...
اما باقی روزهای مُردهی سال رو چه باید کرد؟
(میدونم برا شما شاید خیلی مهم نباشه، یکی مثل بقیه و حرفهای تکراری
ولی برا من خیلی مهم بود
خیلی مهم شد
خیلی فرق داشت
خیلی فرق کرد...)
من:
مهم است
تا وقتی زندهام مهم است...
امیدوارم وقتی مُردم هم آن طرف بخاطر این چیزهای ظاهراً بیاهمیتی که برایم مهم بوده، بر من رحم آورند.