صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

حالا به کیفیت و کمیت رازهای برملا شده در این همایش و جنسیت و شأنیت حاضران در آن کاری ندارم. واقعاً «وقاحت» مستتر در این تبلیغ آزارم می‌دهد.

# معلم

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵
  • :: بداهه

از یکشنبه تا امروز که پنجشنبه باشد، سه تا مشاوره‌ی ازدواج داشته‌ام: قبل از خواستگاری؛ بعد از خواستگاری؛ و بعد از عقد!
واقعاً لازم است یک نکته‌ی کلیدی را به همه‌ی برادران عزیزی که قدم در این راه می‌گذارند به شکل عمومی تذکر بدهم:
«لطفاً قبل از ورود به مجلس خواستگاری تحقیقات لازم را به عمل آورید!»
همان‌طور که عروس خانم و خانواده‌اش حق دارند بعد از خواستگاری درباره‌ی شما انواع و اقسام تحقیقات را انجام بدهند، لطفاً خجالت را کنار بگذارید و قبل از خواستگاری شما هم درباره‌ی عروس خانم و خانواده‌اش این کار را انجام بدهید. رفتن به مجلس خواستگاری به این معنی است نتایج تحقیقات اولیه شما مثبت است. دلیلی ندارد که شما در مجلس خواستگاری با یک موقعیت دور از انتظار و غیرقابل قبول روبرو بشوید وقتی که امکان تحقیق و فرصت کافی قبل از خواستگاری در اختیار شماست.
با تشکر

# ازدواج

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
  • :: بداهه
  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
  • :: روایت امروز

[دارم ناخن‌های پای آقا مصطفی را کوتاه می‌کنم]
-: بابا! کوچیکه رو نگیر؛ بیچاره گناه داره آخه.

# زبان

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵
  • :: پدر مقدس

در شبی که باید در مراسم مبارک ازدواج راغب عزیز می‌بودیم، توفیق داشتیم که با حسین مضجع نورانی امام رئوف علیه آلاف التحیه و الثناء را ببوسیم.
تصویر بالا هدیه‌ای دیجیتال است به مناسبت تقارن وقایع و این ایام خجسته که از کتیبه‌های دارالحفاظ المبارکه گرفتم.

*
دیگر نوشت:
بجای شام عروسی رفتیم دو تا فالوده‌ی شیرازی به حساب حسین زدیم توی روحمان و به روان تازه داماد درود فرستادیم.

# ازدواج

# رازدل

# راغب

# مشهدالرضا

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۵

پیش از ظهر با جمع کوچکی از پشت کنکوری‌ها جلسه‌ی «معرفی رشته» داشتم. البته به گمانم عنوان درستش «انتخاب آینده» است.
بعد از ظهر هم در نهمین همایش چهارسوق شرکت کردم و دوستان خوبی را دیدم و با آدم های خوبی دوست شدم.
خبرهای خوبی هم از ازدواج و اشتغال دوستان می‌رسد که نیکوست.

# دوست

# مدرسه

# معلم

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۵
  • :: بداهه

[آقا مصطفی توی تاریکی با چراغ قوه بازی می‌کند]
-: این چیه پسرم؟
-: چراغ قروه.
-: چراغ قروه نه. بگو چراغ قوه.
-: آخه من بچه‌ام. نیمی‌تونم بگم چراغ قوه؛ میگم چراغ قروه.

# زبان

  • :: پدر مقدس

دفترچه‌های بیمه را تمدید کردم.
لنت جلوی ماشین را عوض کردم.
به دیدار محمدم رفتم و شربت نعنا و گل سرخ خوردیم.
در حلقه‌ی مطالعاتی آوینی‌خوانی شرکت کردم.
برای خودم کیف پول و کمربند خریدم.
برای بچه ها شیرینی کشمشی خریدم.
در برنامه‌ی زنده‌ی رادیویی حرف زدم.
نماز مغرب به مسجد خاتم‌ رفتم.
و جمعاً حدود صد کیلومتر رانندگی کردم.

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۵
  • :: بداهه

[ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دامادی که در خانه ٔ پدرزنش مقیم باشد. (ناظم الاطباء). داماد سرخانه.

*

بعد از هفت سال آزگار نمک‌گیری قم، این حال و روز تیرماه نود و پنج ماست.

# زندگی

# مسکن

# هجرت

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
  • :: بداهه

همه جور خدماتی برای ازدواج رفقا ارایه کرده بودیم غیر از مصاحبه ی حضوری با پدرخانوم آینده که اون هم الحمدلله امروز انجام شد.

# ازدواج

# دوست

# سین

  • :: بداهه

صبح نوزدهم ماه رمضان؛
طبقه ششم؛
اتاقی که پنجره ندارد و بسیار تمیز است.

# زندگی

# مرکز

  • :: بداهه

من: چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی... فصل اول اتفاق بیاض افتاد. چک میل پلیز!

# سواد رسانه‌ای

# ققنوس

  • :: پیامک

من: سلام. خرداد هم امروز تموم میشه. برنامه چیه رییس؟
تو: فعلاً صبر.

# زندگی

# مرکز

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵
  • :: پیامک

آلوی قرمز زیاد
توی قابلمه
چند قدم مانده به لواشک

# طعام

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
  • :: بداهه

نرسیده به جمعه، نرسیده به ماه رمضان، نرسیده به ساعت چهار، نرسیده به میدان فردوسی، سه تا حسین و یک سیداحمد نشستیم پشت میز و توافق کردیم که یک کتاب بسازیم. تمام کلیات پروژه معلوم و تمام جزییات آن مجهول است.
استخاره نکرده‌ام؛ مشورت هم. همین طور غریزی رفتم پای کار. خدا آخر و عاقبت کارمان را به خیر گرداند.

# سواد رسانه‌ای

# ققنوس

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۵
  • :: بداهه

تصاویر گرفته شده از حراج‌های تهران اولین نمونه‌های رسمی از گردهمایی‌های اختصاصی و علنی طبقه‌ای جدید از عموماً تهرانی‌ها است که در سال‌های اخیر به شکل سرسام آوری ثروت اندوخته است. اخبار حراج تهران ما را وادار می‌کنند بپرسیم چه بی عدالتی‌های اقتصادی و یا فسادی منجر به انباشت سریع سرمایه برای بخش کوچکی از جامعه به این شکل شده است؟ آن هم جامعه‌ای که سی و چند سال پیش با امید برقراری عدالت اجتماعی و اعتراض به تقسیم ناعادلانه ثروت، انقلابی بزرگ را پشت سر گذاشت.
خبر چکش خوردن یکی از “هیچ” های رومیزی پرویز تناولی به قیمت ۲۸۰ میلیون تومان چند ساعت بعد از خبر شلاق خوردن کارگران معترض به اخراج از معدن طلای آق دره منتشر شد. و در هر دوی این خبرها یک چیز روشن است: وضعیت موجود چنان تثبیت شده که دیگر ترس و خجالتی از نمایش رابطه خود با پول ندارد.
دیگر دوران خجالت از علنی کردن تسهیلات ویژه و برنامه‌های تفریحی برای ثروتمندان به سر آمده، همان‌طور که دیگر از عریان‌ترین شکل سرکوب طبقاتی، یعنی شلاق زدن کارگرانی که برای دریافت حداقل‌ها اعتراض کرده‌اند  شرمی وجود ندارد. رسانه‌ای شدن این دو در کنار هم به ما یادآوری می‌کنند که در یکی از مهم‌ترین لحظات تغییر در مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در ایران هستیم. شعارهای دیواری درباره مستضعفین یک به یک پاک می‌شوند و جایشان را به «کار عار نیست» های شهرداری می‌دهند. قرار است فکر کنیم آنها که در عکس‌های حراج تهران لبخند می‌زنند خیلی کار کرده‌اند و آن کارگرانی که شلاق می‌خورند تنبل و زیاده خواه بوده‌اند. اما تلاش وضعیت موجود در توجیه خود بی نتیجه است: هر دو تصویر برای ما به یک اندازه مشمئز کننده و فراموش ناشدنی است.

+

# انقلاب

# سبک زندگی

# فرهنگ

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۵
  • :: روایت امروز
  • :: ذکر
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون