صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

صبح پنجشنبه
پل سیدخندان، خیابان پیشداد
و دنده عقب روی خاطرات سال های نه چندان دور
جای خوب، آدم های خوب، حال و هوای خوب

اللهم الرزقنا

# مدرسه

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه

سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان گفت:
«باید به مردم پیروز تونس که از حق و کرامت خود دفاع کردند تبریک بگویم؛ ما از آنها می خواهیم که وحدت و هوشیاری خود را حفظ نموده و از دست آوردهای انقلابی خود محافظت کنند. چرا که آمریکا بار دیگر حضور خود را در سیاست تونس نشان داده است.»

# غرب

# فرهنگ

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
اللهمَ خُصَّ انتَ اَوّل ظالم باللعن منی
وَابدَءُ به اولاً ثمَّ الثانی وَ الثالث َوَ الرابعَ
اللهمَّ العنِ یزید خامساً
و العن عبیدَ اللهِ بن زیادٍ و ابن مرجانةَ و عمر بن سعد وَ شمراً
و ال ابی سفیانَ وَ ال زیاد و ال مروان
و ال سعود
الی یوم القیامَة

# اهل بیت

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز

سال آخر جنگ، زمستان سرد شصت و شش، عزیز دست پسرهای چهار پنج ساله اش را می گرفت و به حمام عمومی می برد.
گاز نبود. آبگرمکن برقی خانه بدون برق که کار نمی کرد و مخزن کوچکی هم داشت که برای حمام کردن بچه ها کفاف نمی داد. این بود که عزیز دست بچه ها را می گرفت و چهار تا خیابان پیاده می برد تا به تنها حمام عمومی محل برسند.
حمام نمره گران بود و کم مشتری. اما عزیز برای تمیزی بچه هایش خرج می کرد. همان اول چادرش را به کمر گره می زد و سکوی رختکن را با تشت آب می شست. پسرها دم در نمره منتظر می ماندند تا کار آبکشی رختکن تمام بشود. بعد بقچه اش را باز می کرد و سفره ی بزرگی روی سکو پهن می کرد. روی سفره ملافه ای می کشید و نوبت پسرها می رسید. چکمه و جورابشان را در می آورد و بلندشان می کرد و روی ملافه می نشاند. درِ حمام را می بست و یکی یکی از رختکن به دوشخانه می برد و می شستشان؛ خشک می کرد و لباس می پوشاند...
عزیز توی بقچه اش میوه هم داشت. سیب و خیار. حتی نمکدان هم می آورد. توی رختکن بخار گرفته به بچه ها سیب و خیار می داد و در این فاصله خودش دوش می گرفت.
لباسش را که می پوشید، آن قدر صبر می کرد تا حمام از بخار بیافتد. لای در را باز می گذاشت و شال گردن به بچه ها می بست. دستشان را می گرفت و کم کم بیرون می آورد که یکهو سرما نخورند. برای برگشت  هم تاکسی می گرفت...
*
این رویا تمامی ندارد.

# تهران

# قصه

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹
  • :: عزیز
  • :: کودکی

در آستانه ی اربعین حسینی، پذیرای قدوم سوگواران اباعبدالله الحسین علیه السلام و زائران حرم کریمه ی اهل بیت علیهم السلام می باشیم.

... واحد قم

# دوست

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه

شک ندارم به آیه های روشن
به راز صادقانه ی تو و من
...
شک ندارم کسی که تنها میشه
سایه ی تو کنارشه همیشه
...
بشنوید



# اداره

  • :: بیت
  • :: بشنو
هواخواه تو ام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی
چراغ افروز چشم ما نسیمِ زلفِ جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از بادِ پریشانی

به نقل از دیوان مرحوم حافظ

# حافظ

  • :: بیت
پنج تا جلسه، صد کیلومتر رانندگی درون شهری، چهل و پنج تا پیامک...
نتیجه ی یک روز پنجشنبه، خوب و شیرین، توی خیابان های تهران!

همه ی هفته هم که پنجشنبه باشد، باز هم فهرست قرارهای در انتظار و ملاقات های ضروری خالی نمی شود.
بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

# پنجشنبه‌ها

# دوست

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
  • :: بداهه
یک بار از امام (ره) پرسیدم: «شما هیچ وقت سیگار نکشیدید؟»امام گفتند: «جوان که بودم سیگار می کشیدم، یک بار که زیر کرسی نشسته بودم و مشغول کتاب خواندن بودم، میل به سیگار کردم، کتاب را کنار گذاشتم و به طرف سیگار رفتم، بعد احساس کردم این میل را که موجب می شود من کتاب را کنار بگذارم و بروم دنبال سیگار، باید از خودم دور کنم. همانجا نشستم و گفتم دیگر سیگار نمیکشم و نکشیدم».

کتاب «یک ساغر از هزار» نوشته ی عروس حضرت امام
به نقل از گودر

# روح‌خدا

# تربیت

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز

وقتی جلسه ی امروز به جای جام جم، ساختمون ارگ برگزار بشه و وقتی رئیس بزرگ بعد از جلسه ولت کنه که خودت برگردی خونتون، این میشه که پایین پله های نوروزخان، سر از مدرسه ی صدر بازار درمیاری و با کله شیرجه میزنی تو استخر نوستالژی و یه دلِ سیر «آدمیزاد» تماشا میکنی.

ما و مجنون* همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصدها رسید و ما هنوز آواره ایم

* :
محمد، حسین، صدرا، حجت، امیر، جلال، محمدحسین، ...

# اداره

# دوست

  • :: بداهه
* خوب است. البته سختی هایی دارد ولی در مجموع به نتیجه اش می ارزد.
* در این راه سفرهایی در پیش داری. برای آن ها جداگانه استخاره کن!
* رازت را با کسی در میان مگذار. امان از حسادت دیگران.

پ.ن:
...فاذا عزمت فتوکل علی الله
...

# تاریخ

  • :: بداهه

گاهی دلتنگ تو میشم تک و تنها
گاهی گم میشم تو آدمای دنیا

هنوزم مثل قدیم، مثل همیشه م
سنگم اما، گاهی دلتنگ تو میشم
...
این روزا با منی اما، نیستی پیشم
سنگم اما، گاهی دلتنگ تو میشم

عبدالجبار کاکایی

# کاکایی

  • :: بیت
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى
فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّى

وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى

وَأَمَّا مَن جَاءکَ یَسْعَى

وَهُوَ یَخْشَى

فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّى

صدق الله العلی العظیم
عبس: 5-10

# تربیت

  • :: ذکر
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم،
نگفتم

چرا بی هوا سرد شد باد؟
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد؟

# قیصر

  • :: بیت
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
...
ام للانسانِ ما تَمنّی؟
فللهِ الاخرهُ و الاولی
...

صدق الله العلی العظیم
النجم:24و25


# توحید

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹
  • :: ذکر
هر چقدر هم که عشق به آتش ماننده باشد(+) ، غم به برف شبیه تر است.
بی صدا، شبانه، اندک اندک، سرد. صبح که چشم باز می کنی، زیر انبوه برف آرمیده ای. تکان نمی شود خورد.
برف را باید کم کم که می بارد، کم کم پارو کرد. برف تلنبار، آفتاب ظهر تابستان می خواهد. شمس الشموس...
و برف هر چه سنگین تر ببارد، تا زمین گرم باشد، راه به جایی نمی برد. «دل» هر چه مأیوس تر، «غم» پیروز تر.

...قل یا عبادی الذین أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله یغفر الذنوب جمیعا...

# توبه

  • ۴ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون