وقتی هجده سال پیش، یک ظهر گرم تابستان، قرار شد با پیرمرد خاکهای کتابهای کتابخانهی دبیرستان را بتکانیم و دوازده هزار جلد کتاب را چهار طبقه پایین ببریم، باید فکرش را میکردم که یک عصر سرد زمستانی قرار خواهد شد که در این آمفیتئاتر سیصد نفری برای اینهمه پدر و مادر، تحت نظر پیرمرد، یک ساعت و بیست دقیقه سخنرانی کنم؟
# مدرسه
# معلم
# کلاس
- ۰ نظر
- پنجشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۳