صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

گاهی دلتنگ تو میشم تک و تنها
گاهی گم میشم تو آدمای دنیا

هنوزم مثل قدیم، مثل همیشه م
سنگم اما، گاهی دلتنگ تو میشم
...
این روزا با منی اما، نیستی پیشم
سنگم اما، گاهی دلتنگ تو میشم

عبدالجبار کاکایی

# کاکایی

  • :: بیت
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى
فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى

وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى

وَأَمَّا مَن جَاءکَ یَسْعَى

وَهُوَ یَخْشَى

فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّى

صدق الله العلی العظیم
عبس: 5-10

# تربیت

  • :: ذکر
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم،
نگفتم

چرا بی هوا سرد شد باد؟
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد؟

# قیصر

  • :: بیت
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
...
ام للانسانِ ما تَمنّی؟
فللهِ الاخرهُ و الاولی
...

صدق الله العلی العظیم
النجم:24و25


# توحید

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹
  • :: ذکر
هر چقدر هم که عشق به آتش ماننده باشد(+) ، غم به برف شبیه تر است.
بی صدا، شبانه، اندک اندک، سرد. صبح که چشم باز می کنی، زیر انبوه برف آرمیده ای. تکان نمی شود خورد.
برف را باید کم کم که می بارد، کم کم پارو کرد. برف تلنبار، آفتاب ظهر تابستان می خواهد. شمس الشموس...
و برف هر چه سنگین تر ببارد، تا زمین گرم باشد، راه به جایی نمی برد. «دل» هر چه مأیوس تر، «غم» پیروز تر.

...قل یا عبادی الذین أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله یغفر الذنوب جمیعا...

# توبه

  • ۴ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز
...
نمایشنامه نویس همواره باید تدبیری بیندیشد تا مخاطب، مشتاق کشف یا پیش بینی حوادثی باشد که قرار است اتفاق بیفتد و نگران حادثه ی بعدی نمایش باشد.
رفتار مخاطب، همواره به دلیل تفاوت در تمرکز، علاقه به موضوع، سلیقه ی شخصی، سطح ادراک و درگیری های عاطفی، متفاوت است. لذا، نمایشنامه نویس باید میزان توجه او را مدّ نظر داشته باشد.
گاه چیزی را که تماشاچی انتظار داشته، اتفاق نمی افتد. مثلاً در نمایش «باغ آلو» اثر چخوف، کسی با یک هفت تیر بازی می کند و همین امر، مخاطب را منتظر نگاه می دارد که تا آخر نمایش حتماً تیراندازی خواهد شد. اما اصلاً تیراندازی نمی شود...

# اداره

  • :: روایت امروز

آفتاب در حجاب
سیدمهدی شجاعی
چاپ اول: 1377
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کتاب نیستان
: روایت زندگی عقیله ی بنی هاشم در ناملایمت های روزگار :

# تاریخ

# اهل بیت

  • :: کتاب
میشه زندگی چنان دمار از روزگار آدم در بیاره که وقتی بعد از شیش ماه بارون میباره، حوصله شو نداشته باشی.

# اداره

  • :: بداهه
...
از رنج و محنت و سختی مرا چه باک؟
دستم بریده و قلبم دریده و رویم به روی خاک
غمگین و غمزده سر در حجاب و لاک
«خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک
گر ماه مهر پرور من در قبا رود»
...

اردیبهشت 1378

# حافظ

  • :: بیت
  • :: کودکی
خودِ هفدهم دی ماه فرقی با خودِ شانزدهم دی ماه یا خودِ هجدهم دی ماه ندارد.
ما هستیم که به این روزها فرق می دهیم: فکر های ما، حرف های ما، اشک های ما...
*
عشق از همه لحاظ مثل آتش است:
اگر چشم داشته باشی، نورش را می بینی.
اگر چشم هم نداشته باشی، گرمایش را، بوی دودش را می فهمی. دستت را می سوزاند.
آتش روی کاغذ هم که نوشته شود، باز هم آتش است. می سوزاند. کلمات هم سطر و هم ستونش را خاکستر می کند. آتش اما به جان کاغذ اگر بیافتد، کاغذی باقی نمی گذارد.
*
حساب کن -آتش نه - عشق به جان کاغذ افتاده باشد.


... بزنم یا نزنم؟ ها...؟ بزنم یا نزنم؟

# برادر

  • :: پریشان
  • :: نغز
بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِّنَ الَّذِینَ مَعَکَ
وَاللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ
عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ
فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ
عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرْضَى
وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ
وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ
فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ
وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ
وَآتُوا الزَّکَاةَ
وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا
وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنفُسِکُم مِّنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا
وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ

صدق الله العلی العظیم
مزمل - 20

پ.ن:
این آیه یقیناً از تاپ تن های آیات سبک زندگی قرآنی است.

# سبک زندگی

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹
  • :: ذکر
  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
  • :: بداهه
دیروز صبح، آقا رضا پایش را از زمین برداشت و گذاشت روی خاک بهشت. به همین راحتی.
دو ماه پیش عوارض شیمیایی به شکل یک تومور مغزی خودش را نشان داد و زمین گیرش کرد. من که می دانستم روی زمین نمی ماند. یک دست و چشم و نصف بدنش که قبل از این رفته بود. مانده بود همین نصفه ی ناقص که این دوماهه همین طور روی تخت بیمارستان -و این هفته ی آخر توی خانه- آب شد و آب شد. اما آقا رضا در زمین فرو نرفت. در عوض به آسمان پر کشید.
خوشا پر گشودن، پرستو شدن...
*
الان که خورشید می گیرد، تابوتش را در خیابان های شهر روی شانه می برند. چقدر دوست داشتم زیر آن تابوت باشم. حیف که تهران نیستم.

+ پیکر مطهر سردار جانباز رضا مسجدی تشییع می‌شود

# آدم‌ها

# شهید

# قصه

  • :: بداهه

به اصرار «سَر ویراستار» محترم شبکه، جهت بهره برداری هر چه بهتر و بیشتر از گندم ری، فرم ثبت اطلاعات نویسنده در بانک مشاغلِ فلان را پر کردم. یک روزِ کامل مشغول جمع آوری فهرست نوشته های به دردبخورم در این سال ها بودم. چند نکته ی جالب جهت عبرت آیندگان:
1- کلاً قدیم ترها فعالیت مکتوب بیشتر می کردم. هر چه جلو می آییم کارهای شفاهی جای کارهای کتبی را می گیرد. اسم این چیه؟ تنبلی یا خوردن کفگیر به ته دیگ!
2- قابل عرض ترین نوشته هایم، نوشته هایی است که عمدتاً بدون دغدغه ی درونی و به سفارش یک عامل بیرونی نوشته شده. از عوامل بیرونی غفلت نکنید!
3- قابل افتخارترین کارم به سفارش حاجی در طول یک مأموریت خطرناک تولید شده؛ فلذا تشکر می شود.
3- در سال ۱۳۸۹ فقط یک نوشته ی قابل ارایه به مقامات مسئول وجود دارد!
4- شغل شریف وبلاگ نویسی و گودرخوانی به هیچ وجه در سابقه ی ادبی و نویسندگیِ آدم حساب نمی شود! اصلاً خجالت می کشی راجع بهش با مقامات مسئول حرف بزنی!
5- ایضاً گپ و گعده های عصرهای پنجشنبه و ارایه ی سمینار حضوری و مشاوره ی تلفنی و ...
6- چه چیزهای بیخودی وجود دارد که بالاخره یک روزی به درد می خورد!

# اداره

# صاد

# نوشتن

  • :: بداهه

یه رفیق داشتم که می خواست خودشو بکشه.
نامه ی خداحافظی و شیشه ی سم هم ردیف کرده بود. اما نمی خواست توی خونه باشه که خونش بیفته گردن کس دیگه ای.
یه جای خلوت و مناسب پیدا کرد که یه کمی دور بود. اما از روی استرس، موقع رفتن، نامه ی خداحافظی و شیشه ی سم رو جا گذاشت توی خونه...
*
امشب یادش افتادم. زنده است. داره کارای خوبی میکنه. دلم براش تنگ شده.


پ.ن:
برادرمون پیام خصوصی گذاشته: «یادش به خیر منم یه زمانی می خواستم از بالکن خونمون بپرم پایین. x طبقه ارتفاع خوبی برای خودکشیه. ولی خب... من هم فعلا زنده ام. خیلی ها حرفش رو میزنن، ولی مرد عمل کم پیدا میشه»خب الان باید تشکر کنم که شما مرد عمل تشریف ندارین؟ میفهمی چقدر حرفت دل آدم رو می لرزونه؟

# دوست

# قصه

  • :: یزد
نمی دانم اگر کلاس استاد سروری تشکیل نمی شد و مجبور نبودم تمرین تهیه ی برنامه ی کوتاه رادیویی را تحویل بدهم، چه زمانی مجبور به انتشار مستنداتی از سفر حج می شدم؟
حالا که همکاران شنیده اند، شما چرا نشنوید؟ تمرین است؛ دست گرمی. یک آیتم کوتاه رادیو معارفی!
«خانه»


دریافت

# حج

# اداره

  • :: بشنو
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون