صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برادر» ثبت شده است

.
.
.
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز این میانه یکی کارگر شود
.
.
.

# برادر

# حافظ

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۰
  • :: بیت

تو: این‌طور که به نظر می‌رسه باید جام زهر را سر کشم!
من: ... من دیگه چه‌کار باید بکنم؟
تو: ... تا همین‌جاش هم پیام‌بری را به حد اکمل رساندید.
.
.
.

# برادر

# توکل

  • ۱ نظر
  • شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۰
  • :: پیامک
تو: خواهم [خواستم] که با تو درد دل کنم  /  گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد...
من: وسعتی به قدر جای ما دو تن /  گر زمین دهد، زمان نمی‌دهد...
تو: جز تو هیچ میزبان مهربان / نان و گل به میهمان نمی‌دهد...

با صدای شاعر بشنوید



* شاعر -رحمه‌الله‌علیه- سال‌ها پیش این غزل را برای دوستی گفته است که امروز لایق لعنت‌الله‌علیه است. ما را به شاعر و دوستش کاری نیست. شعر را عشق است.

# قیصر

# برادر

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: پیامک
  • :: بشنو
تو:   حسب‌حالی ننوشتی و شد ایامی چند
      محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

من: دوش در حلقه‌ی ما قصه‌ی گیسوی تو بود...

# برادر

  • ۳ نظر
  • جمعه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: پیامک
صبحانه منزل سعید؛
ناهار منزل امین؛
تا شام منزل مجتبی؛
از این دست پنجشنبه‌های نیکو

# برادر

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۰
  • :: بداهه
خودِ هفدهم دی ماه فرقی با خودِ شانزدهم دی ماه یا خودِ هجدهم دی ماه ندارد.
ما هستیم که به این روزها فرق می دهیم: فکر های ما، حرف های ما، اشک های ما...
*
عشق از همه لحاظ مثل آتش است:
اگر چشم داشته باشی، نورش را می بینی.
اگر چشم هم نداشته باشی، گرمایش را، بوی دودش را می فهمی. دستت را می سوزاند.
آتش روی کاغذ هم که نوشته شود، باز هم آتش است. می سوزاند. کلمات هم سطر و هم ستونش را خاکستر می کند. آتش اما به جان کاغذ اگر بیافتد، کاغذی باقی نمی گذارد.
*
حساب کن -آتش نه - عشق به جان کاغذ افتاده باشد.


... بزنم یا نزنم؟ ها...؟ بزنم یا نزنم؟

# برادر

  • :: پریشان
  • :: نغز

سلام
با شما بودم. حالا این قدر نزدیک هستیم که بدون خجالت پیام خصوصی بگذاری و بی ملاحظه از حال دلت بگویی که این یکی دو روزه بهتر شده است. (می دانم که می دانی کشتی حسین علیه السلام سریع ترین است.)

«هر شب، نه هر لحظه، هوس نوشتن فکرم را پریشان می کند. بین دو راهی نوشتن یا ننوشتن، شاید مرگ گزینه ی بهتری باشد.»
چرا زندگی را از خودت دریغ می کنی؟ بارها گفته ام: برای خودت بنویس؛ کوتاه، خصوصی، بی حاشیه. کمک بزرگی است به دلت؛ سبکش می کند.

«زنده ام به جوهری که دوستان بر کاغذ جاری می کنند، زنده ام به آینده»
پرنده به شوق آسمان زنده است، نه دلربایی میله های قفس. دوستان کاغذهای خودشان را جوهری می کنند. امید بیهوده به مشق دیگران نبند. انشای خودت را بنویس. ولو که پر غلط باشد.

آینده از آنِ جوانان است. زنده بمان!

# مدرسه

# برادر

  • :: پریشان
  • :: نغز
بسم الله الرحمن الرحیم

و نَبِّئهُم عن ضَیفِ ابراهیم
اذ دخلوا علیه
فقالوا سلاماً
قال اِنّا مِنکم وَجِلون
قالوا لاتَوجَل
اِنّا نُبَشِّرُکَ بغلامٍ علیمٍ

صدق الله العلی العظیم

حجر، ۵۱ - ۵۳


پ.ن:

* انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...
** تاسوعای حسینی

*** همه چیز خوب است؟ نشد که بپرسم.

# برادر

# سین

# قم

# مدرسه

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: ذکر

انسان با نوشتن زنده است.
امشب اما خواندن نوشته های قدیمی ات زنده ام کرد.

برای اولین بار بعد از دو ماه «هوس» کردم.
هوس کردم نوشته های تازه ات را بخوانم. هوس کردم بدانم این روزها به چه زنده ای.
هوس کردن را در سفر حج فراموش کرده بودم. امشب تو به یادم انداختی. شیرین است.

برادرم؛
شب تاسوعا، گریه که می کنی، دلت را که می شویی، روی ماه خداوند را که می بوسی، یاد ما هم باش.


پ.ن:

مردد بودم که این را منتشر کنم یا نه. لای کتاب را باز کردم: انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...

# برادر

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
{بیست و چهار ساعت بعد}
تو: دست روی دست بسیاره.
    سوسک شدم. بل هم اضل!
    هم اکنون نیازمند دعای خیرتان هستم...

# برادر

# توحید

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۹
  • :: پیامک

تو: ...
من: ...
تو: چه خوب! پس می بینمتون.
من: بگو ایشاللا
تو: نمیگم
من: سوسک میشی ها! بگو ایشاللا
تو: نهایتش به قول شما سوسک میشم دیگه...
من: امیدوارم اتفاق بدتری برات نیوفته {چشمک}
تو: یکی دو درجه بدتر هم قابل تصور هست. ولی آخرش... بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.


اگه گفتین نتیجه ی اخلاقی این بگو مگو چیه؟

# برادر

# توحید

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۹
  • :: پیامک
هر روز
این جا را -سر رسیدم را-
می بینی
می خوانی
و من هر روز
مضطرب
که چه بگویم که نرنجی؟
که چه بگویم که بدانی
                             به یادت هستم

# صاد

# برادر

  • ۱ نظر
  • شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۹
  • :: پریشان
تو:   یه سوال بپرسم...؟
من: بپرس رفیق‬
تو:   چی شد که شما با من اینجوری شدید؟
من: از خدا خواستمت‬

تو:   انتظار دارید به همین سه کلمه قناعت کنم؟

من: انتظار دارم باورش کنی‬

# برادر

  • ۳ نظر
  • جمعه ۲۲ مرداد ۱۳۸۹
  • :: پیامک

...

دلم برای خودم تنگ می‌شود، آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

...
محمدعلی بهمنی

# برادر

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۹
  • :: بیت
نذار که سفره ی دلت  :  پیش غریبه وا بشه
این بغض نشکسته باید  :  سهم خود خدا بشه

نشون بی نشون من :  به قلب آسمون بزن
تا مردم از روی زمین  :  ستاره‌تو نشون بدن

وارث نجیب زخمای درشت   :     طاقت دلای پرپر نداری
سرتو رو شونه های من بذار   :   وقتی عاشقی و سنگر نداری

آخرین نشونه ی رسیدنی   :   که واسه همیشه بی نشون میشی
پا رو مخمل ستاره ها بذار :   داری همسایه ی آسمون میشی
عبدالجبار کاکایی

# کاکایی

# شهید

# برادر

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت

پسرک نامه فرستاده که:
...می خواستم تولدتون رو تبریک بگم. به قول خیلی ها یک سال بزرگتر شدید، یک سال با تجربه تر و به قول من یک سال به مرگ نزدیک تر. دعا می کنم بتونید از لحظه لحظه ی زندگیتون بهترین استفاده ها رو بکنید...

جوابش دادم:
ممنونم که برخلاف بقیه که نیمه ی خالی لیوان -عمر گذشته- را می بینند، نیمه ی پر لیوان -عمر باقی مانده- را دیدی و یادآور شدی...

# برادر

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: پیامک
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون