- ۶ نظر
- جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
راستش رو بخاید نهم دی
پارسال اصلاً روز هیجان انگیزی در شهر قم نبود. چون مردم از هفتم دی
همینجوری توی خیابون بودن. حتی از قبل تر، از روز تشییع جنازه ی مرجع
عالیقدر، همه یه جوری آواره ی کوچه ها و خیابونا بودن.
ما کار خاصی نکردیم. مثل هر روز دور و بر حرم راه رفتیم، حسین حسین گفتیم و همدیگه رو تماشا
کردیم.
...
قم قلب انقلابه.
سیداحسان:
بچه دیدی یادش میره سلام کنه، بعدش هی میخواد سلام کنه روش نمیشه، بعدش موقع خداحافظی میاد میگه سلام...؟!
...
حاجی یادم رفت تولدت... بعدش هم که دهه ی حماسه بود.
خلاصه تولدت مبارک حاجی ... ایشاللا تنت هم سالم باشه.
من:
و علیکم السلام
چوبکاری نفرمایید آقا سید!
شما خیلی عزیزی، جات هم خیلی خالی بود مکه. به یاد سفر عمره، زیاد یادتان کردم. ببینیمتان! یاعلیش
سیداحسان:
محبوب المحبوب محبوب.
پ.ن:
نوستالژی های این روزهای صاد همچنان دامنه دارد!
پ.ن:
آن چه خواندید کامنت یکی از پست های وبلاگ ول شدگان بود که امروز جهت ایجاد انواع احساسات نوستالژیک در این مکان نصب گردید. با تشکر از برادر حاجی و برادر سید.
در این چند هفته بارها رفقا از من راجع به «مختارنامه» پرسیده اند.
البته در بسته و سربسته با هر کدام چند کلمه ای گفتگو کرده ام. اما از این مقاله ی «مختار عبرت بود نه آرمان» جناب دکتر جوادی یگانه بهتر نیافتم که حرف دلم را زده باشد.
خرس قطبی بعد از سی سال که خودش را تکان داده، آن چنان موزون هم نمی نماید.
تقصیر من نیست. بچه های باهوشی هستند. نقطه ضعفم را شناخته اند. فهمیده اند که صبرم زیاد است؛ کلاس را به هم می ریزند. ساکت می ایستم و تماشایشان می کنم.
از توی دلشان و بعد از زیر زبانشان می گذرد که: «الان است که عصبانی بشود... الان است که یک چیز تندی بگوید...» الکی اخم هایم را توی هم می کشم که خیال کنند عصبانی شده ام. تماشایشان می کنم و بعد بلند بلند بقیه ی کتاب را می خوانم. همه ی تلاشم را می کنم که فکر کنند از شلوغ کردنشان و حرف زدن و گفتن و خندیدنشان سر کلاس ناراحت می شوم.
و نمی دانند که کیف می کنم وقتی یواشکی مشق زنگ بعد را از کتاب همدیگر رونویسی می کنند و از هر جمله ی جدی، مضحکه ای می سازند و از ته دل می خندند.
بچه های باهوشی هستند. اما هنوز نفهمیده اند که با چه پیام بر عجیبی طرف شده اند.
امروز با تعجب سایت مجله ی محبوبم را پیدا کردم. اصلاً انتظار نداشتم یک مجموعه ی شبه دولتی برای ماهنامه اش سایت راه بیاندازد. آن هم دستگاه عریض و طویلی به اسم مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما!
ماهنامه سیاحت غرب را در این نشانی ببینید:
استاد مهدی نصیری با وسواسی مثال زدنی مقالات برجسته نویسندگان غربی را هر ماه انتخاب، ترجمه و منتشر می کند که خواندنش برای همه ی علاقمندان به موضوعات: فرهنگ و اجتماع، رسانه و ارتباطات و همچنین سیاست و اقتصاد لذتبخش است.
سیاحت غرب توزیع عمومی بر روی کیوسک ندارد و در برخی نهادهای فرهنگی دولتی خاص می توانید پیدایش کنید.
رفقا اگر نگاهی بیاندازند حتماً مشتری می شوند.
یکصد و هفتاد و چند صفحه دست نوشته ی سفر حج، که به سختی و مشقت و خون دل نوشته ام، یک ماه است کنار دستم خاک می خورد و جرأت نمی کنم لای آن را باز کنم.
می ترسم همین که دفترچه را ورق بزنم، خاطرات و مخاطرات و دل نوشته هایم بخیزد روی میز و صفحه ی کلید و صندلی و موکت و همه ی اتاق پر بشود از هوای مکه و مدینه و هوایی بشوم و توی تنهایی غرق بشوم و دیگر کسی نتواند پیدایم بکند.
تازه دارم به زندگی عادت می کنم...
پ.ن:
وای از آن اختیاری که تو را از حسین علیه السلام جدا کند.
سلام
با شما بودم. حالا این قدر نزدیک هستیم که بدون خجالت پیام خصوصی بگذاری و بی ملاحظه از حال دلت بگویی که این یکی دو روزه بهتر شده است. (می دانم که می دانی کشتی حسین علیه السلام سریع ترین است.)
«هر شب، نه هر لحظه، هوس نوشتن فکرم را پریشان می
کند. بین دو راهی نوشتن یا ننوشتن، شاید مرگ گزینه ی بهتری باشد.»
چرا زندگی را از خودت دریغ می کنی؟ بارها گفته ام: برای خودت بنویس؛ کوتاه، خصوصی، بی حاشیه. کمک بزرگی است به دلت؛ سبکش می کند.
«زنده
ام به جوهری که دوستان بر کاغذ جاری می کنند، زنده ام به آینده»
پرنده به شوق آسمان زنده است، نه دلربایی میله های قفس. دوستان کاغذهای خودشان را جوهری می کنند. امید بیهوده به مشق دیگران نبند. انشای خودت را بنویس. ولو که پر غلط باشد.
آینده از آنِ جوانان است. زنده بمان!
پ.ن:
* انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع
سببا* ...
** تاسوعای حسینی
*** همه چیز خوب است؟ نشد که بپرسم.
انسان با نوشتن زنده است.
امشب اما خواندن نوشته های قدیمی ات زنده ام کرد.
برای اولین بار بعد از دو ماه «هوس» کردم.
هوس کردم نوشته های تازه ات را بخوانم. هوس کردم بدانم این روزها به چه زنده ای.
هوس کردن را در سفر حج فراموش کرده بودم. امشب تو به یادم انداختی. شیرین است.
برادرم؛
شب تاسوعا، گریه که می کنی، دلت را که می شویی، روی ماه خداوند را که می بوسی، یاد ما هم باش.
پ.ن:
مردد بودم که این را منتشر کنم یا نه. لای کتاب را باز کردم: انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...
آخرین ساعت های هزار و چهارصد و سی و یکمین سال هجرت آخرین پیامبر از نگاه ماه سپری می شود و نگاهی گذرا بر سال قمری گذشته دارم:
امسال تولد حضرت زهرا (س) نجف بودم و عیدغدیر، مدینه. تبریک آن به مولا و تبریک این به بانو. به این ها اضافه کن آخر ماه صفر در مشهد را و نیمه ی شعبان قم را و روز عرفه ی صحرای عرفات را.
حالا اگر من مُردم، می خواهی روی سنگ قبرم بنویسی «جوانِ ناکام» ؟