صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۰۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اداره» ثبت شده است

بعد از سال‌ها دوری از مشق و اضطراب، عصر تا شب سیزدهم فروردین با نوشتن ده صفحه متن برنامه ی ترنم که از یک ماه پیش عقب افتاده بود سپری شد.
روحت شاد حاج عباس که کودکمان کردی!

# اداره

  • ۲ نظر
  • شنبه ۱۳ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
در جلسه ی گپ و گفت و ملاقات غیرمنتظره ای که امروز پیش آمد، بار دیگر فهمیدم که شناختن یک نفر از روی نوشته هایش چقدر با دیدار رو در روی او تفاوت دارد.
امید حسینی، نویسنده ی وبلاگ آهستان (که از نظر من چهره ی سال 89 وبلاگستان فارسی است) اصلاً شباهتی به نوشته هایش ندارد. بسیار آرام و سر به زیر و حتی خجالتی است. هر چند که در پرسیدن جسور  و در گوش دادن صبور است، اما مهارتش در نوشتن به مراتب بیش از مهارتش در گفتن است.
وقتی منتظر دیدن یک جوان پرانرژی و اهل بگو مگو و انقلابی باشی و در عوض عاقل مردی کم حرف و متین و مؤدب روبرویت بنشیند، همین طوری می شوی که من و «رئیس متوسط سابقم» شدیم: انگشت به دهان!

# آدم‌ها

# اداره

# قم

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قبل از این شرح مختصر وظایف من در اداره عبارت بود از: «بکارگیری ماشین برای تسهیل روابط انسانی»
الان دو هفته است که از نظر شغلی پیشرفت کرده ام. یعنی از عنوان شغلی کارشناس، به عنوان شغلی کارشناس مسئول ارتقا پیدا کرده ام و متأسفانه شرح وظیفه ام تبدیل شده به: «بکارگیری روابط انسانی برای تسهیل امور ماشینی»
از نظر همکاران این یک پله صعود است. از نظر خودم البته یک پله سقوط. به قول معروف:
ترقی های عالم رو به بالاست  /  من از بالا به پایین می ترقم!

# اداره

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه
عصر دیروز، اختتامیه چهارمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب به همت بر و بچه های رادیو معارف در حرم مطهر سیدالکریم در شهر ری برگزار شد.
بعد از مراسم با یکی از دوستان که امسال و پارسال در برگزاری این مراسم همکارِ هم بودیم، راجع به برتری های برنامه ی امسال حرف می زدیم:
گنجایش سالن خوب بود، امکانات صوتی سالن خوب بود، انتظامات خوب بود، تقسیم وظایف بهتر شده بود، اهدای جوایز منظم تر شده بود، تعداد و حجم جوایز افزایش داشت، تندیس و لوح تقدیر بسیار با کیفیت بود، میهمانان مهم تری آمده بودند، مجری دوم باعث تنوع برنامه شده بود، قرعه کشی سفر کربلا بسیار منظم تر از قبل بود، طراحی سن آبرومندانه و در شأن مراسم بود، پذیرایی و هدیه ی حاضران خوب توزیع شد و ...
*
این حرف ها را که زدیم و از هم جدا شدیم، در تنهایی با خودم فکر می کردم که آیا همه ی این عوامل باعث شد که ما مراسم بهتری داشته باشیم؟ معیار سنجش موفقیت یک برنامه چیست؟ عناوینی که در بالا شمردم چقدر باعث ادخال معنویت در قلب مخاطب شده است؟ چقدر از هدف بوی سیب که اعتلای فرهنگ عاشورایی است با زرق و برق مراسم تأمین می شود؟ کاه و جو چه دخلی به معنویت دارد؟
یاد اصطلاح «بت پرستی مدرن» افتادم که پیش از این برای بازسازی محافظه کارانه ظواهر یک برنامه ی معنوی بدون در نظر گرفتن باطن و محتوا به کار برده بودم. 

# اداره

# مدرسه

  • :: بداهه
  • :: نغز

یکی دو تا محتوای شنیداری که قبل از این در صاد منتشر کرده ام، بازتاب خوبی داشته است. ظاهراً رفقای ما سواد شنیداری شان - وایضاً دیداری شان- بیش از سواد کتابی است. بعضی جملات و بندهایی که از نظر خودم خیلی خوب است و باید گل کند، اصلا دیده نمی شود. اما هر فایلی که بارگذاری کنم بارها شنیده و بعضاً تحسین می شود.

هر وقت حوصله داشتید، نیم ساعت، آخرین برنامه ی ترنم را بشنوید که دیشب پخش شده و حاج مهدی سلحشور درباره ی فوت و فن های مداحی حرف می زند. متنش را قبل از سفر حج نوشته ام. امیرعباس خاقانی تهیه کننده و رسول بینایی گوینده. این قسمت برنامه به نظرم بهتر از قسمت های قبلی شده.باشد جای خالی موسیقی اصلا احساس نمی شود و میان برنامه ها و مداحی های شاهدِ مثال با سلیقه انتخاب شده.
دَم حاج عباس گرم!



دریافت

# اداره

  • :: بداهه
  • :: بشنو

شک ندارم به آیه های روشن
به راز صادقانه ی تو و من
...
شک ندارم کسی که تنها میشه
سایه ی تو کنارشه همیشه
...
بشنوید



# اداره

  • :: بیت
  • :: بشنو

وقتی جلسه ی امروز به جای جام جم، ساختمون ارگ برگزار بشه و وقتی رئیس بزرگ بعد از جلسه ولت کنه که خودت برگردی خونتون، این میشه که پایین پله های نوروزخان، سر از مدرسه ی صدر بازار درمیاری و با کله شیرجه میزنی تو استخر نوستالژی و یه دلِ سیر «آدمیزاد» تماشا میکنی.

ما و مجنون* همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصدها رسید و ما هنوز آواره ایم

* :
محمد، حسین، صدرا، حجت، امیر، جلال، محمدحسین، ...

# اداره

# دوست

  • :: بداهه
...
نمایشنامه نویس همواره باید تدبیری بیندیشد تا مخاطب، مشتاق کشف یا پیش بینی حوادثی باشد که قرار است اتفاق بیفتد و نگران حادثه ی بعدی نمایش باشد.
رفتار مخاطب، همواره به دلیل تفاوت در تمرکز، علاقه به موضوع، سلیقه ی شخصی، سطح ادراک و درگیری های عاطفی، متفاوت است. لذا، نمایشنامه نویس باید میزان توجه او را مدّ نظر داشته باشد.
گاه چیزی را که تماشاچی انتظار داشته، اتفاق نمی افتد. مثلاً در نمایش «باغ آلو» اثر چخوف، کسی با یک هفت تیر بازی می کند و همین امر، مخاطب را منتظر نگاه می دارد که تا آخر نمایش حتماً تیراندازی خواهد شد. اما اصلاً تیراندازی نمی شود...

# اداره

  • :: روایت امروز
میشه زندگی چنان دمار از روزگار آدم در بیاره که وقتی بعد از شیش ماه بارون میباره، حوصله شو نداشته باشی.

# اداره

  • :: بداهه

به اصرار «سَر ویراستار» محترم شبکه، جهت بهره برداری هر چه بهتر و بیشتر از گندم ری، فرم ثبت اطلاعات نویسنده در بانک مشاغلِ فلان را پر کردم. یک روزِ کامل مشغول جمع آوری فهرست نوشته های به دردبخورم در این سال ها بودم. چند نکته ی جالب جهت عبرت آیندگان:
1- کلاً قدیم ترها فعالیت مکتوب بیشتر می کردم. هر چه جلو می آییم کارهای شفاهی جای کارهای کتبی را می گیرد. اسم این چیه؟ تنبلی یا خوردن کفگیر به ته دیگ!
2- قابل عرض ترین نوشته هایم، نوشته هایی است که عمدتاً بدون دغدغه ی درونی و به سفارش یک عامل بیرونی نوشته شده. از عوامل بیرونی غفلت نکنید!
3- قابل افتخارترین کارم به سفارش حاجی در طول یک مأموریت خطرناک تولید شده؛ فلذا تشکر می شود.
3- در سال ۱۳۸۹ فقط یک نوشته ی قابل ارایه به مقامات مسئول وجود دارد!
4- شغل شریف وبلاگ نویسی و گودرخوانی به هیچ وجه در سابقه ی ادبی و نویسندگیِ آدم حساب نمی شود! اصلاً خجالت می کشی راجع بهش با مقامات مسئول حرف بزنی!
5- ایضاً گپ و گعده های عصرهای پنجشنبه و ارایه ی سمینار حضوری و مشاوره ی تلفنی و ...
6- چه چیزهای بیخودی وجود دارد که بالاخره یک روزی به درد می خورد!

# اداره

# صاد

# نوشتن

  • :: بداهه
نمی دانم اگر کلاس استاد سروری تشکیل نمی شد و مجبور نبودم تمرین تهیه ی برنامه ی کوتاه رادیویی را تحویل بدهم، چه زمانی مجبور به انتشار مستنداتی از سفر حج می شدم؟
حالا که همکاران شنیده اند، شما چرا نشنوید؟ تمرین است؛ دست گرمی. یک آیتم کوتاه رادیو معارفی!
«خانه»


دریافت

# حج

# اداره

  • :: بشنو
امروز متن بیستمین قسمت برنامه ی ترنم* رو هم تحویل دادم.
شوخی شوخی شدیم نویسنده ی رادیو!


*ترنم برنامه ای از گروه فرهنگ و ادب رادیو معارف است
که به موضوع شعر و ادب آیینی می پردازد.
زمان پخش: جمعه ها، چهار بعدازظهر

# اداره

# نوشتن

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بداهه

امروز رفته بودیم بازدید سامانه یکپارچه تولید و پخش یکی از شبکه های رادیویی.
توی استودیوی پخش، آقای مهندس همین که می خواست طرز کار نرم افزار رو به ما نشون بده یه جایی کلیک کرد که پخش اذان ظهر وسط «حی علی خیر...» متوقف شد!
همه ی استودیو به هم ریخت. تهیه کننده پخش، مجری رو پرت کرد توی استودیو و در رو بست و سریع صداشو فرستاد رو آنتن. گوینده ی بی چاره هم تا وقتی آقای مهندس و سایر عوامل فایل مناسب رو برای پخش پیدا کنند، داشت روی آنتن خدایا خدایا می کرد!
*
خلاصه این که اذان نصفه پخش شد و برای ما و رفقا که در حال تماشای این کمدی عبرت آموز بودیم خاطره ای شد.

# قصه

# اداره

# رسانه

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
عصریه، سر کوچه نشستی، زنجیر می چرخونی، تشتک تو جوب میندازی، بیکاری، حاجی داره از اون ور میاد، یه پاکت میوه این دستش، یه هندونه زیر اون بغلش، هن و هن عرق می ریزه، خسته از سر کار بر می گرده، یه کم آدم باش، پاشو برو جلو سلام کن! خجالت نداره که، همسایه تونه، یه عمره لباساتون زیر یه آفتاب خشک شده، چش تو چش بودین، عشقی باش! پاشو برو جلو سلام کن، خدا قوت بگو، دست بنداز پاکت رو از دستش بگیر، ببر تا دم خونه شون، نمی میری که! نهایت یه خدا عمرت بده دشت می کنی، خدا رو چه دیدی، شاید آخرش تعارف زد یه قاچ هم هندونه مهمون شدی این بعدازظهریه، از بیکاری که بهتره.

دستپخت کارگاه نویسندگی امروز

# اداره

# تربیت

# قصه

# نویسندگی

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
میگه: کجای کارمون اشتباس؟
میگم: امثالِ ما، زود مرز بین اخلاق و احساسات رو گم می کنیم.
میگه: مثال بزن.
میگم: مثلاً یه بار از روی احساسات انجام کار کس دیگری رو به عهده می گیریم. دفعه ی بعد از روی همون احساسات توقع داریم طرفِ مقابل کار ما رو به عهده بگیره. (چون لابد محبت هر دو سر بی!) یه ذره هم کم بذاره میزنیم به تیپ هم.
میگه: فرقش با رفتار اخلاقی چیه؟
میگم: آدم توی رفتار اخلاقی انجام کار دیگران را به عهده میگیره؛ بدون چشم داشت.

# اداره

# سبک زندگی

  • ۵ نظر
  • سه شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بداهه
کم کم دارم به این نتیجه می‌رسم که آب و هوا تأثیر چندانی بر حال و هوای آدمی‌زاده ندارد.
چند روزی است که قم اردی‌بهشتی است: باران می‌آید؛ آفتاب می‌شود. رگبار می‌زند، تند، یک ریز؛ تگرگ می‌بارد، دوباره آفتاب می‌شود.
اما انگار نه انگار...
هیچ چیزی توی این دلِ بی‌صاحب تکان نمی‌خورد.
انگار نه انگار.

# قم

# اداره

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون