صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

شهر «حضرت امام صاحب»: شهری در ولایت قندوز در شمال افغانستان...
از سنگ‌نبشته نصب شده در ورودىِ زیارتگاه چنین برمی‌آید که بعد از واقعه کربلا، سر مطهر امام حسین علیه‌السلام به عسقلان در شام منتقل شد. در قرن ششم، خلیفه فاطمى مصر، سر امام را به مصر منتقل کرد، اما قبل از اینکه آن را دفن کنند، عده‌اى از ترکان آن را به تخارستان بردند و در محلى به نام ارهنگ دفن کردند. در این محل (مانند زیارتگاه شاه‌مردان در مزار شریف)، هر سال در روز دهم حَمَل (فروردین) عَلَمِ زیارتگاه برافراشته می‌شود و متعاقب آن، چهل روز میله (جشن) در شهر برگزار می‌گردد. مقامات محلى و زائران، از دور و نزدیک، در این مراسم شرکت می‌کنند.

منبع

# اهل بیت

# تاریخ

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۵ اسفند ۱۳۹۳
  • :: روایت امروز

تنها مدرسه‌ای که در آن می‌توانم
هنوز هم -سالی یک بار-
بی‌ترس از معلم‌بودن، بی‌هراس از محترم بودن و بزرگ‌تر بودن،
دوشادوش دیگران
بروم و بیایم و بنشینم و برخیزم و ببینم و بشنوم و بگویم و بخندم و بگریم و رفاقت کنم
مدرسه‌ی شهداست.


پ.ن:
شما هم یک عمر حاجی و سید باش. با شما هم سلفی می گیرم!

# شهید

# مدرسه

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳
  • :: بداهه

چشمه‌ی آب حیاتی که به دستان گویند
گوهرِ شعرِ تر و طبعِ روانِ «من» و «تو»ست

# برادر

# قاب در قاب

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: پریشان

آدمی که پارو نمی‌زند
وقتی قایقش به گل می‌نشیند
چه می کند؟


پ.ن:
* سبک‌بالان ساحل‌ها یا سبک‌باران ساحل‌ها؟

* کشتی نشستگان یا کشتی شکستگان؟

# پاروئیه

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۳
  • :: پریشان
  • :: نغز

خواب دیدم
از قطار جا ماندم
بیدار شدم

# رؤیا

  • :: پریشان

همه تن
چشم شدم
خیره
به دنبال
تو
گشتم
...

# تو

  • :: پریشان
  • :: یزد

«روزگار»ی
«من» و «دل»
ساکن
«کو»یی
بودیم
...

# قاب در قاب

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: یزد

تو از یک هفته بعدش خبر نداری.

# برادر

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۳
  • :: پریشان

خنده‌های مرا ببخش.
این خنده‌ها -موقع شنیدن غصه‌های تو- خنده‌ی شادی و هیجان نیست. خنده‌ی عصبی است: یک واکنش ناخودآگاه در برابر حجم فاجعه.
این خنده‌ها درست در لحظه‌ای که باید بغض کنم و به چشمانت خیره شوم و در هم بشکنم، غرورم را حفظ می‌کند.
.
.
.
تو از دو ساعت بعدش خبر نداری.
تو از دو روز بعدش خبر نداری.

آن خنده‌های لحظه‌ای را ببخش.

# برادر

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳
  • :: پریشان

تو: مهمون نمیخواین؟
من: بیا حبیب خدا، ای حبیب دلم / بیا که هوای حرم تماشایی است

# برادر

# واحد قم + حومه

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: پیامک

از دیروز عصر مجموعه جدید برنامه سایه روشن از رادیو معارف پخش می‌شود. با آقای احمد قدیری دوازده جلسه درباره‌ی تکنیک‌های عملیات روانی در حوزه رسانه و خبر گفتگو کرده‌ایم که تقریباً شامل تمامی مباحث کتاب ایشان می‌شود.
اگر شما هم دوستی را می‌شناسید که زیادی به رسانه‌ها اعتماد دارد و چیزی از مغالطات رسانه‌ای نمی‌داند این برنامه را به او معرفی کنید.
رادیو معارف [در تهران] روی موج اف ام ردیف ۹۶ مگاهرتز. از شنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۷:۰۰ تا ۱۷:۳۰

# اداره

# سواد رسانه‌ای

# فرهنگ

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: کتاب

عزیز خیلی جدی می‌گفت:
«کره‌ای‌ها بخاطر ما یه شهرک سینمایی ساخته‌اند. سی چهل تا بازیگر هم استخدام کرده‌اند. بیمه‌شان هم کرده‌اند. هر روز صبح لباس کارشان را از خانه می‌پوشند و می‌آیند سر کار؛ گریم می‌شوند و می‌روند جلوی دوربین.
یک قصه هم بیشتر ندارند: یک دختر آشپز یا نقاش یا پرستار یا نوازنده یا خدمتکار هست که شاهزاده یا امپراطور یا پسر وزیر یا پسر وکیل اتفاقی توی قصر می‌بیند و می‌خواهند ازدواج کنند و اشراف توطئه می‌چینند و موفق نمی‌شوند و ...
هشتاد نود قسمت که بازی می‌کنند خسته می‌شوند و داستان را تمام می‌کنند و از فردا صبحش لباس‌هایشان را با هم عوض می‌کنند و دوباره از اول همان قصه را بازی می‌کنند.»


*
کلاً مگر زندگی همین نیست؟

# رسانه

# قصه

  • :: عزیز
شازده کوچولو گفت: سلام!
مغازه‌دار گفت: سلام.
این بابا فروشنده‌ى قرص‌هاى ضد تشنگى بود. خریدار هفته‌اى یک قرص مى‌انداخت بالا و دیگر تشنگى بى تشنگى.
شازده کوچولو پرسید: این‌ها را مى‌فروشى که چى؟
مغازه‌دار گفت: باعث صرفه‌جویى کُلّى وقت است. کارشناس‌هاى خبره نشسته‌اند دقیقاً حساب کرده‌اند که با خوردن این قرص‌ها هفته‌اى پنجاه و سه دقیقه وقت صرفه‌جویى مى‌شود.
- خب، آن وقت آن پنجاه و سه دقیقه را چه کار مى‌کنند؟
ـ هر چى دل‌شان خواست...

شازده کوچولو تو دلش گفت: «من اگر پنجاه و سه دقیقه وقتِ زیادى داشته باشم خوش‌خوشک به طرفِ یک چشمه مى‌روم...»

# سبک زندگی

# غرب

# فن‌آوری

  • :: روایت امروز
  • :: کتاب

شش جلسه نشست برگزار کردیم در دو روز. جمعاً بیش از ده ساعت سخنرانی توسط چهار نفر. به طور متوسط ۲۸ نفر در نشست‌ها شرکت داشتند.
حالا وقت بازخوردگیری است.
کی چی فهمید؟ دست‌ها بالا!

# رضوان

# سواد رسانه‌ای

# کلاس

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۳
  • :: بداهه

سیر نمی شوم ز تو
.
.
.
.
.
.
نیست جز این گناه من

# تو

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
  • :: پریشان

تنهایی . شب . رانندگی . باران . جاده . برف پاک‌کن خراب . آزادگان . چهاردانگه . سه راه محتشم . کوچه خاکی . باغ مخروبه . کارگاه مبل سازی . سگ . اعتماد به نفس . مسافر . چرا واقعاً؟

# قصه

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون