- ۰ نظر
- جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۹۱
«داشت با خودش فکر میکرد که خواب میدیده یا الآن خواب است. خوب که فکر میکرد میدید که از هیچکدام مطمئن نیست. آخر چه کسی باور میکند که یک فرشته...؟
داشت با خودش فکر میکرد که مرز رویا و حقیقت چقدر واضح است؟ یعنی میشود گلی را در خواب بوییده باشی و حالا بوی آن اتاق را پر کرده باشد؟
...»
امشب در میانهی جلسهی حلقه، بیاختیار، چیزی شبیه این کلمات در ذهنم نقش بست. حالا که خوب جستجو کردم متنی را یافتم که ده سال پیش از این نوشته بودم.
یک فرشته در حلقهی ولایت چه میکند؟
نمرههای این ترم هم اعلام شد. شش تا درس، دوازدهواحد:
نوزده و نیم
نوزده
نوزده
هفده و نیم
هفده
پانزده
حضرت آیتالله امروز این ابیات سعدی را میخواند و تفسیر میکرد:
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید:
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت، گرگم تو بودی
گرگ: جهل و عقب ماندگی امت مسلمان
بزرگ: علم نوین و دانشگاهی
ذبح گوسفند: جدایی امت اسلامی از آموزههای وحیانی
امروز صبح با اصرار فراوان تهیه کننده و پافشاری مدیر محترم گروه برای اولین بار در نقش مجری-کارشناس در برنامهی سایهروشن حاضر شدم و چهارقسمت برنامه با حضور مهمان عزیزمان ضبط کردیم. هر چند که بحث خوب و بسیار مفیدی انجام شد؛ اما از نتیجهی کار راضی نیستم.
هر وقت کاری را قبول میکنم که میدانم در تواناییم نیست، چنین احساسی دارم. حتی اگر تهیهکننده هم از نتیجه کار راضی باشد، خودم میدانم که کار خوبی نکردهام.
باسمه تعالی
برادر بزرگوار جنابآقای محمد مهدویاشرف
مدتها بود که نوشتهای اینچنین مرا به شوق نیاورده بود. دقت نظر، پیجویی، موشکافی و قدرت استنتاج جنابعالی در مقالهی «این جنگ واقعیت دارد» برایم بسیار آموزنده و امیدآفرین بود.
توفیق پیروی خودم و برادرانم را از این منش و روش خردمندانه از درگاه خداوند متعال خواستارم.
والحمدلله رب العالمین
تو: نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموز صدر مدرس شد / عید بر شما مبارک.
من: سلام آقا سید؛ عید شما هم مبارک. البته این بیت حافظ مربوط به مبعثه!
تو: خود جناب حافظ به شما فرمودند؟
من: مزاح میفرمایید؟ غمزه در این بیت دقیقاً به نزول وحی اشاره دارد.
تو: نیت من فقط بیان جملهای بود که اشاره به پیامبر اکرم بوده و ایشان را به مناسبت تولدشان به یاد آورد؛ نه امتحان ادبیات.
من: بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی / مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
یک ماه «وبلاگ ننوشتن» هیچ کس را نکُشته است؛
من را هم نکُشت؛
از این به بعد هم نمیکُشد.
*
این همه رفیق رازدلی که داریم و نمینویسند مگر مردهاند؟
نه؛ از من هم زندهترند.
زندگی که فقط نوشتن نیست.
*
«نوشتن» بعد از مدتها «ننوشتن» همیشه با چیستی و چرایی شروع میشود:
صاد چیست؟
چرا صاد؟
و این سؤالها لزوماً جواب ندارد.
...
خوش آمدی به مزارم نمودهای یادم
بخوان تو سورهی الحمد تا کنی شادم
...
عهد کرده بودم که تا پایان امتحانات روزانهنویسی را تعطیل کنم. اما هفدهم دیماه برای من یک روز معمولی در تقویم نیست.
روزهای غیرمعمولی همیشه روز تولد یا مرگ کسی؛ روز عقد و ازدواج؛ روز اول و آخر سال یا روز وقوع اتفاقات بزرگ تاریخی نیستند.
در تقویمِ دلِ ما بعضی ساعتها، بعضی لحظهها و بعضی روزها غیرمعمولی هستند چون خدا در آن اوقات جلوههایی کرده و معجزاتی نشانمان داده. معجزاتی که قلبمان را از درون لرزانده و حالمان را در برون تغییر داده.
این لحظهها و این روزها را باید گرامی داشت و قدر دانست.
*
برای شرح کامل آنچه در هفدهم دیماه هشتاد و هشت بر ما رفت هنوز خیلی زود است...
صبح زود رفته توی آشپزخانه به پخت و پز. یک پیمانه و نصفی برنج بدون نمک و روغن بار گذاشته.
می گویم: «چرا اینقدر کم؟ چرا بی نمک و روغن؟»
می فرماید: «برای شما نمی پزم که؛ برای گنجشک ها ست.»
*
غذای یک هفته ی پرنده ها را صبح جمعه می پزد و هر روز یک کاسه می ریزد پشت پنجره تا در سرمای زمستان صدای بال زدن و جیک جیکشان در خانه بپیچد.