صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

راننده‌ی اداره
با ماشین بیت‌المال
از ده صبح تا شش بعدازظهر
در خدمت اینجانب
از قم به تهران و بالعکس
چهل و پنج دقیقه جلسه
بیهوده، بی‌نتیجه، بی‌محتوا

# اداره

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه

همه‌ی این استکان‌ها خودش توی سینی ردیف شده؛ من کاری نکرده‌ام.
*
از چهارشنبه که میان‌برنامه‌ای جدید از رادیو معارف با شعری از مهرداد اوستا و صدای سالار عقیلی شنیدم، مدام به او فکر می‌کنم.
*
صبح جمعه، کنکور داده و نداده زنگ می‌زند؛ همین‌طوری، بی‌مقدمه، بی‌تعارف، بعد از چند ماه.
*
وسط بحث یک جورهایی دعوایمان می‌شود. از حرفش خوشم نیامده و ناخودآگاه از همه‌ی ابزارِ اعمال قدرتم استفاده می‌کنم؛ حریفِ زبانِ من نمی‌شود.
*
همان چهارشنبه می‌خواستم این تصنیف را بگذارم که بشنود و بهانه‌ای بشود که مراودت‌های قدیم تازه گردد. حالا با انگیزه‌ای مضاعف این چکامه‌ی دل‌انگیز را تقدیم می‌کنم به حاجی‌ترین ققنوس سال‌های پایانی دهه هشتاد:

 

با من بگو

 

 

# اداره

# دوست

# رازدل

# ققنوس

  • :: بشنو

قبل از دیدار:

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست؟  /  صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

بعد از دیدار:

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق  /  ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست  /  چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

* همچین ریفیقایی داریم.

# دوست

# سعدی

# محمدم

  • :: بیت
  • :: پیامک

شهیدی که روزگاری هم‌دم فرزندش بودیم، امشب میزبان جوان دلبندش است. فاتحه‌ای بخوانیم.
*
این چه بازی غریبی‌ست که روزگار با من می‌کند؟
دوباره برگشته‌ام به خانه‌ی اول: باد هر چه کاشته‌بودم برده‌است و حالا بعد از سال‌ها بذر تازه‌ای را به زمینم آورده. باید دوباره بکارم؛ دوباره آبیاری؛ دوباره مراقبت؛ دوباره بیم؛ دوباره امید.
این چه بازی غریبی‌ست... ؟
*
«کتابستان» جدیدترین عضور رازدل است و امروز بخت‌یار بودیم که کتابستان حقیقی را هم دیدیم. جوان‌های خوش‌طینت و خوش‌برخورد و خوش‌فکر.
اگر از متروی میدان شهدا می‌گذرید کتابستان را از دست ندهید.
*
معلوم است که بزرگ‌شده‌ای و معلومم نشد که رشد هم کرده‌ای یا نه؟
تا مرد سخن نگفته باشد...
*
امینِ رازدل حال‌ندار است و خانه‌نشین. سرحال که باشد بچه‌های شبکه می‌فهمند. تغییرات تازه‌به‌تازه و رفع و رجوع درخواست‌ها و پشتیبانی به‌روز الان چند وقتی‌ست که خوابیده. دعا کنید که جان بگیرد و نتایج جلسه‌ی امروزمان برای سر و سامان دادن به امورات آخر سال رازدل را زودتر ببینید.
*
سه سال از اتمام سه سال قرارداد نانوشته‌ام با مجموعه‌ی فام می‌گذرد و امشب آخرین اسناد مالی را تسویه کردم. مثل این می‌ماند که شستن ظرف‌های یک وعده غذا به اندازه‌ی زمان خریدن و پختن و خوردن آن غذا طول کشیده باشد. حالا هر چه بود تمام شد.
*
و حالا آخر شبی -که از پی چنین روزی رسیده- ما شدیم «شیخ پاکدامن» و شما «حافظ خلوت‌نشین» که به اختیار این «خرقه‌ی‌ می‌آلود» را نپوشیده‌اید و حتماً سزاست که «مردمک دیده‌مان» «خون دل» بخورد؟
ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی برادر؟!

# امین

# برادر

# دوست

# شهید

# پنجشنبه‌ها

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه

مرور دوباره‌ی این کلمات از سیدمرتضی آوینی در مقاله‌ی «دولت پایدار حق فرا می‌رسد» امروز امیدآفرین و البته عبرت‌آموز است:

«...
انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت،
و از این پس تا آنگاه که شمس ولایت از افق حیثیت کلی وجود انسان سر زند و زمین و آسمان ها به غایت خلقت خویش واصل شوند،
همه نظاماتی که بشر از چند قرن پیش در جست وجوی یوتوپیای لذت و فراغت -که همان جاودانگی موعود شیطان است برای آدم فریب خورده- به مدد علم تکنولوژیک بنا کرده است یکی پس از دیگری فرو خواهد پاشید
و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، آخرین مقاتله ما -به مثابه سپاه عدالت- نه با «دموکراسی غرب» که با «اسلام آمریکایی» است،
که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپا تر است.
...»

# فرهنگ

# آوینی

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۰
  • :: روایت امروز

دیروز روی میز مدیر مدرسه، خیلی اتفاقی چشمم به کارنامه‌ی ترم اول یکی از بچه‌های پایه سوم افتاد. پر از نمره‌های خوب؛ درجه یک.
این رفیقمون سال اول بهترین شاگرد کلاس بود. حتی توی این دو سال گذشته هیچ شاگردی به خوبی اون توی کلاس نداشتم. درجه یک واقعی.
پارسال هم که یه کلاس اختیاری باهاشون داشتم گل کلاس بود. راستش اصلاً کلاس رو برای این یک نفر تشکیل داده بودم؛ از بس که با استعداده. اما خب حضور برای بقیه هم آزاد بود و به همه‌مون هم خوش گذشت.
*
از دیروز توی فکرم که اگه این رفیقمون یه جای دیگه زندگی می‌کرد، مثلاً تهران، الان چه حال و روزی داشت؟ با این قوت درک و تخیل عالی و هنر سرشار، آیا زندگی بهتری داشت؟ آیا بیشتر دیده می‌شد؟ آیا زودتر پیشرفت می‌کرد؟ سری بین سرها در می‌آورد؟
یا زمینه‌های انحرافش بیشتر می‌شد؟ جذب کارهای بیهوده و آدم‌های بیهوده و راه‌های بیهوده می‌شد؟ غرور می‌گرفتش؟ خدا رو بنده نبود؟
اگه مثلاً یه خانواده‌ی مد روز داشت و زندگی‌ش پر از زباله‌های تکنولوژیک بود و رفیقاش همه شیتان‌فیتان بودن و ولش‌تاین براش می‌گرفتن و صبح تا شب ول‌گردی و وب‌گردی می‌کرد و ایکس‌ و ایگرگ می‌زد به روح و بدنش، الان خوش‌بخت‌تر بود؟ کیف بیشتری می‌کرد؟
*
از دیروز خدا رو شکر می کنم که یه بار دیگه به من نشون داد چطوری «شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد» و چطوری «رزق مقسوم» میذاره تو دامن بنده‌هاش.
خدایا هر چی دادی شکر؛ هر چی ندادی صد شکر!

# تهران

# توحید

# قصه

# قم

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

کودکی از جمله‌ی آزادگان    /    رفت برون با دو سه هم‌زادگان
پای چو در راه نهاد آن پسر    /    پویه همی کرد و درآمد به سر
پایش از آن پویه درآمد ز دست      /    مُهر دل و مهره‌ی پشتش شکست
شد نفَسِ آن دو سه هم‌سال او    /          تنگ‌تر از حادثه‌ی حال او
آن‌که ورا دوست‌ترین بود گفت:    /    در بن چاهی‌ش بباید نهفت
تا نشود راز چو روز آشکار    /    تا نشویم از پدرش شرمسار
عاقبت‌اندیش‌ترین کودکی    /    دشمن او بود در ایشان یکی
گفت: همانا که در این همرهان    /    صورت این حال نماند نهان
چون‌که مرا زین همه دشمن نهند    /    تهمت این واقعه بر من نهند
زی پدرش رفت و خبردار کرد    /    تا پدرش چاره آن کار کرد
هرکه درو جوهر دانایی است    /    بر همه چیزیش توانایی است
دشمن دانا که غم جان بود    /    بهتر از آن دوست که نادان بود

مخرن‌الاسرار نظامی گنجوی

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بیت

دو ماه مرخصی می‌خوام با حقوق (!) که فقط بشینم توی خونه کارهای بی‌حقوق زمین مونده رو انجام بدم. هیچ‌کس هم تلفن نزنه. یه روز در میون هم دو ساعت اینترنت داشته باشم کافیه.
سراغ نداری؟

# سبک زندگی

  • ۵ نظر
  • يكشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه

[ اِ ت ِ ] (ع مص )
درخواستن ... سئوال کردن ...
- اقتراح کردن: درخواستن . طلبیدن
منبع

# زبان

# رازدل

  • :: روایت امروز

چهارصد و چهل کیلومتر مسیر قم-گرمسار-سمنان-دامغان را یک صبح آفتابی زمستانی در کمتر از پنج ساعت می توان پیمود؛ اگر نه تند بروی و نه آهسته. در طول مسیر می شود گردنه ی آهوان را دید که برف نشسته و کاروان سرای قدیمی را که کمر خم کرده. جاده تازه آسفالت و خلوت و مستقیم.
*
شهر صد دروازه ی ساسانی، امروز در و دروازه ای ندارد و در مسیر توسعه ی چند دهه ی اخیر آن چنان که به نظر می رسد مدرن نشده. همه ی جمعیت شهر هفت هزارساله ی ما، سکوهای ورزشگاه آزادی را پر نمی کند؛ هر چند که فقیر ندارد و غیربومی ها دانشجو هستند و کارگر.
قطب شمالی پسته ی ایران مثل بیشتر شهرهای مرکزی این فلات، در دامنه ی کوه خوابیده و اندک آبی اگر هست از قنات های قدیمی و سد جدیدی ست که این دومی البته اقلیم منطقه را به هم ریخته. اندک رطوبت حاصل از دریاچه ی سد، به مزاج باغ های پسته خوش نیامده و مدتی ست محصول را آفت می زند.
*
اما تو این جا در کوچه پس کوچه های «هکاتوم پیلوس» چه می کنی؟
به جستجوی عطر کدامین خاطره ی گمشده ای؟
تعبیر خواب های کودکی ات را می جویی؟
دیر آمدی...
پیر آمدی...

# ایران

# تاریخ

# سفر

  • :: بداهه
  • :: کودکی

یه چیزایی گفتنی نیست.
.
.
.
خوردنیه!

# برادر

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه

امروز که داشتم گزارش جالبی از انتخابات درون‌حزبی جمهوری خواهان آمریکا می‌دیدم، برای لحظاتی فراموش کرده‌بودم که در حال تماشای یک فیلم مستند هستم. ناخودآگاه فرض گرفته بودم که این هم فیلم سینمایی‌ست!
از بس آمریکا و آمریکایی‌ها را فقط در فیلم‌ها و تلویزیون دیده‌ام، کم کم فراموشم شده‌بود که یه همچین جایی و یه همچون آدمایی فقط توی فیلم‌ها نیست. لازم شد که به خودم و شما یادآوری کنم که:
«آمریکا واقعاً وجود داره. یه جایی اون بیرون -بیرون از تلویزیون- یه جایی هست که بهش میگن آمریکا. یه عده‌ای هستن که اون‌جا زندگی می‌کنن؛ بهشون میگن آمریکایی. اونا هنرپیشه نیستن. اونا جلوه‌های ویژه نیستن. واقعاً هستن. وجود دارن»

# رسانه

# فرهنگ

  • ۷ نظر
  • چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه

به برکت بوی سیب با چند وبلاگ و وبلاگ‌نویس خوب آشنا شدم که خارج از حلقه‌های ما و حلقه‌های حلقه‌های ما بودند و تابه‌حال افتخار آشنایی و استفاده از مطالبشان را نداشتم.
*
«سقوط آزاد به روایت من» و طلبه‌ی خوزستانی خوش‌قلمی که رتبه‌ی اول ریزنوشته‌های بوی سیب را کسب کرد. کوتاه‌نوشته‌های حقیقتاً موجز آقای لاری‌زاده به قلم شیخ‌صادق خودمان تنه می‌زند و در این هفته‌های خاموشی «ومضات» جای خالی‌اش را برایم سبز کرده‌است.
*
«نسیم منزل لیلی» را هم طلبه‌ای دیگر می‌نویسد به نام آقای آرمین. شگفت‌آورترین اتفاقی که در نوشته‌هایش می‌افتد پاورقی‌هاست. دقیق پاورقی می‌زند و خوب ترجمه می‌کند. خیلی خواندنی‌ست.
*
«شور تشنگی» نوشته‌های جوانی مشهدی‌ست که رتبه‌ی اول نوشته های عاشورایی را گرفت و کربلایی شد. البته رفقای خوبی هم دارد. رفقایی که مثل او اهل قلم و اهل سفر هستند.
*
و حسین سلیمانی عزیز که یک‌جورهایی همسایه می‌شویم و یک جورهایی همکار و کمی دوست و کمی آشنا. «یادداشت‌های یک طلبه» بیش از آن‌که طلبگی باشد رسانه‌ای‌ست و از این لحاظ به آقاسیدعلی و راغب توصیه‌اش می‌کنم.
*
شاعر و وبلاگ شعر خوب هم کم نیست. اما بگذارید در حد سوادم اظهارنظر کنم.

# اداره

# رازدل

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه
داشت می‌رفت مشهد.
گفتم: «آدم خوبه تنهاخور نباشه.»
گفت: «یعنی چی؟»
گفتم: «یعنی: یاد آورد از احبا و اصدقا و آن‌چه کرامت کنند، بذل یاران کند.»

# آیین

# مشهدالرضا

# دوست

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
  • :: پیامک

حومه کم کم از حضور خانه‌ها پر می‌شود
شهر دارد کم کم از بیگانه‌ها پر می‌شود

رفته رفته از مسافرهایِ بی قصد سفر
ازدحام خلوت پایانه‌ها پر می‌شود

عده ای در انتظارند این‌که روزی باز هم
کوچه‌های شهر از میخانه‌ها پر می‌شود

نیم هر اسطوره‌ای اغراق راوی بوده است
گوش تاریخ آخر از افسانه‌ها پر می شود

چشم‌های هاج و واج و بهت‌های بی‌دلیل
شهر کم کم دارد از دیوانه‌ها پر می‌شود

اصغر عظیمی مهر

# تاریخ

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بیت

نفرات حاضر در عکس به ترتیب از سمت راست، آقایان:
مجتبی تونه‌ای دبیر طرح ملی وبلا‌گ‌نویسی بوی سیب، دکتر حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، دکتر لاریجانی رییس مجلس شورای اسلامی، من (!) ، دکتر صوفی معاون محترم صدای سازمان صدا و سیما، حجت الاسلام لطفی نیاسر مدیر رادیو معارف
زمان و مکان: پنجشنبه ۱۳ بهمن ۹۰ ، قم - تالار آیت‌الله فاضل لنکرانی (ره)

# اداره

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون