صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برادر» ثبت شده است

تو: در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست
من: این عکس ؛ جای تو را اصلاً برایم پر نخواهد کرد ؛ بر عکس ...

# برادر

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: پریشان
  • :: پیامک
در نامه‌ای مهربانانه‌ نوشته‌ای:
... بد نیست اگر گاهی کمی خاص بودن را کنار بگذارید و عوامانه به دنیا بنگرید.
از سر صدق توصیه‌ی دلسوزانه‌ای کرده‌ای. فقط معلوم نیست اگر قرار بود به این توصیه عمل کنم،‌ آن وقت چطور با هم آشنا شده بودیم؟ چرا صاد را می‌نوشتم؟ و چرا صاد را می‌خواندی؟
*
به من قول بده اگر روزی -که خیلی هم دور نباشد- به این توصیه عمل کردم، آن‌وقت باز هم برایم نامه بفرستی و آخرش هم بنویسی:
دوستتان دارم
مشتاق دیدار

# نامه

# برادر

  • ۲ نظر
  • شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: پریشان

تو: دلی کز عشق جانان دردمند است / همو داند که قدر عشق چند است
    دلا گر عاشقی از عشق بگذر / که تا مشغول عشقی، عشق بند است
    .
    به مناسبت روز بزرگداشت عطار

من: باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد / آب هر طیب که در طبله‌ی عطاری هست
      .
      به مناسبت دریافت پیامکی از شما

تو: باد بوی سمن آورد و گل و سنبل و بید / در دکان به چه رونق بگشاید عطار

# برادر

# محبت

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۳
  • :: بیت
  • :: پیامک

من: ازش خبر نداری؟
تو: نه

# برادر

# سین

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۳
  • :: پیامک

کلاغه امروز دو تا خبر ناراحت کننده از وضعیت درسی دو تا از دوستان رو بهم رسوند.
خب نباید کلاغه رو ملامت کرد. اما کاش زودتر گفته بود.
کاش می‌تونستم کاری بکنم.



پ.ن.۱
برادر بزرگ‌تر که باشی، نگرانی می‌شود عنصر جدایی ناپذیر زندگی.

پ.ن.۲
گفته بودم که صبر من زیاده. حالا دیدی دیر شد؟

# برادر

# دوست

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲
  • :: بداهه

بی‌مقدمه دعوت‌نامه فرستادم برایش از بیان بلاگ که بیاید و وبلاگی افتتاح کند در این سامان. به شب نکشید که پیامک فرستاد:

عشق و شباب و رندی، مجموعه‌ی مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد

# برادر

  • :: بیت
  • :: پیامک

من: خب آدم نگران میشه دیگه

# برادر

  • :: پیامک

آخرین جلسه برای اولیای این مجتمع، خوب و هیجان انگیز تمام می شود.
آقا مجتبی از کربلا آمده و خودش را به نماز می رساند و یک ساعتی گپ می زنیم و خاطره می گوید از اربعین. سربلند و دردمند. الحمدلله.
آقا مهدی هم الحمدلله با یک ساعت تأخیر می رسد و عیش مان کامل می شود.
بعد از کمی رانندگی عصرگاهی، نماز مغرب می رسم فلسطین و بعد هم عمار چهارم.
مهدی الف را می بینم مفصل و سید را و تا ده شب می چرخیم و حرف می زنیم و فیلم می بینیم.
*
از این دست عمری به سر برده ایم:
همه کاره و هیچ کاره.

# برادر

# سینما

# محمدم

# مدرسه

# میم.پنهان

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
  • :: بداهه

هزاره ص


من چی میگم؟
واقعاً لازم است توضیح بدهم که چرا تصمیم گرفتم برای خودم و این کلبه‌ی محقر درویشی نوشابه باز کنم؟ یا این‌که همان مصرع نوشته‌ی افتتاحیه‌ی صاد در بهمن ۸۸ (اول ربیع المولود چهارسال پیش) برای تشریح این موقعیت مضحکی که در آن قرار دارم کافی است؟
در یک جمله بگویم که برای من «صاد» بهانه‌ی با شما بودن است و امروز -به روایت ماه- چهار سال تمام از تولد این بهانه‌ی شیرین می‌گذرد. «هزاره‌ی صاد» بار دیگر این بهانه را جان می‌دهد و مزه‌ی با هم بودن را به همه‌مان می‌چشاند.

