صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

 کسی نمی‌تواند ساده‌انگاری کند و بگوید این افرادی که در کشورهای مختلف در صف داعش و القاعده می‌جنگند به خاطر پول است. نخیر، مسئله‌ی پول نیست. چرا خودمان را مسخره کنیم؟ مسئله‌ی پول نیست. بسیاری از این‌ها در حالی می‌جنگند که توقع کم‌ترین بهره‌ای از خاشاک این دنیای فانی ندارند. بله، بعضی خواستار پول، قدرت، خاشاک و بهره‌های دنیوی هستند بحث دیگری است ولی خیلی‌هایشان هم نه. دلیل می‌خواهید؟ آن‌ها در یک محور یا عملیات از ده، بیست، سی یا چهل انتحاری استفاده می‌کنند. صدها انتحاری در چند ماه. نه، ما این مسئله را درک می‌کنیم. این‌ها معتقدند این راه رسیدن به خدا (سبحانه و تعالی) است. واقعا معتقدند قرار است به بهشت بروند و با پیامبر (ص) سر یک سفره بنشینند. واقعاً معتقدند. کسی که معتقد نباشد این گونه رفتار نمی‌کند و با این شیوه دست به عملیات انتحاری نمی‌زند.
پس ما مسئله را ساده نمی‌بینیم. امروز می‌کوشند مسئله را ساده جلوه دهند.
جنبه‌ی اصلی این پدیده‌ی خطرناکی که امروز در کشورهای عربی و اسلامی‌مان وجود دارد جنبه‌ی فرهنگی، فکری و عقیدتی آن است.

سید عزیز


# تاریخ

# دین

# فرهنگ

  • :: روایت امروز

سادگی همیشه زیبا و گاه شگفت‌انگیز است. مثل همین تکه‌چوب‌های دوست‌داشتنی که ساعت‌هاست ما را سر کار گذاشته.
*
ده درویش در گلیمی بخسبند و دو مصطفی نیز در اتاقی بگنجند؛ ولو این‌که یکی‌شان «مصطفی» نباشد و «مصطفا» باشد.
*
اگر هنوز وبلاگ می‌نوشتی این تیتر را برایت پیشنهاد می‌دادم: «پله پله تا ملاقات شما»

# حبیب

# خانواده

# واحد قم + حومه

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس
اصل اول: انطباق بافطرت
بررسی انطباق موضوع مورد بحث با نیازهای فطری مخاطبان

اصل دوم: بهره گیری ازعلم ؛عقل واحساسات متربی
بهره‌گیری از عقل ،تفکر و احساسات متربی در ایجاد پیوند اعتقادی مورد نظر با زمینه‌های فطری متربی

اصل سوم: تدریجی‌بودن امر تربیت
تنظیم سرعت و انتظار تحول متناسب با شرایط هر یک از متربیان است.

اصل چهارم: دیدن تفاوت‌ها
تنظیم نوع آموزه‌ها و روش‌های انتقال آگاهی‌ها، متناسب با شرایط روحی و روانی و موقعیت خاص هر یک از متربیان

اصل پنجم: احیای خود کمال‌جو
تکیه بر استعدادها، ظرفیت درونی متربی برای تحول فکری و اعتقادی و ایفای نقش زمینه‌ساز و فراهم‌کننده شرایط از سوی مربی

اصل ششم: احیای روح حقیقت‌جو
تلاش دائمی مربی برای ایجاد سئوال جهت‌ساز از سوی متربی برای استحکام اعتقادات و باورهای موردنظر و همکاری جمعی برای کشف پاسخ‌های مناسب

اصل هفتم: دوست‌داشتنی‌بودن مربی ومحیط تربیت
مربی می‌تواند نقش تربیتی و فرهنگ‌ساز قوی‌تری داشته باشد که:
ـ در عمل و نیت خود اخلاص داشته باشد.
ـ فضائی آکنده از مهر و محبت و احترام متقابل بین مربی و متربی بوجود آورد.
ـ دانش و مهارت لازم در ماموریتی که بعهده گرفته است، داشته‌باشد.
ـ نیاز دائمی برای افزایش دانش و مهارت در خود احساس نماید.
ـ عشق و علاقه مربی به پیشرفت و تکامل متربی محسوس باشد.
ـ توجه به عمل و رفتار خود به عنوان عامل تعیین‌کننده در فرآیند رشد و تحول متربی داشته باشد.
- رفع عوامل اختلال آفرین در محیط وجایگزین کردن عوامل جاذبه آفرین
منبع این نوشته تحقیق یکی از دوستان است.
البته خودم می‌دانم که این ارجاع درستی نیست. اما به نظرم محتوا کاملاً پذیرفتنی و مفید است.


# تربیت

# مدرسه

# معلم

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۳
  • :: نغز
  • :: روایت امروز

واجب است بر هر کدام از ما معلمان و مربیان که حتماً این سند ملی را بخوانیم و مبانی آن را بشناسیم. انصافاً حرکتی است رو به جلو که ظرفیت‌های مغفول فراوانی دارد که می‌توانیم در لابلای برنامه‌هایمان جایش بدهیم.

برنامه درسی ملی

# آموزش

# مدرسه

# معلم

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
بوی سیب
چند هفته‌ی گذشته به شدت مشغول بوی سیب بودم که حالا شروع شده و دو ماهی شما را سر کار می‌گذارد و ما را بیشتر!
اگر اهل ساختن برنامه‌های رادیویی هستید؛ اگر آوای خوشی دارید؛ اگر اهل شنیدن برنامه‌های رادیویی هستید؛ اگر فعال فضای مجازی (!) هستید و یا اگر فقط به دنبال جایزه می‌گردید؛ هفتمین دوره طرح ملی بوی سیب را از دست ندهید.

# اداره

# هیأت

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۵ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
اول محرم است.
در شصت و سه روز گذشته فقط پنج تا مطلب نوشته‌ام؛ همه‌اش «پریشان» و سه‌تایش «پریشانِ برادر»
برای نویسنده‌ای که به طور متوسط در ماه ۲۰ تا یادداشت می‌نوشته آمار تأسف‌باری است. البته گمان نمی‌کردم که این کم‌کاری این همه طولانی شود و این اواخر هم امیدی نداشتم که این سکوت بشکند. اما خوشبختانه نسیمی وزیدن گرفت و آتش زیر خاکستر زبانه کشید و شد آن‌چه باید می‌شد و آمد آن‌چه باید می‌آمد.
*
حاج حمید به دیدار علی بلورچی رفت؛ سیدعلی به خواستگاری؛ حسین و بانو به زیر یک سقف؛ شهید گمنام پردیسان به اصفهان؛ آقا به بیمارستان؛ بچه‌ها به دانشگاه؛ معلم به کلاس نویسندگی؛ حلقه به فصل ششم؛ مجتبی به خانه‌ی بخت؛ پدر مقدس به شمال بارانی و آقا مهدوی به میهمانی خدا.
*
خلاصه‌ای بود از اهم مطالبی که می‌توانستم بنویسم و ننوشتم و نخواهم نوشت.
اول محرم است. اول خط.
بسم الله ای عین الیقین...

# ازدواج

# حلقه

# رهبر

# صاد

# میم.پنهان

# نوشتن

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۴ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

پنجره

حق می‌دهم که ندانی وقتی به پنجره‌ی خانه‌ها نگاه می‌کنم چه حسی دارم: مات پنجره‌ها ماندن؛ و غرق شدن در خاطرات آن‌سوی دیوارها؛ عادت سال‌های نوجوانی...
پشت هر کدام از این پنجره‌ها قصه‌ای نگفته مانده است:
پنجره‌های بسته؛ پنجره‌های شکسته، خاک گرفته، خسته؛
پنجره‌های راستگو؛ پنجره‌های متظاهر و دروغگو؛
پنجره‌های فقیر؛ پنجره‌های دلگیر؛
پنجره‌های باز نشده؛ پنجره‌های بسته شده؛ پنجره‌های تا ابد باز؛
پنجره‌های بی‌پرده، پنجره‌های آهنی؛ پنجره‌های چوبی و بی‌نرده؛
پنجره‌های با صفا و رنگی؛ پنجره‌های دلتنگی؛
پنجره‌هایی که -بجای بزرگراهی پر شتاب یا خیابانی شلوغ- به باغی گشوده می‌شوند؛ به بوستانی -که از قضا- تو دوستش داری.
پنجره‌های خوشبخت...

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
  • :: پریشان

گفته بودم که بعضی حرف‌ها را فقط در دکان جگرکی می‌توان گفت.
اما نگفته بودم که باید لااقل سالی یک‌بار به دکان جگرکی بیاییم.
می‌بینی؟
دقیقاً یک سال گذشته است و چه خبرهای خوبی برایم داری.


پ.ن:
سلفی نمی‌گیرم؛ حتی با تو.
از سن و سال من این کارها بعید است؛ هر چند که گرد پیری بر سر تو هم نشسته.
راستی؛ آخرین عکس یادگاری‌مان کی بود؟

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳
  • :: پریشان
سیداحمد را توی راه گرفتم و تبریک گفتم.
سیداحسان گوشی را بر نداشت؛ آفلاین یادش کردم.
سیدهادی را غافلگیر کردم و حسابی خندید.
سیدحسن در دسترس نبود؛ گذاشتم به حسابش برای بعداً.
سیدمجتبی داشت رانندگی می‌کرد و از مجلسی به مجلس دیگر.
سیدعلی هم التماس دعای ویژه داشت.
سید هفتم تو بودی.
یک سال قبل گوشی را بر نداشتی. دو سال قبل گوشی را بر نداشتی. سه سال قبل گوشی را بر نداشتی. اما الان جواب دادی.
توی حرم، همان جای دلپذیر و دلخواه، مصطفی را خوابانده‌ام روی پایم و شیشه گذاشته‌ام دهانش، که گوشی را بر می‌داری. هفتمین بچه سیدی که امسال شماره‌اش را گرفتم «پریشان» است؛ «برادر» است؛ «الحاقی از گذشته» است و اولین بار است که عیدغدیر تلفنش را جواب می‌دهد. عیدت مبارک برادر.

# اهل بیت

# برادر

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پریشان

صورتم را خشک نکرده‌ام؛ وضو گرفته‌ام و عجله دارم که بروم نماز بخوانم؛ پله‌ها را دو تا یکی بالا می‌روم؛ توی پاگرد طبقه‌ی اول عکس حاج حمید میخکوبم می‌کند؛ سه تا عکس از بهار ۱۳۷۵ که احتمالاً دو تایش را خودم با دوربین اتوماتیک ویزن تایوانی‌ام در کردان کرج گرفته‌ام -حتماً این را کسی نمی‌دانسته- حتماً آن کسی که این عکس‌ها را پیدا کرده و کنار هم روی استند یادبود چاپ کرده به باقی افراد داخل قاب هر عکس هم دقتی نکرده -حواسش نبوده چه آدم‌هایی دور حاج حمید نشسته‌اند و نفهمیده چه کسانی توی عکس نیستند- هجده سال گذشته کسی اهمیتی نمی‌دهد. به نفس نفس افتاده‌ام؛ شاید عادت قدیمی دو تا یکی کردن پله‌ها کار دستم داده؛ شاید بخاطر عکس حاج حمید است -یکی دو تا آشنای قدیمی بی‌تفاوت از کنارم می‌گذرند- همه‌ی قدرتم را در پاهایم جمع می‌کنم تا از پاگرد به بالا بپیچم؛ نفس نفس پله‌ها را بالا می‌روم دوباره بعد از سال‌ها سینه‌ام دارد داغ می‌شود -محمدحسن آمده و بی‌خبر دارد چیزی می‌پرسد- هر پله یک نفس؛ نفس نفس؛ نمای ورودی طبقه‌ی دوم از پایین پله‌ها کارم را می‌سازد؛ رنگ پله‌ها، درب شیشه‌ای، جای خالی تو؛ کارم تمام است -جلوی محمدحسن باید خودم را کنترل کنم؛ درباره‌ی من چه فکری می‌کند؟- پاگرد طبقه‌ی دوم زمین‌گیرم می‌کند: دستم را می‌گیرم به نرده‌ها و روی پله‌ها می‌نشینم -از کلاس ریخته‌ایم بیرون و من دنبال تو هستم؛ بر می‌گردی؛ نگاهم می‌کنی؛ حرف می‌زنی- روی پله‌ها سقوط می‌کنم؛ چیزی می‌شکند؛ توی سینه‌ام ظهر تابستان است؛ صورتم را خشک نکرده‌ام؛ خوب شد: محمدحسن چیزی نفهمید.

# دوست

# قصه

# مدرسه

# معلم

  • :: پریشان
  • :: کودکی

چو
یوسفم
تو نباشی
مرا
به مصر
چه کار؟

# قاب در قاب

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳
  • :: پریشان

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه؟ قصه‌ی ما بود دراز...

# مولوی

  • :: بیت

شب جمعه‌ی قبل شام را مهمانشان بودم
-رفته بودم دامادی‌ش-
و امشب شام را مهمان ما هستند
-با عروسش آمده است زیارت-
*
اولین مهمان ما در این خانه
اولین مهمانی آن‌ها در زندگی مشترک

بی‌تعارف ما
بی‌تکلف آن‌ها

اَنفُسَهُم عَفیفَةٌ
و حاجاتُهم خَفیفةٌ
و خَیراتُهُم مَأمُولَةٌ
و شُرُورُهم مَأمُونَةٌ


الحمدلله

# ازدواج

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

برادر (به فارسی ایران: داداش) یکی از نسبت‌های خانوادگی است و به فرد مذکری (غیر از خود فرد) که فرزند پدر و مادرش باشد اطلاق می‌شود. در افغانستان داشتن پدری واحد برای برادر بودن کفایت می‌کند. با این تعریف به پسری از مادر واحد ولی از پدر متفاوت برادر ناتنی گفته می‌شود.
در ایران به فرزندان یک پدر و دو مادر نیز ناتنی گفته می‌شوند. در ایران به برادر، داداش و یا اخوی هم گفته می‌شود.

+

ابلهانه‌تر از این هم می‌شود؟
حالا هی ارجاع بدهید به ویکی پدیا.

# دوست

# زبان

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
  • :: نغز
  • :: روایت امروز
یک ماه پیش آمده بود قم. ماه رمضان بود و درگیر مقدمات اسباب کشی. خیلی اصرار کرد که هم‌دیگر را ببینیم. نشانی دادم که بیاید. بردمش واحد بیست و یک، طبقه‌ی پنجم، بدون آسانسور، زبان روزه، دستمال دادم دستش که شیشه‌ها را تمیز کند و حرف‌های ناتمام‌مان را تمام کنیم.
از ابتدا در جریان فرایند ازدواجش بودم. از مشاوره برای خواستگاری تا راضی کردن پدر و مادر و انتخاب مورد و ... حالا رسیده بود پای سفره‌ی عقد. از دهانم در رفت که می‌شود قم باشد و حرم باشد و ... خوشش آمد و این دو هفته هر روز پیگیر بود که بشود.
*
امروز با لطف دوستم که او هم روزی معلمش بود، وقت معلمم را گرفتم که بیاید در حرم و خطبه‌ی عقد او را که زمانی شاگردم بود بخواند.
شاگردی و معلمی و معلم معلمی و دو خانواده دور هم جمع شدیم و در حرم بانو به هم محرم شدند.
*
... این ماجرا نگفتنی زیاد دارد. همین قدر بگویم که جاده‌ی سه‌شنبه شب قم پر برکت است.

+
+

# آدم‌ها

# ازدواج

# حرم

# دوست

# میم.پنهان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه

امروز صبح به اتفاق همکاران بازدیدی از پژوهش‌گاه رویان و باغ‌موزه دفاع مقدس داشتیم. اولی که عمومی نیست، اما دومی را توصیه می‌کنم که حتماً وقت بگذارید و به اتفاق دوستان ببینید.
*
باغ‌موزه پایگاه اینترنتی خوبی هم دارد. این صفحه را ببینید:

روزشمار دفاع مقدس

خیلی خوب و جامع است. دستشان درد نکند.

# تهران‌گردی

# تاریخ

# اداره

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون