سلام. ای بابا. خداحافظی از مدرسه که برای کسی مهم نیست. فقط برای خود آدم یه جوریه!
چند روز پیش برای کاری رفتم دانشجو. یه پسره داشت تندتند ورق می برید و
مرتب می کرد و ... اخوت بود. یاد زمان دانش آموزی خودمون افتادم. یادته
تحقیق ذوالقرنین؟ یادته امثال و قصص، یادته خطابات؟ می رفتیم دانشجو کلی
کپی می گرفتیم، تندتند مرتب می کردیم. صحافی می کردیم. بعد با نهایت
خوشحالی تا مدرسه می اومدیم. نمی فهمیدیم چطور راه رو اومدیم. یادش به
خیر. یادش به خیر. پیر شدیم سید. یا علی
محمدامین
دوشنبه 1 خرداد 1385
سلام. جی طوری؟ ما داریم مستأجر رو بیرون می کنیم. یازده میلیونت رو
آزاد کن، سه و نیم بده پیش. آزمون حوزه هم توی بهار برگزار میشه. بیا همین
مدرسه معصومیه زیر دست ما بخوون. پمپ آب رو هم درست کردیم. فشار آب خوبه. آنتن خوب هم داریم. منقل هم می خریم. حسن و تقی سلامت، ریق نقی درآمد.
رحیم
یکشنبه 27 اسفند 1385
پ.ن:
در ادامه ی ایجاد احساسات نوستالژیک در روزهای گذشته، کامنت های دیگری از وبلاگ ول شدگان را در این مکان نصب کردم. خیلی نیاز به توضیح ندارد: امین، وحید سوم دبیرستانی را هنگام شیرازه انداختن به کتاب شهدا دیده و رحیم، دعوت نامه از قم برای همکلاسی دانشگاهش فرستاده.
با تشکر مجدد از برادر حاجی و برادر سید!
# امین
# دوست
# مدرسه