این بلبله چی میگه؟
«یک خط عمودی و سه تا دایره در مقابلش» این تصور شما از شکل هزار است: «۱۰۰۰»؟ اشتباه می‌کنید.
تصویری که از هم‌اکنون به مدت نامعلومی در بالاصاد مشاهده می‌کنید، تصویری از هزار است. دانشمندان ثابت کرده‌اند که هزار، شباهنگ، عندلیب، هزاردستان یا همان بلبل خودمان قطعاً همین شکلی است و کاربرد آن در این مکان خیلی هم ایهام دارد.
معرفی می‌کنم:
بچه‌ها -> بلبل
بلبل -> بچه‌ها
آن عبارت بعلاوه چهارده هم که در سربرگ این ویژه‌نامه می‌بینید هیچ معنی بدی ندارد و نشان می‌دهد که بیش از چهارده نفر در تهیه‌ی «ویژه‌نامه هزاره‌ی صاد» مشارکت کرده‌اند.

شما چی میگید؟
توضیحات زیادی دارم که به این یادداشت‌ها اضافه کنم.
شاید اگر حال بیش‌تر یا کار کم‌تری داشتم می‌نشستم و برای تک‌تک‌شان جوابیه، تکذیبیه یا اخوانیه‌های مفصلی می‌نوشتم. اما حالا وقت گذشته‌است و هلال باریک ماه ربیع در آسمان است و خوانندگان صاد حتی پیامکی پیگیر هستند که هزاره چه شد؟ لذا در لابلای یادداشت‌ها فقط آن‌جا که مداخله ضروری بوده است در میان دو قلاب [ ] با توضیحات مختصری به محضرتان شرفیاب شده‌ام.
پیوندهای میان‌متنی فراوانی هم در این ویژه‌نامه هست که به انتخاب دوستان از نوشته‌های برگزیده‌ی صاد هستند. زحمت کلیک بر روی آن‌ها را اگر بکشید احتمالاً سفری در زمان و مکان خواهید داشت.
*
برخی از دوستان یادداشت‌های‌شان را به زبان خوش و سر وقت فرستادند که دم‌شان گرم!
برخی دیگر با اصرار فراوان و فشارهای پیامکی: «یادداشتت برسه!  ستاد برگزاری هزاره صاد» نوشته‌هایشان را رساندند که روح‌شان شاد!
و برخی عذر خواستند و به زمان دیگری حواله کردند که یادشان گرامی!

طبیعتاُ جایزه‌ای که قرار بود با مشارکت «روابط عمومی و امور بین الملل واحد قم و حومه» تقدیم کنیم، اهدا می‌شود به یادداشت برگزیده‌ی این ویژه‌نامه که می‌گذارم به انتخاب خودتان. در نظرات بفرمایید که چه کنیم؟
*
یادداشت‌ها را بر اساس زمان ارسال آن‌ها یا به ترتیب قد نویسندگان مرتب نکرده‌ام. بلکه به رسم فهرست پیوندهای مرصاد احتمالاً به ترتیب سن نویسندگان‌شان، آن‌ها را زیر هم چیده‌ام. از دوستان هم‌سن و سال عاجزانه تقاضا دارم با هم دعوا نکنند.
در ذکر اسامی نویسندگان هم به اختصار اکتفا کرده‌ام که حکما گفته‌اند: «آن چه عیان است؛ چه حاجت به بیان است؟» و سپس افزوده‌اند: «فضول هرگز نیاسود» [یا یه همچین چیزی]
بیت:
اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده‌تر بود
بفدایتان

# برادر

# حبیب

# دوست

# راغب

# سید

# سین

# صاد

# ققنوس

# محمدم

  • :: بداهه
شاید دقت نکرده باشی. اما تعمد داشته‌ام که در همه‌ی این سال‌ها قرار‌هایمان را وقت نماز، توی مسجد بگذارم. این را باید یک وقتی می‌گفتم بالاخره.
می‌دانی؟
برایم عین الیقین حاصل شده که اگر دست خودم باشد هیچ وقت هیچ جلسه‌ای را نمی‌توانم به جای خوبی برسانم. هر چقدر که جلسه مهم‌تر، افتضاح بزرگ‌تر: حرف‌هایی که نباید بگویم، اطلاعاتی که نباید بدهم، چیزهایی که نباید بشنوم، رفتاری که نباید بروز بدهم و...
وقت نماز و مسجد این فرصت را به من می‌دهد که قبل از جلسه قایق سخن را به امواج دریا بسپارم و سکان حرف را به ناخدا. بعد خدا می‌برد هر جا که خاطرخواه اوست...
این طوری خوش است. خوش بوده است. خوش خواهد بود. ان شاء الله

# آقا وحید

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: نغز

وقتی می‌گویم دلم برای خواندن نوشته‌هایت تنگ شده
احتمالاً راست می‌گویم

چون دلم برای خودم هم تنگ شده

خیلی وقت است.

# برادر

  • :: پریشان

من: خوش آن زمان که بکوبی در و بگویم کیست؟ / تو در جواب بگویی: گشای در که منم

تو: [...]

من:  یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار...

# برادر

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
  • :: بیت
  • :: پیامک
چرا چیزی را که باید بپرسی نمی‌پرسی؟
*
من صبرم زیاد است. این‌طرف‌ها همه این را می‌دانند.

# برادر

  • :: بداهه
...
بعضی حرف‌ها را فقط روی فرش امام زاده حمزه (ع) می‌توان نجوا کرد (تعریف خوشبختی)
...
برخی سؤال‌ها را فقط در حیاط مسجد جمکران می‌توان پرسید (چشم انداز آینده)
...
و بعضی توصیه‌ها را هم فقط در دکان جگرکی می‌توان گفت. (اهمیت دانایی)
*
حالا کاملاً مطمئنم که هیچ حرف مهمی را نمی‌توان پشت تلفن گفت.

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان‌

این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غم نداریم‌، بزرگ است خدای خودمان‌

ما دو رودیم که حالا سرِ دریا داریم‌
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان‌

احتیاجی به در و دشت نداریم‌، اگر
رو به هم باز شود پنجره‌های خودمان‌

من و تو با همه‌ی شهر تفاوت داریم‌
دیگران را نگذاریم به جای خودمان‌

درد اگر هست برای دل هم می گوییم‌
در وجود خودمان است دوای خودمان‌

دیگران هرچه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان‌

شعر از مهدی فرجی

# برادر

  • :: بیت

::
برادرانه توصیه می‌کنم وبلاگت را بر پایه‌ی «دل‌نوشته» نویسی بنا نگذاری. بر پایه‌ی «روزانه» نویسی هم وبلاگ نزن. «مینی مال» هم به همچنین.
شما الان در سنی هستی که لازم است جدی بنویسی و البته مفید بنویسی و با انگیزه.
رفتن به سمت احساسات از ابتدا تو را خلع سلاح می‌کند و بی‌مشتری و در ادامه بی فایده.
*
پیشنهاد می‌کنم بازه‌های زمانی مشخصی را با خودت قرار بگذار که بنویسی. جدی هم قرار بگذار. مثلاً «هر دوشنبه» یا «یک جمعه در میان» و یا «یکشنبه‌های اول هر ماه» و اکیداً توصیه می‌کنم که اگر با خودت قرارگذاشتی قرار را نشکنی و در میان دو وعده، خلاف نکنی و نوشته‌ای ننویسی.
هر چیزی که قرار است در میانِ دو وعده گفته شود باید انتشارش باقی بماند تا سرِ وعده.
این خیلی مهم است و برای خودت جریمه بگذار اگر خلاف وعده کردی.
*
آدم بی درد، بی انگیزه است؛ راکد است. چرا باید بنویسد؟ چرا باید ادامه بدهد؟ برای چه باید مبارزه کند؟
حرف آخرم همین باشد:
باید درد داشته باشی. باید درد پیدا کنی. بی درد نمی شود.

آخر شهریور نود

# برادر

# نامه

# نوشتن

# رازدل

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۲
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون