- ۱ نظر
- سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
افزایش سن ازدواج در خانمها
طولانی شدن دوران عقد
افزایش فاصله بین ازدواج و تولد اولین فرزند به متوسط ۳.۵ سال
تبلیغ و قرار دادن ۳۵ سال به عنوان سقف بارداری کم خطر
توصیه به وجود حداقل ۳ سال فاصله بین تولد دو فرزند
افزایش دختران بازمانده از ازدواج (بیش از یک میلیون تن دختر بالای ۳۵ سال)
طلاق و افزایش زنان مطلقه (بیش از ۶ میلیون زن مطلقه)
وقتی نمایش رها شده از بند را می شنوم کاملا احساس می کنم زندگی خودم را بازگو می کنید با این تفاوت که من مثل رها قهرمان داستان شجاعت ندارم و بسیار از طرد روحانی می ترسم و از ۱۳ سالگی تا کنون که چهل سال دارم این ترس همراه من است البته در واقع مسلمانم و در خفا وظایف مسلمانیم را انجام می دهم ولی در ظاهر بهایی هستم به هر حال از شما به خاطر برنامه هایتان ممنونم زیرا این تنها وسیله ای است که می توانم با آن از تکالیف شرعیم با خبر شوم.
همین پیامهای کوچک و به ظاهر کم اهمیت گاهی تا چند هفته آدم را سر پا نگه میدارد.
شنیدن نمایش ما برای این بندهی خدا و خواندن پیام این بندهی خدا برای من هر دو یک اثر را دارد.
تو: شما در مورد وام جانبازی خرید خونه اطلاعات دارید؟
من: ...
تو: ...
من: راست باز و پاک باز و امیر باش.
روزی شیخ ما -بوسعید رضی الله عنه- در نشابور بر نشسته بود و جمع متصوفه در خدمت او بودند و به بازار فرو میشدند. جمعی برنایان میآمدند برهنه، هر یک از ارپایی چرمین در پای کرده و یکی را بر گردن گرفته میآوردند. چون پیش شیخ رسیدند، شیخ پرسید: این کیست؟ گفتند: امیر مقامران است. شیخ او را گفت: این امیری به چه یافتی؟ گفت: ای شیخ به راست باختن و پاک باختن... شیخ نعره ای بزد و بگفت: راست باز باش و پاک باز باش و امیر باش
اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید
شیخ عطار در منطق الطیر «حکایت مرگ ققنس» را چنین آغاز میکند:
هست ققنس طرفه مرغی دلستان
موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز
همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست
نیست جفتش طاق بودن کار اوست
دهخدا مینویسد:
«گویند ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضهای پدید آید و او را جفت نمیباشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.»
و شاعری گفته است:
«...
آن روز که خدا ققنوس را آفرید
مهری ابدی بر پیشانیش زد:
همیشه تنها...
...»
*
امروز -طربناک و غزلخوان- مصرع ناقصی به حول و قوهی الهی کامل شد و هزاران سال افسانه پردازی بشر دو پا درست از آب در نیامد؛ الحمدلله.
[قمرسادات ، همسر علامه] همیشه به نجمه سادات [دختر علامه] می گفت: «مردها تحملشان کم است. اگر زن زندگی را یک جوری اداره کند که مرد فکرش آزاد باشد، آن وقت می تواند پیش رفت کند. کارش را بهتر انجام بدهد.»
الان نورالدین مریض است، نافش چرک کرده، هیزمشان برای اجاق تمام شده، بچه ها لباس زمستانی ندارند، اما آقا جون هیچ کدام این ها را نمی داند. مادر نمی گذارد بفهمد. میگوید: «حاج آقا روحش لطیف است. با تلنگری به هم می ریزد.»سیدمحمدحسین طباطبایی - زندگی - نشر روایت فتح
با این که کتاب کوچک و قشنگ زندگی علامه را بارها خواندهام، اما این بریده را از وبلاگ محمدحسن نقل کردم.
کاملاً قابل مقایسه با زندگی مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء!
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء معروف به شیخ کبیر و از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است... مرجع هم شده بود.
اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى میکند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند. این قدر در مقام جستجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالیقدر گاهى که به داخل خانه میرود، همسرش حسابى او را کتک میزند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند.
گفتند: آقا ما داستانى شنیدهایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را میزند؟!
فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى بنیه هم هست، گاهى که عصبانى میشود، حسابى مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد.
گفتند: او را طلاق بدهید.
گفت: نمیدهم.
گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند.
گفت: این کار را هم اجازه نمیدهم.
گفتند: چرا؟
گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون میآیم و در صحن امیرالمؤمنین میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد، همان وقت میآیم در خانه کتک میخورم، هوایم بیرون میرود. این چوب الهى است، این باید باشد.به نقل از کتاب نفس، استاد حسین انصاریان، جلسه ۲۱
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء روز عید فطر سر سجّادهاش نشسته بود، یک فقیر مستحقّ شرعى آمد و گفت: «آقا از فطریّههایى که به شما دادهاند، به من کمک کنید.»
گفت: «همه فطریّهها را خرج کردهام.»
فقیرِ کارد به استخوان رسیده دهانش را پر از آب کرد و به صورت شیخ ریخت و گفت: «تو که نمیتوانى یک فقیر را بگردانى، چرا جاى پیغمبر نشستهاى، بلند شو یک نفر دیگر بنشیند.»
شیخ کبیر هم بلند شد، عبایش را از دوشش برداشت و رو به جمعیّت فرمود: «هر کس احترامى به محاسن سفید من دارد و مرا دوست دارد، هر چه قدر میتواند در این عباى من بریزد.»
خودش در صف جماعت گشت، عبایش را پر از پول کرد و به آن فقیر داد و از او هم عذرخواهى کرد و گفت: «مرا ببخش، نمیدانستم اگر آبرویم را خرج کنم میتوانم حقّ تو را بدهم.»به نقل از کتاب نفس، استاد حسین انصاریان، جلسه ۲۱
جان انسان برای رسیدن به کمال الهی خود باید از مسیر تعقل و تفکر عبور کند و انسانِ موحد «غفلت گریز» و «هوشیار» است. او از هر «دام رسانهای» که برای متوقف کردنش در مسیر اندیشیدن و تعالی تنیده شده باشد میگریزد و از «مسکرات رسانهای» که بیخودی و بیهوشی میآورد پرهیز میکند.
دو نفر از دوستان خوب وبلاگی من اخیراً چند مطلب خواندنی منتشر کردهاند که پیشنهاد میکنم حتماً ببینید:
۱- برادرم در وبلاگ هُدهُد دو مطلب نوشته از تجربهی حضورش در شبکههای اجتماعی و حواشی آن که به نظرم در زمینهی انتقال تجربه و مستندسازی تجربیات کار ارزشمندی است و انشاءالله ادامه داشته باشد:
۲- آقا محمدمهدی راغب هم از خاطرات سفری عجیب و غریب روایتی جذاب، هیجان انگیز و بامزه نوشته که از خواندنش پشیمان نمیشوید. امیدوارم به زودی این داستان را به سرانجامی برساند:
... جمع سنت و تجدد ممکن نیست و اگر در سرزمین آفتاب این جمع امکان یافته، از آن روی است که از یک سو مقاومت سنت ژاپنی در برابر تمدن غرب و توسعه سرمایه داری از همه جای دیگر کم تر است و از سوی دیگر، در بطن سنت ژاپنی صفات و خصایصی وجود دارند که می توانند با توسعه تکنولوژی و تمدن سرمایه داری هم سویی و هم جهتی داشته باشند.
... تمدن صنعتی ماهیتاً امکان قبول صورت های متعدد قومی ندارد و در هیچ جای دیگر از دنیا جز با همان صورتی که در غرب به خود گرفته است موجود نمی شود. تمدن تکنولوژیک ماهیتاً با هیچ شریعت دیگری نیز جمع نمی شود، چرا که خود در صورت یک شریعت ظهور یافته است، شریعتی که با آداب و سنن و نظام اخلاقی خاصّ خویش همراه است.
... ژاپنی ها ... از همان آغاز، تجدد را همچون «فرایندی غیر قابل تجزیه» یافتند. سران حکومت، در اوان بازگشت امپراتور میجی و آغاز دوران تجدد، بر خود لازم دیدند که لباس شب بر تن کنند و هر یکشنبه شب را در باشگاه دولتی روکومیکان با والس و رقص های جمعی اروپایی بگذرانند و امپراتور ناگزیر شد که برای مبارزه با معتقدات بودایی مردم، گوشت گاو بخورد. آنها تکنولوژی جدید را چون یک سیستم به هم پیوسته یافتند که وجود هر یک از اجزای آن مستلزم وجود همه اجزای دیگر است و اما با این دریافت نیز اگر چه شرط لازم توجه تام و تمام به تجدد فراهم می آید، ولی کار به اتمام نمی رسد؛ شرط کافی آن است که امکان پذیرش شریعت جدید تمدن صنعتی برای یک قوم وجود داشته باشد.
این شرط نیز در ژاپن محقق بود.
به سه دلیل موافق کاندیداتوری ایشان نبودم.
بررسیهای من نشان میداد بعد از ریاست جمهوری مقام معظم رهبری، هر دوره حدود ۱۰ سال از سن رئیسجمهور کم شده و در نتیجه الان باید کسی رای بیاورد که به لحاظ سنی متولد دهه ۴۰ باشد.
دلیل دوم این بود که مردم بعد از آقای احمدینژاد دیگر به یک روحانی رای نمیدهند.
دلیل سوم این بود که بعد از احمدینژاد افرادی که وجهه مردمی ندارند به سختی میتوانند از مردم رای بگیرند و به ایشان گفتم شما مردمی نیستید.
آشنا در ادامه به پاسخ روحانی اشاره کرد و اظهار داشت:
روحانی به من گفت دقیقا به همین سه دلیل در انتخابات رای خواهم آورد. او گفت «به این دلیل که مردم دیدهاند مملکت بچهبازی شده منتظرند یک نفر بیاید که سرد و گرم را چشیده باشد. دوم اینکه مردم دیدند این کلاهیها کار را خراب کردند و حالا میگویند صد رحمت به آخوندها و سوم اینکه مردم از کارهای خیابانی خسته شدند و کسی را میخواهند که حرف، قیافه و پرستیژش اعتبارآور باشد.»
مصاحبه دکتر آشنا با نشریه اندیشه پویا