صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

بعد از مراسمِ مسجد، مردها راه می افتند به طرف مغازه ی «باباجون». مراسم عجیبی است:
«باباجون» جلوتر از همه وارد کوچه می شود. تمام مغازه های اطراف، از این طرف تا آن طرف کوچه، مشتری ها را بیرون می کنند و چراغ ها را خاموش. همه ی کرکره ها به احترام «باباجون» نیمه پایین کشیده می شود. کوچه غلغله ی جمعیت می شود. «باباجون» جلو می رود و یکی یکی کرکره ی همسایه ها را بالا می برد. دیده بوسی ها و در آغوش گرفتن ها و صلوات فرستادن ها.
دست آخر همه جمع می شوند و مغازه ی «باباجون» را باز می کنند. جلوی در را آب می پاشند و اسفند دود می کنند.
این جا هنوز طهران است. شرق تهران.

# سبک زندگی

# قصه

  • ۹ نظر
  • دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه
هر چقدر هم که آقای دکتر مهربان چشم غره رفته باشند که پرهیز غذایی را اگر بشکنی دیگر این طرف ها پیدایت نشود، تو که روی صندلی دوم نشسته باشی، بستنی رنگی میوه ای هم می خورم؛ با خامه و شکلات. بی خیال صفرا و سودا و بلغم و غیره.
هنوز کمی بچگی برایم مانده است.

# حبیب

# واحد قم + حومه

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹
  • :: صندلی دوم

روفتن، دوختن، پخت و پز، تابستان آبغوره گرفتن، زمستان رب انار، ...
تمام شده بود.
از وقتی دیدمش تمام شده بود. روی ویلچر افتاده، یا درازکش روی تخت، ته مانده های یک زن استخوان دار و مدبّر.
سه تا پسر و دو تا دختر، دامادها و عروس ها مثل دسته ی گل. نوه ها و نتیجه های مهربان و خونگرم. یک خانواده ی واقعی. هیأتی، مسلمان، ریشه دار؛ بی تعلق به بالا و پایین.
یک مادر واقعی بیش از این چه می تواند باشد؟ چه می تواند بکند؟ نخ تسبیح دل های فامیل.
هر چقدر که از کار افتاده تر می شد و درد و رنجش، انواع قرص و سرم و آمپول، بیش تر می شد، باز هوش و حواسش سر جا بود. آن قدر که روی تخت آی سی یو به خاطرش مانده بود که جعبه سوهانی که بار آخر برایش برده بودم هنوز دست نخورده توی خانه مانده است و یادآوری می کرد به دخترها که کدام شیشه ی مربا از پارسال مانده که زودتر بخورند و حواسش بود که کدام نوه ی کدام پسرش لواشک را بیش تر از شکلات دوست دارد. از روی تخت بیماری هنوز مدیریت می کرد و مراقب همه چیز بود.
*
امروز در بهشت زهرا دردهای بتول، دختر محمدحسین، تمام شد. خدا رحمتش کند.
خدا به «باباجون» صبر بدهد.

# آدم‌ها

# خانواده

# قصه

  • ۴ نظر
  • شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا :
لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ؟
کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ
وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلًا

صدق الله العلی العظیم
فرقان : 32

# سنت

  • ۱ نظر
  • جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۸۹
  • :: ذکر

اسرائیلیه در حالی که با مشت و لگد به جون فلسطینیه افتاده بوده، مدام فریاد می زده: «کمک! کمک! به دادم برسید!»
مردم جمع میشن دورشون به یارو اسرائیلیه میگن: «تو که داری این بدبختو تا میخوره میزنیش، کمک برا چی میخوای؟!»
اسرائیلیه در حالی که سعی میکرده بغضشو قورت بده میگه: «آخه این فلسطینیه گفته اگه بلند شم میکُشمت!»

# مدرسه

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز
جاده مانده است و من و این سر باقی مانده
رمقی نیست در این پیکر باقی مانده

نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالی
هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده

تویی آن آتش سوزنده ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده

گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده

روزو شب گرم عزاداری شب بوهاییم
من و این باغچه ی پرپر باقی مانده

شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده است
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده

پیش کش باد به یک رنگی ات ای پاک ترین
آخرین بیت در این دفتر باقی مانده

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام ای یل نام آور باقی مانده

سعید بیابانکی
بشنوید


دریافت

# اهل بیت

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بیت
  • :: بشنو

دکان دل و جگرفروشی
شعبان استخوانی و دار و دسته اش مشغول خوردن دل و جگر هستند. رضا تفنگچی نیز حضور دارد.


شعبان: پُرش کن، بریز، انگار زعفرون میکِشه، یه پیاله جیگرک این حرفا رو نداره که. پسر پاتو جمع کن بینیم.
جاهل: اوسا بفرما، بفرما اوسا دل و جیگره. خیلی خاصیت داره، خونِ خالصه. دل و جرأت آدمیزاد رو زیاد میکنه، اوسا.
شعبان: تو بخور که لاجونی، بُزدل! اگه جیگر برا درمون بود که گوسفندا شیکم گرگه رو سفره کرده بودن، آق پسر.

رضا تفنگچی با دیدن ابوالفتح با او به بیرون از دکان می رود و با او صحبت می کند.

مجموعه آثار علی حاتمی، جلد دوم، صفحه1012
سریال هزاردستان، قسمت دهم

# هزاردستان

# سینما

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
  • :: کتاب

«هیچ وقت از کارِ خودت خوشت نیاد»
این توصیه ی راهبردی عزیز که بارها خدمت برادران گرامی عرض کرده ام حاوی اعلام خطری جدی است به آنانی که از کار خودشان خوششان می آید! یعنی وقتی به یک موفقیت نسبی می رسند خوشحال می شوند و این خوشحالی را تبدیل به نوستالژی می کنند و تا آخر عمر از این که یک بار موفق شده اند لذت می برند و «تلاش کردن» را به بهانه ی «سابقه ی موفقیت آمیز داشتن» رها می کنند.
غافل از آن که برخی خوشی های حاصل از موفقیت های ظاهری، زنگ هشداری برای ناکامی های آتی است.
آدم باهوش اندازه ی کار خودش را می داند و چون احتمال هر شکستی را در آینده می دهد، دل به موفقیت امروزش نمی بندد و دائماً تلاش می کند و تلاش می کند تا بهتر شود.
آدم باهوش، از خود ناراضی است.

# سبک زندگی

# تربیت

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
  • :: عزیز
  • :: نغز
دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله ی دوستی بجنباند؛
پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند.
مرحوم سعدی - کتاب گلستان - باب هشتم
حدود 770 سال پیش

# سعدی

# سبک زندگی

  • ۵ نظر
  • يكشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
  • :: کتاب

بچه تر که بودم خیال می کردم کسی که روی دیوار خانه اش تصویر سیدمرتضی آوینی نقاشی کرده باشند، خیلی خوشبخت است.
آن موقع که تازه برچسب های کوچک رنگی شهدا مُد شده بود، نقاشی دیواری به آن بزرگی خیلی چیزِ مهمی حساب می شد.
*
اما گذشتِ زمان به من ثابت کرد که اگر عکس سیدمرتضی آوینی را روی پیراهنت چاپ کنی، روی جلد سررسیدت، حتی اگر چاپخانه ی تصویر سیدمرتضی آوینی داشته باشی و خانه تان توی خیابان سیدمرتضی آوینی باشد و کتاب های سیدمرتضی آوینی را توی کتابخانه ات به ترتیب قد چیده باشی، حتی اگر سری کامل وی اچ اس های روایت فتح را، سی دی و دی وی دی با کیفیت اچ دی همه ی فیلم هایش را توی آرشیوت داشته باشی، روی هاردت صدها تصویر جور واجور و دست خط های اصل و با کیفیتش را اسکن کرده باشی، حتی اگر صاحب سایت اینترنتی سیدمرتضی آوینی باشی و دامنه ی «سیدمرتضی آوینی دات هر چیزی» مال تو باشد، با همه ی این ها ذره ای خوشبخت نیستی.
خوشبختی آن است که سخنش را بشنوی و ذره ای عمل کنی.

الا روح طوفانی مرتضی / سلیمان تسلیم امر قضا
از آن دم که در خون شنا کرده ای / مرا با جنون آشنا کرده ای
جنون را به حیرت در آمیختی / قلم را به غیرت برانگیختی
زهی سعادت، که شهادت است...

# آوینی

# قصه

# شهید

  • :: نغز
  • :: کودکی
عصر دیروز، اختتامیه چهارمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب به همت بر و بچه های رادیو معارف در حرم مطهر سیدالکریم در شهر ری برگزار شد.
بعد از مراسم با یکی از دوستان که امسال و پارسال در برگزاری این مراسم همکارِ هم بودیم، راجع به برتری های برنامه ی امسال حرف می زدیم:
گنجایش سالن خوب بود، امکانات صوتی سالن خوب بود، انتظامات خوب بود، تقسیم وظایف بهتر شده بود، اهدای جوایز منظم تر شده بود، تعداد و حجم جوایز افزایش داشت، تندیس و لوح تقدیر بسیار با کیفیت بود، میهمانان مهم تری آمده بودند، مجری دوم باعث تنوع برنامه شده بود، قرعه کشی سفر کربلا بسیار منظم تر از قبل بود، طراحی سن آبرومندانه و در شأن مراسم بود، پذیرایی و هدیه ی حاضران خوب توزیع شد و ...
*
این حرف ها را که زدیم و از هم جدا شدیم، در تنهایی با خودم فکر می کردم که آیا همه ی این عوامل باعث شد که ما مراسم بهتری داشته باشیم؟ معیار سنجش موفقیت یک برنامه چیست؟ عناوینی که در بالا شمردم چقدر باعث ادخال معنویت در قلب مخاطب شده است؟ چقدر از هدف بوی سیب که اعتلای فرهنگ عاشورایی است با زرق و برق مراسم تأمین می شود؟ کاه و جو چه دخلی به معنویت دارد؟
یاد اصطلاح «بت پرستی مدرن» افتادم که پیش از این برای بازسازی محافظه کارانه ظواهر یک برنامه ی معنوی بدون در نظر گرفتن باطن و محتوا به کار برده بودم. 

# اداره

# مدرسه

  • :: بداهه
  • :: نغز

بیرون پریدن دو خلبان لیبیایی از جنگنده برای خودداری از بمباران مردم، روز چهارشنبه چهارم اسفند موجب سقوط هواپیما بر فراز لیبی شد. (به نقل از همشهری)


دارم فکر می کنم که چند تا خلبان جنگی امکان تجربه ی یه همچین حسی رو تو زندگیشون دارن؟
«اجکت به نشانه ی اعتراض!»

# مدرسه

  • ۷ نظر
  • پنجشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

وقف در لغت به معنای ایستادن، بازایستادن و یا خودداری از اظهارنظر قطعی در یک مسأله است.
واقفه در اصطلاح عام، ناظر به کسانی است که بر امامی خاص توقف کردند و مرگ او و جانشینی فرد دیگری پس از وی را نپذیرفتند. اما در اصطلاح خاص مقصود از واقفه انحصاراً کسانی هستند که بر امام کاظم توقف کردند و امامان پس از آن حضرت را نپذیرفتند که به آنان موسویه یا ممطوریه نیز می گویند.

... بنابر روایت منابع چنین به نظر می رسد که پاره ای منافع مالی در شکل گیری این نوع از توقف و انکار رحلت امام از سوی کسانی که خود از وکیلان یا افراد مورد اعتماد بوده اند دخالت داشته است.
برای نمونه در روایت طوسی از این سخن به میان می آید که آغاز شکل گیری واقفه آن بود که نزد خاندان بنی اشعث سیصد هزار دینار زکات و دیگر حقوق شرعی فراهم آمده بود و آن را نزد دو تن از وکلای امام کاظم در کوفه بردند. در آن هنگام امام در زندان هارون به سر می برد. از این رو این دو وکیل با اموال یادشده خانه هایی خریدند و قراردادهایی بستند و محصولات کشاورزی نیز خریداری کردند. اما چون امام در زندان درگذشت و خبر به این دو تن رسید، مرگ آن حضرت را انکار کردند و این شایعه را در میان شیعه گستراندند که امام نمی میرد؛ چرا که قائم است! گروهی از شیعه نیز به سخنان آنان اعتماد و استناد کردند و دعوی آنان در میان مردم گسترد. تا آن که سرانجام به هنگام مرگ وصیت کردند اموال یادشده به وارثان امام کاظم سپرده شود و بدین سان برای شیعیان روشن شد که آن دو تن فقط از سر آزمندی نسبت به اموالی که در اختیار داشتند چنان دعوی ای را مطرح کرده بودند.

تاریخ فرق اسلامی(2)، دکتر حسین صابری، نشر سمت، ص 295 و 303

# شیعه

# تاریخ

  • ۶ نظر
  • چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
  • :: کتاب

...
از آفت‌های تاریخی شیعیان خیل عظیم شیعیان واقفیه در طول چهارده قرن گذشته بوده‌است. عده‌ای امامت چهار امام را پذیرفتند و پنجمی را موعود دانستند. عده‌ای پنج امام را پذیرفتند و دیگری را مهدی دانستند و عده‌ای شش امام را پذیرفتند و فرزند دیگرش را غایب نامیدند.
این آفت تا امروز هم دامن‌گیرِ شیعه است و درحالی که شیعیان لبنان و عراق گوش به فرمانِ نایبِ زنده و برحق حضرت ولی‌عصر (ارواحنا لتراب مقدمه فدا) و ولی‌امر مسلمین در ایران دارند، عده‌ای در همین نزدیکی از عهدِ خونینِ شهدا با پیرِ جماران دم می‌زنند و حتی نامی هم از شاگرد جانباز و پرچمدار استوار روح الله در این بیست سال نمی برند. عهد امروزِ ما با کیست؟ نایب مرده یا نایب زنده؟
ماجرای تلخی است ماجرای غربت این سیدِ خراسانی در میان شیفتگان آن روحِ خدایی. عجبا وا عجبا...
گفتم که هفته‌ی شهدا، هفته‌ی نجیبی است.
...


افتخار می کنم که این جملات را اسفندماه87 نوشتم؛ قبل از خرداد88
هر چند که امروز از جزئیات فرق واقفیه بیشتر می دانم...

# مدرسه

# تاریخ

  • :: بداهه
  • :: روایت امروز


آنک آن یتیم نظر کرده
جلد اول: از تولد تا بعثت
جلد دوم: از بعثت تا هجرت به حبشه
نوشته ی محمدرضا سرشار (رهگذر)
انتشارات آستان قدس رضوی (به نشر)
سال 1380 - 332 + 259 صفحه

# ادبیات

# تاریخ

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹
  • :: کتاب
اخیراً یه رفیق خوبی پیدا کردم که هر وقت باهام کار داره، یکی دو روز قبلش این جمله رو پیامک می‌کنه:

اذا احب الله عبداً جعله مفتاحاً للخیر...

یعنی امر خیری پیش اومده که چون خدا دوستت داشته قراره بیای به ما کمک کنی!
خوشم میاد از ادبش.

# تربیت

# دوست

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: پیامک
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون