صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

من: ببخشید که امشب خیلی سرحال نبودم. دعا کن.
تو: دل خسته نیست با من که ز دل کنم دعایت / چه کنم دعا که بی دل، اثر دعا نباشد.

# برادر

  • :: پیامک

«داشت با خودش فکر می‌کرد که خواب می‌دیده یا الآن خواب است. خوب که فکر می‌کرد می‌دید که از هیچکدام مطمئن نیست. آخر چه کسی باور می‌کند که یک فرشته...؟
داشت با خودش فکر می‌کرد که مرز رویا و حقیقت چقدر واضح است؟ یعنی می‌شود گلی را در خواب بوییده باشی و حالا بوی آن اتاق را پر کرده باشد؟
...»

امشب در میانه‌ی جلسه‌ی حلقه، بی‌اختیار، چیزی شبیه این کلمات در ذهنم نقش بست. حالا که خوب جستجو کردم متنی را یافتم که ده سال پیش از این نوشته بودم.
یک فرشته در حلقه‌ی ولایت چه می‌کند؟

# حلقه

# رازدل

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
  • :: پریشان
  • :: یزد

استاد تصویربرداری می‌گوید:
«دیوار سفید بیش از ۷۰ درصد نور را بازتاب می‌دهد و پوست بدن انسان حداکثر ۱۸ درصد را.»
همین طور که از حرف‌های استاد نکته می‌نویسم با خودم فکر می‌کنم که واقعا پوست انسان با بقیه‌ی نور چکار می‌کند؟

# آدمیت

# تربیت

# رسانه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۱
  • :: نغز

اعوذ بالله من‌ الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

وَیَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ
دُعَاءهُ بِالْخَیْرِ
وَکَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً

صدق الله العلی العظیم
سوره اسرا، آیه ۱۱

# دعا

# آزمون

# عقل

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۱
  • :: ذکر
«او» اسم مستعار «تو» است؛
وقتی این همه از من دور هستی.

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۱
  • :: پریشان

نمره‌های این ترم هم اعلام شد. شش تا درس، دوازده‌واحد:
نوزده و نیم
نوزده
نوزده
هفده و نیم
هفده
پانزده

# دانشگاه

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۱
  • :: بداهه

حضرت آیت‌الله امروز این ابیات سعدی را می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید:
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت، گرگم تو بودی

گرگ: جهل و عقب ماندگی امت مسلمان
بزرگ: علم نوین و دانشگاهی
ذبح گوسفند: جدایی امت اسلامی از آموزه‌های وحیانی

# سعدی

  • :: بیت
  • :: نغز

نقطه‌ی کانونی این عکس، چهره‌ای نیست که می‌بینیم؛ بلکه چهره‌ای است که نمی‌بینیم.
*
دست چپ جلاد بر شانه‌ی چپ مجرم. دستِ تسلی، دستِ برادری.
*
در روزگار پیام‌بری بارها آرزو کرده‌ام که کاش می‌شد در حین انجام وظیفه‌ای الهی، آن‌هنگام که چاره‌ای جز تنبیه نیست، به همین سادگی پشت نقابی مخفی شد.

# معلم

# آزمون

# تربیت

  • :: نغز

امروز صبح با اصرار فراوان تهیه کننده و پافشاری مدیر محترم گروه برای اولین بار در نقش مجری-کارشناس در برنامه‌ی سایه‌روشن حاضر شدم و چهارقسمت برنامه با حضور مهمان عزیزمان ضبط کردیم. هر چند که بحث خوب و بسیار مفیدی انجام شد؛ اما از نتیجه‌ی کار راضی نیستم.
هر وقت  کاری را قبول می‌کنم که می‌دانم در توانایی‌م نیست، چنین احساسی دارم. حتی اگر تهیه‌کننده هم از نتیجه کار راضی باشد، خودم می‌دانم که کار خوبی نکرده‌ام.

# اداره

# رسانه

  • ۷ نظر
  • پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۱
  • :: بداهه

باسمه تعالی
برادر بزرگوار جناب‌آقای محمد مهدوی‌اشرف
مدت‌ها بود که نوشته‌ای این‌چنین مرا به شوق نیاورده بود. دقت نظر، پی‌جویی، موشکافی و قدرت استنتاج جنابعالی در مقاله‌ی «این جنگ واقعیت دارد» برایم بسیار آموزنده و امیدآفرین بود.
توفیق پیروی خودم و برادرانم را از این منش و روش خردمندانه از درگاه خداوند متعال خواستارم.
والحمدلله رب العالمین

# رسانه

# فرهنگ

  • ۴ نظر
  • چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۱
  • :: روایت امروز

تو: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموز صدر مدرس شد / عید بر شما مبارک.
من: سلام آقا سید؛ عید شما هم مبارک. البته این بیت حافظ مربوط به مبعثه!
تو: خود جناب حافظ به شما فرمودند؟
من: مزاح می‌فرمایید؟ غمزه در این بیت دقیقاً به نزول وحی اشاره دارد.
تو: نیت من فقط بیان جمله‌ای بود که اشاره به پیامبر اکرم بوده و ایشان را به مناسبت تولدشان به یاد آورد؛ نه امتحان ادبیات.
من: بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی / مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

# ادبیات

# حافظ

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۱
  • :: پیامک

تو: برای ابتدایی چه فیلمی به مناسبت دهه فجر خوبه؟
من: شهر موش‌ها.
تو: یک بار تو زندگی‌ت جدی باش!
من: جدی گفتم. کلی مفاهیم استعاری درباره ظلم‌ستیزی و استکبار داره.

# رسانه

# سینما

# مدرسه

  • ۷ نظر
  • دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۱
  • :: پیامک

یک ماه «وبلاگ ننوشتن» هیچ کس را نکُشته است؛
من را هم نکُشت؛
از این به بعد هم نمی‌کُشد.
*
این همه رفیق رازدلی که داریم و نمی‌نویسند مگر مرده‌اند؟
نه؛ از من هم زنده‌ترند.
زندگی که فقط نوشتن نیست.
*
«نوشتن» بعد از مدت‌ها «ننوشتن» همیشه با چیستی و چرایی شروع می‌شود:
صاد چیست؟
چرا صاد؟
و این سؤال‌ها لزوماً جواب ندارد.

# صاد

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱
  • :: بداهه

...
خوش آمدی به مزارم نموده‌ای یادم
بخوان تو سوره‌ی الحمد تا کنی شادم
...

# توبه

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۱
  • :: بیت

عهد کرده بودم که تا پایان امتحانات روزانه‌نویسی را تعطیل کنم. اما هفدهم دی‌ماه برای من یک روز معمولی در تقویم نیست.
روزهای غیرمعمولی همیشه روز تولد یا مرگ کسی؛ روز عقد و ازدواج؛ روز اول و آخر سال یا روز وقوع اتفاقات بزرگ تاریخی نیستند.
در تقویمِ دلِ ما بعضی ساعت‌ها، بعضی لحظه‌ها و بعضی روزها غیرمعمولی هستند چون خدا در آن اوقات جلوه‌هایی کرده و معجزاتی نشانمان داده. معجزاتی که قلبمان را از درون لرزانده و حالمان را در برون تغییر داده.
این لحظه‌ها و این روزها را باید گرامی داشت و قدر دانست.
*
برای شرح کامل آن‌چه در هفدهم دی‌ماه هشتاد و هشت بر ما رفت هنوز خیلی زود است...

# برادر

  • :: پریشان

صبح زود رفته توی آشپزخانه به پخت و پز. یک پیمانه و نصفی برنج بدون نمک و روغن بار گذاشته.
می گویم: «چرا اینقدر کم؟ چرا بی نمک و روغن؟»
می فرماید: «برای شما نمی پزم که؛ برای گنجشک ها ست.»
*
غذای یک هفته ی پرنده ها را صبح جمعه می پزد و هر روز یک کاسه می ریزد پشت پنجره تا در سرمای زمستان صدای بال زدن و جیک جیکشان در خانه بپیچد.

# سبک زندگی

# قصه

  • :: عزیز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون