اسم دخترش را اول گذاشته بوده «ملینا» و بعد از چند سال رفته دادگاه و حکم گرفته که تغییر بدهد به «ملودی».
خدایا هر چی دادی شکر؛ هر چی ندادی هم شکر.
# دین
# سبک زندگی
- ۰ نظر
- پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۳
امروز از صبح شهید با من بود.
با هم سوار مترو شدیم و رفتیم بهارستان. از جلوی سماورفروشیها قدم زدیم و رفتیم داخل عمارت. شهید من را برد به بایگانی نشریات ادواری و روزنامهی جمهوری اسلامی اسفند شصت را جلویم باز کرد و عکس خودش را در صفحهی ششم اسفند نشانم داد. بعد با هم رفتیم واحد پویش منابع دیجیتال و در اطلاعات و کیهان همان روزها خبر شهادت و ترحیمش را دیدیم.
کارم تمام شده بود. اما شهید هنوز آنجا کار داشت. دستم را گرفت و برد به کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی. بسته بود. رفت به دنبال کتابدار که بیاید و در را باز کند و بعد او را وادار کرد که بگردد و قفسهی مربوط به ترورها را نشانم بدهد. بعد شهید دستم را برد سمت کتابی که میخواست و آن را جلویم باز کرد. همزمان هم به کتابدار کمک کرد تا اسم روی برگهی بازجویی قاتلش را به زحمت بخواند.
شهید ساعت سیزده و سی دقیقه امروز به من لبخند زد و خودش تصویر و مشخصات قاتلش را نشانم داد.
وقتی شهید ساعت سیزده و سی دقیقه امروز دو تا سند جدا از هم را به شکلی کاملاً قابل استنتاج کنار هم قرار داد، به چهرهی کتابدار خیره شدم تا ببینم او هم متوجه این هنرنمایی شگرف شدهاست یا نه؟ و فهمیدم که شهید امروز فقط با من است.
کار که به اینجا رسید، شهید دوستی که او را به نام شهید در تلفن همراهم ذخیره کردهام در کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی به سراغم فرستاد تا در برگشت همراهیام کند. شهید از سندی که شهید پیدا کردهبود عکس گرفت، بعد با هم رفتیم به میدان بهارستان و شیرکاکائو و پیراشکی خوردیم و هفت ایستگاه مترو با هم دربارهی شهید و شهدا حرف زدیم.
* ششمین سال صاد اینطور آغاز شد.
برای اولین بار در تاریخ مدیریت رسانهی جمهوری اسلامی ایران، یک مدیر دولتی و مجموعهی تحت امر او جرأت به خرج داد و یکی از مجموعههای تحت امرش را تعطیل کرد.
هر چند که در تبلیغات تلویزیونی دایماً از ادغام شبکه تماشا در شبکه نمایش (شبکه فیلم و سریال) نام برده میشود، اما حقیقت امر آن است که یک شبکهی تلویزیونی ایران حذف شدهاست.
این فتح باب جسورانه را به مدیریت جدید رسانهی ملی تبریک میگویم. با امید اینکه با خردمندی بیشتری پیگیری شود.
پ.ن:
خبرهای جالبتری هم در راه است...
بعد از غروب رفتیم حرم و دو گروه دو نفرهی خانمها و آقایان در حیاط صحن آینه از هم جدا شدیم.
چشمم افتاد به در باز حجرهی اول سمت راست صحن. دست مصطفی را گرفتم و رفتیم تا جلوی حجره. بالای در کاشی «ذلک فضل الله...» را که دیدم مطمئن شدم که خودش است. بارها آمده بودم و بسته بود. حالا چراغش روشن و خادمی هم جلوی در ایستاده بود. کفشها را کندیم و وارد شدیم.
حضرت شیخ فضل الله نوری اینجا خوابیده است. ظاهراً حجره را دو سالی است که مرمت کردهاند و نمایشگاهی شده برای معرفی شیخ شهید. تابلوهایی روی دیوار و کتابخانهای مختصر روی طاقچه.
مصطفی از صندوق سبز و شیشهای مزار خوشش آمده و ذوق کرده. واقعاً قشنگ شده. دستشان درد نکند.
توجه! توجه!
واحد لایروبی و احیای قنوات رازدل با چندین سال سابقه و سالها خدمات پس از فروش مفتخر است که چشمههای خشک شدهی استعداد و انگیزهی دوستان برای نوشتن را دوباره جاری سازد.
در آخرین عملیات این واحد فوق تخصصی، وبلاگ رصدنامه احیاء و نویسندهی محترم آن متنبه شد.
علاقمندان بازگشت به دنیای وبلاگنویسی درخواستهای خود را به برادر راغب تحویل داده، حتماً رسید دریافت کنند.
یکی از روزهای خاطرهانگیز پاییز ۱۳۷۸، همان روزهایی که حال و هوای معنوی «سیدمحمدرضا» مرا شیفتهی خود ساخته و برادری عمیقی میانمان پا گرفتهبود، کار عجیب و بیمقدمهای کرد که اثرش تا سالها با من بود: برایم کتاب شعری هدیه آورد که در ابتدای آن با خطی خوش و نثری شکسته بسته، از همان احساسات معنوی با چاشنی مهربانی و دوستی گفته بود و خواندن اشعار آن کتاب را توصیه کردهبود.
«سیدمحمدرضا» از علاقهی من به ادبیات خبر داشت و در عین حال با هدیهای که گرفته بود بیاطلاعی خود را از عالم شعر و شاعری به رخ میکشید. کتابی حجیم از شاعری گمنام با اشعاری بیمعنا و بدقافیه که بعدها منبع برخی از اشعارش را در کلیات شهریار پیدا کردم! حتی به خاطر دارم که در حضور «سیدمحمدرضا» از وزن و قافیهی برخی اشعار کتاب انتقاد کردم و او با ناباوری معصومانهای نگاهم میکرد. با این وجود کتاب «درون و برون» بخاطر همان تقدیمنامهی خوش خط و شکسته بسته از جملهی معدود کتابهایی بود که در سالهای یزد با من بود و هر از گاهی نه به خاطر خواندن اشعار سست و مهملش، بلکه برای دیدن خط دوست مهربانم آن را میگشودم.
*
«رضا» -یکی از رفقای مکانیکی همخانهایهای ما- که بچهتهران بود و بچهبازاری و سیگار کشیدنش را از ما مخفی میکرد و با بیانگیزگی روزهای دانشگاه را سپری میکرد، گاهی شبهای امتحان خانهی ما پیدایش میشد و بیشتر از آنکه با جزوههای «سیدعلی» و «هادی» دمخور باشد، به کتابخانهی شعر من سرک میکشید. یکی از همان شبها شیفتهی هدیهی «سیدمحمدرضا» شد و امانت برد که برد. دقیقاً به خاطر دارم که هنگام جدایی از کتاب احساس دوگانهای داشتم. از طرفی خوشحال بودم که دارم از دست این اضافهبار بی فایده خلاص میشوم و از سویی ناراحت بودم که گوشهای از خاطرات خوش سالهای دبیرستانم در ناکجاآبادی گم میشود.
*
امروز یک پناهنده ایرانی داعشی در سیدنی مردمی را به گروگان گرفته و خودش را به کشتن داده است. چه ربطی داشت؟
منطقی است که هارون مونس داعشی که -رسانههای جریان اصلی- قتل و تجاوز و جنایتهای دیگری را هم به او نسبت میدهند، همان محمدحسن منطقی، شاعر مهملباف کتاب هدیهی «سیدمحمدرضا»، باشد؟
چه دنیای دیوانهای!
جشنواره فیلم آسیا پاسفیک یک جشنواره قدیمی است که از ۱۹۵۴ در یکی از کشورهای منطقهای عضو فدراسیون بیناللمللی اتحادیه تهیهکنندگان فیلم برگزار میشود و جشنوارهی منطقهای معقولی است که حتی دوره ۴۸ آن در ۱۳۸۴در ایران برگزار شد.
جشنواره سینمایی آسیا پاسفیک اسکرین اوارد (آپسا) که تشابه نامی خوبی (!) با جشنواره بالا دارد، از ۲۰۰۷ با سبک و سیاقی اسکاری و انحصاراً در استرالیا برگزار میشود و هشتمین دورهی آن (۲۰۱۴) اخیراً برگزار شده است.
خبرگزاریهای ما مریلا زارعی را برای بازی در شیار ۱۴۳ به عنوان برندهی این جشنواره نام برده و حتی رسانهی ملی در گفتگوی زندهای با او دربارهی برگزیدهشدنش مصاحبه میکند.
*
اما رسانههای ما چه چیزهایی را نگفتند؟
- اصغر فرهادی رییس هیأت داوران این دوره از آپسا بود.
- جایزه بزرگ هیأت داوران: رخشان بنی اعتماد برای فیلم «قصهها»
- جایزه بهترین فیلمنامه: نیما جاویدی برای فیلم «ملبورن»
- جایزه بهترین فیلم مستند: طاها کریمی برای فیلم «هزار و یک سیب»
- جایزه ۱۰ هزار دلاری آکادمی نت پک به استعداد خوش آتیه در سینما: رضا درمیشیان برای فیلم «عصبانی نیستم»
- جایزه بهترین بازیگر زن به یک خانم چینی داده شد و مریلا زارعی بازیگر شایسته تقدیر معرفی شد.
یکی از اقوام دور را در روضهای خانگی دیدم و نشناختم.
سرطان و شیمیدرمانی عجب چیز کوفتی است.
خدا به ما رحم کند. آمین!
چه روزهای خوبی شده پنجشنبهها!
بچههای مؤدب، سؤالات خوب، حرفهای به درد بخور، تمرینهای مستمر، پیگیریهای دلسوزانه
چه روزهای خوش منظری شده پنجشنبهها!
بچه های شاد، مؤمن، همکاران باسواد، محیط صمیمی
الحمدلله
آقای مهندس: هشت صبح: جلسه با رییس بزرگ درباره ساختار جدید معاونت و اصلاحات ضروری در فرایندها
آقای معلم: یک بعدازظهر: کلاس تاریخ و مروری بر وقایع دهه بیست، جنگ سرد و جبهه ملی
آقای راننده: چهار عصر: رانندگی در جاده قم - تهران
آقای کارشناس: بعد از غروب: سخنرانی برای والدین درباره مهارت های زندگی در دنیای دیجیتال
#ابوالمشاغل
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله ارحمن الرحیم
وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى؟
قَالَ
هِیَ عَصَایَ
أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا
وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی
وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى
صدق الله
سوره طه، ۱۷ و ۱۸
* موسی مرد است. لذا در پاسخ سؤال ابتدا پیام را میدهد. اما چون از مکالمه با خدا لذا میبرد بعدش شروع میکند فراپیامها را ردیف کردن. این فرق مرد و زن است. زنها ابتدا فراپیام را میگویند.
مردها یاد بگیرند که در خانه فقط به پیام اکتفا نکنند و زنها تمرین کنند که جای پیام و فراپیام را عوض کنند.
امروز از استاد تراشیون آموختم. چه آدم نازنینی است.
پیشنهاد دادم پنج گروه تخصصی در رادیوها ایجاد شود و چیدمان و حذف و اضافه شبکهها و کانالها بر اساس نیازها و مأموریتهای این پنج گروه موضوعی انجام شود:
+ گروه ملی : به سرگروهی رادیو ایران با یک کانال گفتگو (شامل پخش مذاکرات مجلس هم بشود)
+ گروه فرهنگ و تربیت : به سرگروهی رادیو فرهنگ با سه کانال کتاب، خانواده، کودک
+ گروه قرآن و معارف اسلامی : به سرگروهی رادیو معارف شامل رادیو قرآن، کانال تلاوت، کانال حوزه
+ گروه دانش : به سرگروهی رادیو دانش (علم و فناوری) شامل رادیو سلامت ، کانال اقتصاد و کانال اندیشه
+ گروه جوان و سرگرمی : به سرگروهی رادیو جوان شامل رادیو پیام، رادیو آوا-نوا، رادیو ورزش، رادیو نمایش، کانال صبا و ...
از آن جا که خیالم راحت است که این طرفها کسی ارزشی برای نظر کارشناسی قائل نیست، گفتم منتشر کنم بلکه خاطره شود!
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ
إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ
زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا
لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ
وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ
وَأَبْقَى
صدق الله
سوره طه، ۱۳۱
* گفت چشم ننداز به این ساختمونا.
رانندهی اتوبوس بود. با همهی بیسوادیش خیلی سرش میشد.