صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برادر» ثبت شده است

دو سال پیش به برادرم گفته بودم:
«من برای به ذوق آوردن شما و ترغیب‌ت به نوشتن هیچ ترفندی در آستین ندارم. خودت باید به نتیجه برسی. البته اگر تصمیم به نوشتن گرفتی توصیه‌ها و پیشنهادهای زیادی دارم. لذا خواهش می‌کنم اگر چنین تصمیمی گرفتی حتماً قبلش خبرم کنی تا وظیفه‌ام را انجام بدهم.»
و او در ابتدای ورودش به رازدل از من آن توصیه‌ها را طلب کرد.
به بهانه‌ی تغییرات ساختاری پیش رو در رازدل بخش‌هایی از نامه‌هایم به برادرم را منتشر می‌کنم. بخش‌هایی که امروز دیگر برچسب محرمانه ندارند.

::
نوشتن در وبلاگ بدون لحاظ کردن مخاطب کار تقریباً بیهوده‌ای ست. البته نمی‌شود انتظار داشت که شما در اول کار بتوانی همه‌ی جوانب آن را محاسبه کنی. اما تا آن جا که بشود باید برای آن برنامه داشت.
سؤال اول: می‌خواهی چه کسانی نوشته‌هایت را بخوانند؟
سؤال دوم: چه کسانی نوشته‌های تو را خواهند خواند؟
سؤال اول تدبیر توست و سؤال دوم تقدیر خداوند. مؤمن از اول به هر دو فکر می کند. پاسخ سؤال اول و دوم مجموع مخاطبین تو را می سازند. باید خوراکی در حد و شأن هر دو آماده کنی و الا دور بلاگ را خط بکش و بنشین سر همان سررسید کاغذی.

...
آخر شهریور نود

# نوشتن

# برادر

# نامه

# رازدل

# توحید

  • :: نغز

 دستور جلسه مراسم لپ [ها] کشون

# برادر

# دوست

# سین

# قصه

# محمدم

  • ۶ نظر
  • شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس
من: سلام. تبریک میگم؛ عمو شدی!
تو: سلام. این چه طرز خبر دادنه؟ مردم از خوشحالی (اسمایلی اشک شوق) از دست و زبان که برآید، کز عهده ی شکرش به درآید؟
من: حالا دختر دوست داری یا پسر؟
تو: چی بگم خب؟ هول شدم :)
من: خلاصه حق انتخاب داری!
تو: نه! واقعا یعنی؟
من: سخته باورش. درکت می کنم!

# برادر

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
  • :: پیامک
  • :: پدر مقدس

بهانه‌ی زیادی لازم نیست...
همین بوی عطر خاص؛
همین دلتنگی تکراری؛
همین حرف‌های معمولی؛
*
و به یاد می‌آورم...
*
هر آدمی برای خودش تعریفی از خوشبختی دارد؛
و بعضی حرف ها را فقط روی فرش امام‌زاده حمزه می‌شود گفت.

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: پریشان
تو: عالم تمام خون شد و از چشم ما چکید / خوبان هنوز منکر دل‌های خسته‌اند
*
شب جمعه، سر اذان مغرب، بی‌شرح و تفسیر.
چیزی ندارم بگویم. فقط دعایت می‌کنم.

# برادر

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بیت
  • :: پیامک
شاید به سختی با آمدن یک گل بهار بشود؛
اما...
گاهی به راحتی با رفتن یک گل، بهار هم می‌رود.

# برادر

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۲
  • :: پیامک
آدمی که دل‌ش کوچیک باشه
-بزرگ هم که بشه-
دل‌ش هیچ‌وقت بزرگ نمیشه.
...
ممکنه سنگ بشه؛
اما بزرگ نمیشه.

# برادر

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: پریشان

یکی را از ملوک مرضی هایل بود -که اعادت ذکر آن ناکردن اولی-
طایفه حکمای یونان متفق شدند که مرین درد را دوایی نیست مگر زَهره‌ی آدمی -به چندین صفت موصوف-
بفرمود طلب کردن.
دهقان پسری یافتند -بر آن صورت که حکیمان گفته بودند-
پدرش را و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود گردانیدند و قاضی فتوی داد که خون یکی از رعیت ریختن، سلامت پادشه را روا باشد.
جلاد قصد کرد.
پسر سر سوی آسمان بر آورد و تبسم کرد.
ملک پرسیدش که: «در این حالت چه جای خندیدن است؟»
گفت: «ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد؛ و دعوی پیش قاضی برند؛ و داد از پادشه خواهند. اکنون پدر و مادر به علّت حطام دنیا مرا به خون در سپردند؛ و قاضی به کشتن فتوی داد؛ و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همی‌بیند. به جز خدای عزّوجل پناهی نمی‌بینم.»
سلطان را دل از این سخن به هم برآمد و آب در دیده بگردانید و گفت: «هلاک من اولی ترست از خون بی گناهی ریختن.»
سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد؛
و گویند هم در آن هفته شفا یافت.

گلستان - باب اول

# برادر

# سعدی

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۱
  • :: روایت امروز

مثل همیشه دو زانو می‌نشینم در محضر آیت‌الله؛ در دلم، بی‌تابِ برادرم.
به کنایه و با زبان قرآن می‌فرمایند:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ
فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ
یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته
ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا
صدق الله العلی العظیم
سوره کهف، آیه ۱۶

*
یعنی راحتش بگذار. در گوشه‌ی غارِ دلش دستش را می‌گیرند و هدایتش می‌کنند.
الحمدلله رب العالمین

# برادر

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱
  • :: ذکر
  • :: پریشان

من: ببخشید که امشب خیلی سرحال نبودم. دعا کن.
تو: دل خسته نیست با من که ز دل کنم دعایت / چه کنم دعا که بی دل، اثر دعا نباشد.

# برادر

  • :: پیامک

عهد کرده بودم که تا پایان امتحانات روزانه‌نویسی را تعطیل کنم. اما هفدهم دی‌ماه برای من یک روز معمولی در تقویم نیست.
روزهای غیرمعمولی همیشه روز تولد یا مرگ کسی؛ روز عقد و ازدواج؛ روز اول و آخر سال یا روز وقوع اتفاقات بزرگ تاریخی نیستند.
در تقویمِ دلِ ما بعضی ساعت‌ها، بعضی لحظه‌ها و بعضی روزها غیرمعمولی هستند چون خدا در آن اوقات جلوه‌هایی کرده و معجزاتی نشانمان داده. معجزاتی که قلبمان را از درون لرزانده و حالمان را در برون تغییر داده.
این لحظه‌ها و این روزها را باید گرامی داشت و قدر دانست.
*
برای شرح کامل آن‌چه در هفدهم دی‌ماه هشتاد و هشت بر ما رفت هنوز خیلی زود است...

# برادر

  • :: پریشان

گفته بودم که تاسوعا روز اثبات برادری‌ست. حالا تأکید می‌کنم که تاسوعا روز بازخوانی برادری هم هست.
*
برای سازگار کردن خوردنی‌ها با طبعِ غالب انسان، هر طعامی را با مصلح آن می‌آمیزند. به فکر مصلحِ «عنصرِ دبلیو» باش؛ و به فکر باش که از «عنصر دبلیو» برای اصلاح چه طبعی می‌توان استفاده کرد.
*
مهمان رزق خودش را می‌آورد؛ حتی ساعت یازده و نیم شبِ عاشورا. دیدی یا نه؟
*
بخاری، سینی، انار؛ ترش باشد یا شیرین؟
*
سه بار که یک برنامه را تکرار کردی می‌شود تکراری. می‌دانی که اهل کار تکراری نیستم. از حالا برای تاسوعای دیگر، فکری باید کرد.

# برادر

# دوست

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه
  • :: نغز

چه بازی‌ای کرد خدا با «او»
چه بازی‌ای کرد خدا با «من»
چه بازی‌ای کرد خدا با «تو»
*
آمده‌ای که همین را بگویی.
آمده‌ای که همین را بگویم.
آماده‌ای که همین را بشنوی؟
*
چرا بغض می‌کنی؟
چرا می‌خندی؟
چرا سرفه می‌کنی؟
*
ای بردریده دامِ ما
ای وایِ دل
ای وایِ ما

# برادر

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۱
  • :: پریشان

تو: «حسبی الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر»
«لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»

*
می‌دانم که احتمالاً مثل من امروز این نوشته را خوانده‌ای.
حالا دارم رمز گشایی می‌کنم: ترس بر تو غلبه کرده‌است؛ غمگینی.

برایت زیر لب می‌خوانم: «لاحول و لاقوة الا بالله»
نوبت توست؛ رمز‌گشایی کن.

# توکل

# برادر

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۷ آبان ۱۳۹۱
  • :: پیامک
من: پیوسته در یادمی. عصر عرفه. صحن جمکران.
تو: (شش شاعت بعد) نمی‌توانم فراموشش کنم... ما نتوانیم و عشق، پنجه در انداختن
من: بخاطر خدا چاقو رو بذار روی گلوی اسماعیل؛ هر چی خدا بخواد همون میشه.
تو: (شش شاعت بعد) در گل بمانده پای دل...
*
پ.ن ۱:
کارِ تو وقتی از سعدی و حافظ به مولوی می‌افتد، فصل باران است.
پ.ن ۲:
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
پ.ن ۳:
ای وای دل، ای وای ما

# برادر

  • :: پریشان
  • :: پیامک

تو: پیش‌از این‌ها، بیش از این‌ها دلت برای حرم تنگ می‌شد.
تو: ...حالم خراب است برادر
من: نگفته بودم؟ عاشق‌ها اول پاییز تب می‌کنند.

*
بیست ماه پیش گفته بودمت:
...
باید یاد بگیری که مراقب خودت باشی. اگر هدفی فراتر از خودت داشته باشی، اگر بدانی که زمین خوردنت دل چند نفر را می لرزاند، به این راحتی ها زانو نمی زنی.
سرد است. مراقب خودت باش. عاشق ها زود تب می کنند.

# برادر

  • :: پریشان
  • :: پیامک
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون