تو: در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
من: این عکس ؛ جای تو را اصلاً برایم پر نخواهد کرد ؛ بر عکس ...
# برادر
- ۰ نظر
- سه شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۳
تو: در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاست
من: این عکس ؛ جای تو را اصلاً برایم پر نخواهد کرد ؛ بر عکس ...
... بد نیست اگر گاهی کمی خاص بودن را کنار بگذارید و عوامانه به دنیا بنگرید.از سر صدق توصیهی دلسوزانهای کردهای. فقط معلوم نیست اگر قرار بود به این توصیه عمل کنم، آن وقت چطور با هم آشنا شده بودیم؟ چرا صاد را مینوشتم؟ و چرا صاد را میخواندی؟
تو: دلی کز عشق جانان دردمند است / همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقی از عشق بگذر / که تا مشغول عشقی، عشق بند است
.
به مناسبت روز بزرگداشت عطار
من: باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد / آب هر طیب که در طبلهی عطاری هست
.
به مناسبت دریافت پیامکی از شما
تو: باد بوی سمن آورد و گل و سنبل و بید / در دکان به چه رونق بگشاید عطار
بیمقدمه دعوتنامه فرستادم برایش از بیان بلاگ که بیاید و وبلاگی افتتاح کند در این سامان. به شب نکشید که پیامک فرستاد:
عشق و شباب و رندی، مجموعهی مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد
آخرین جلسه برای اولیای این مجتمع، خوب و هیجان انگیز تمام می شود.
آقا مجتبی از کربلا آمده و خودش را به نماز می رساند و یک ساعتی گپ می زنیم و خاطره می گوید از اربعین. سربلند و دردمند. الحمدلله.
آقا مهدی هم الحمدلله با یک ساعت تأخیر می رسد و عیش مان کامل می شود.
بعد از کمی رانندگی عصرگاهی، نماز مغرب می رسم فلسطین و بعد هم عمار چهارم.
مهدی الف را می بینم مفصل و سید را و تا ده شب می چرخیم و حرف می زنیم و فیلم می بینیم.
*
از این دست عمری به سر برده ایم:
همه کاره و هیچ کاره.
وقتی میگویم دلم برای خواندن نوشتههایت تنگ شده
احتمالاً راست میگویم
چون دلم برای خودم هم تنگ شده
خیلی وقت است.
من: خوش آن زمان که بکوبی در و بگویم کیست؟ / تو در جواب بگویی: گشای در که منم
تو: [...]
من: یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار...
خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان
این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غم نداریم، بزرگ است خدای خودمان
ما دو رودیم که حالا سرِ دریا داریم
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان
احتیاجی به در و دشت نداریم، اگر
رو به هم باز شود پنجرههای خودمان
من و تو با همهی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم به جای خودمان
درد اگر هست برای دل هم می گوییم
در وجود خودمان است دوای خودمان
دیگران هرچه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
شعر از مهدی فرجی
::
برادرانه توصیه میکنم وبلاگت را بر پایهی «دلنوشته» نویسی بنا نگذاری. بر پایهی «روزانه» نویسی هم وبلاگ نزن. «مینی مال» هم به همچنین.
شما الان در سنی هستی که لازم است جدی بنویسی و البته مفید بنویسی و با انگیزه.
رفتن به سمت احساسات از ابتدا تو را خلع سلاح میکند و بیمشتری و در ادامه بی فایده.
*
پیشنهاد میکنم بازههای زمانی مشخصی را با خودت قرار بگذار که بنویسی. جدی هم قرار بگذار. مثلاً «هر دوشنبه» یا «یک جمعه در میان» و یا «یکشنبههای اول هر ماه» و اکیداً توصیه میکنم که اگر با خودت قرارگذاشتی قرار را نشکنی و در میان دو وعده، خلاف نکنی و نوشتهای ننویسی.
هر چیزی که قرار است در میانِ دو وعده گفته شود باید انتشارش باقی بماند تا سرِ وعده.
این خیلی مهم است و برای خودت جریمه بگذار اگر خلاف وعده کردی.
*
آدم بی درد، بی انگیزه است؛ راکد است. چرا باید بنویسد؟ چرا باید ادامه بدهد؟ برای چه باید مبارزه کند؟
حرف آخرم همین باشد:
باید درد داشته باشی. باید درد پیدا کنی. بی درد نمی شود.
آخر شهریور نود