- ۰ نظر
- جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳
تنها «ما ییییی» باقی مانده را انداختیم توی یک ظرف پلاستیکی در دار و با زحمت آوردیم تهران که تعطیلات را بلکه زنده بماند.
توی خانهی عزیز هم که به طریق اولی هفت سین و تنگ ماهی پیدا نمیشود. یک گلدان بزرگ گل خشک بالای کمد بود که عزیز آورد و گلهایش را -که چند سالی مانده بود- دور ریختیم و تمیز شستیم و تا نیمه آب کردیم. فروشنده گفته بود که آب را بگذارید که کلرش برود. گلدان نیمه پر را رها کرده بودیم که آبش آمادهی شنای «ما ییییی» شود که صدای گنگی برخاست: صدایی شبیه ترک خوردن و شکستن و فرو ریختن. گلدان نحیف گل خشک، طاقت وزن آب را نیاورده بود -شاید هم ترکی از قبل داشته- قبل از آنکه کار از کار بگذرد با هر زحمتی بود گلدان ترک خورده را از اتاق به حمام بردیم و فرشها و میز را نجات دادیم.
«ما یییی» هم در همان ظرف پلاستیکی تا صبح بیشتر دوام نیاورد.
صیاد بی روزی، در دجله نگیرد و ماهی بی اجل، بر خشک نمیرد.
عزیز میگفت که ماهی آمده بود که گلها و گلدان مرا ببرد.
...
ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
«فضا را تیره میدارد؛ ولی هرگز نمیبارد»
...
پ.ن:
عجب روز جالبی بود!
برای اولین بار در بیست ساله گذشته یک «حیوان زنده» خریدم. البته یکی که نه، پنج تا!
فروشنده سه تا ماهی قرمز را میداد دو هزار تومان؛ اگر میخریدی دو تا ماهی سیاه هم جایزه میداد. از این ماهیهای خیلی کوچولو که آدم میماند که دل و رودهشان چطوری توی بدنشان جا شده است.
از در که آمدم تو، بچهها ماهیها را که توی کیسه پلاستیکی دیدند، جیغ و هوارشان بلند شد: «ما یییی ... ما ییی...»
توی خانه هفت سین که نداریم. تنگ ماهی هم طبیعتاً پیدا نمیشود. یک گلدان شیشهای پیدا کردیم و ماهیها را ریختیم تویش. بچهها نشستند دورش و ادا و اطوار در آوردند: با انگشت وول زدن ماهیها را به هم نشان میدهند و هیجان زده کلماتی نامفهوم میگویند: «او... تو... دو... هی... اووو...»
مادر برای ماهیها خرده نان میریزد. جیغ میکشند که ما هم بریزیم. هر کدام به اندازهی نوک سوزن نان خشک میاندازند داخل گلدان و میخندند.
*
یک هفته نشده که چهار تایشان غرق شدند.
عمر ماهی گلی از عمر گل هم کمتر است. حالا فقط یکی مانده که هر روز دو تا بچه به اندازهی نوک سوزن به او نان خشک میدهند.
با دو هزار تومان این همه شادی و هیجان خریدیم برای یک هفتهی دوقلوها.
الحمدلله.
در روزهای آخر اسفند،
کوچ بنفشههای مهاجر،
زیباست...
پ.ن:
این را آقای مهندس هنگام تحویل اولیهی پروژهاش (بعد از چهل روز تأخیر!) برایم فرستاد. مهندس هم مهندسهای قدیم.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَا یَسْأَمُ الْإِنسَانُ مِن دُعَاء الْخَیْرِ
وَإِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُوسٌ قَنُوطٌ
صدق الله
سوره فصلت، آیه ۴۹
پ.ن:
انسان هرگز از تقاضای نیکی (و نعمت) خسته نمیشود،
و هر گاه شر و بدی به او رسد مأیوس و ناامید میگردد.
بعد از دیدن این فیلم کوتاه، به سؤالات زیر پاسخ دهید:
۱- چرا بی بی سی با نتانیاهو مصاحبه میکند؟ (۲ نمره)
۲- چرا بی بی سی این سؤال تند را از نتانیاهو میپرسد؟ (۲ نمره)
۳- چهرهی مجری بی بی سی هنگام پرسیدن این سؤال چه چیزی را به مخاطب القا میکند؟ (۲ نمره)
۴- نتانیاهو در پاسخ به این سؤال از چه ترفندهایی در عملیات روانی استفاده میکند؟ (هفت مورد - ۱۴ نمره)
سؤال مثبتی- چرا بی بی سی فارسی محل مصاحبه نتانیاهو را به جای اورشلیم «بیت المقدس» مینامد؟ (۱ نمره)
همیشه توانایی ذهن انسان در فهم متفاوت از کلمات یکسان برایم جالب بوده است. استعاره گویی و استعاره فهمی از ویژگیهای پنهان مغز ماست که درباره آن خیلی نمیدانیم. هنگام رشد زبانی بچهها فرصت خوبی پیش میآید که در این زمینه تفحص کنیم.
*
بچهها چون مهارت کافی برای استفاده از قاشق و چنگال ندارند معمولاً دستشان توی کاسه است و غذا خوردنشان با کثیفکاری همراه است. برای همین سر سفره معمولاً دستمال پارچهای کنار دست بچهها میگذاریم تا خودشان دستشان را تمیز کنند. جملهی «خب حالا دستت رو تمیز کن» بارها برای بچهها تکرار شده و کاملاً با نحوهی تمیز کردن دستانشان آشنا هستند.
دختر غذایش را خورده بود و میخواست به سراغ بازی برود. مادر برای این که لقمهای دیگر هم به او خورانده باشد میگوید: «ته بشقابت رو تمیز کن بعداً برو» و در کمال حیرت دختر را میبیند که دستمال پارچهای را به کف بشقاب میکشد!
ذهن دختر تفاوتی بین «تمیز کردن دست» و «تمیز کردن ته بشقاب» نمیگذارد. او هنوز این استعاره را بلد نیست. شگفت آور است که چگونه تا چند ماه دیگر این را به همراه دهها استعارهی دیگر میآموزد.
شهر «حضرت امام صاحب»: شهری در ولایت قندوز در شمال افغانستان...
از سنگنبشته نصب شده در ورودىِ زیارتگاه چنین برمیآید که بعد از واقعه کربلا، سر مطهر امام حسین علیهالسلام به عسقلان در شام منتقل شد. در قرن ششم، خلیفه فاطمى مصر، سر امام را به مصر منتقل کرد، اما قبل از اینکه آن را دفن کنند، عدهاى از ترکان آن را به تخارستان بردند و در محلى به نام ارهنگ دفن کردند. در این محل (مانند زیارتگاه شاهمردان در مزار شریف)، هر سال در روز دهم حَمَل (فروردین) عَلَمِ زیارتگاه برافراشته میشود و متعاقب آن، چهل روز میله (جشن) در شهر برگزار میگردد. مقامات محلى و زائران، از دور و نزدیک، در این مراسم شرکت میکنند.