- ۰ نظر
- چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
بر اساس آمارهای رسمی حدود ۶ میلیون نفر از ۷۶ میلیون جمعیت ایران را سادات تشکیل می دهند. شاید تعجب کنید؛ اما جمعیت سادات -یعنی فرزندان باقی مانده از حضرات معصومین علیهمالسلام- در جهان تا ده برابر این رقم تخمین زده میشود و گروه زیادی از این عده از پیروان اهل سنت هستند! برخی تحقیقات پراکنده ژنتیکی هم نشان داده است که حداقل پنجاه درصد این جمعیت دارای جد واحدی هستند و این یعنی تصدیقِ عینیِ تفسیرِ کلمهی مبارک «کوثر» در تقابل با کلمه «ابتر» در قرآن کریم.
*
همین روزها منتظرش بودیم. صبح خبر میرسد که به دنیا آمده. آقا «سید محمد مهدی» فرزند آقا «سید مجتبی».
حدس میزنم که سرش شلوغ باشد. پس تا آخر شب که حتماً تنها میشود و بیکار صبر میکنم. مفصل پشت تلفن میخندیم. کنایه میزند که به جمع پدرهای مقدس پیوسته و جواب میدهم که اگر شما پدرمقدس شده باشی پس بنده رسماً خود عالیجناب پاپ هستم!
همانجا پیش بینی میکند که سوژه ی امروز صاد باشد. واقعاً کدام وبلاگنویس مشنگی موضوع به این خوبی را بیخیال میشود؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِیهِ
أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتًا
وَاجْعَلُواْ بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً
وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ
وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ
صدق الله العلی العظیم
سوره یونس - آیه ۸۷
*
از وقتی بچهها به دنیا آمدهاند خیلی از دوستان پیغام دادهاند که دوست دارند به دیدنمان بیایند. رسم خوبیست. ارتباط خانوادگی مؤمنانه -به شهادت آیهی بالا- توصیهای الهی است. اما از لحاظ «قرار» و «استقرار» امکان پذیرایی از دوستان را در تهران نداریم. از این هفته به اتفاق بانو تصمیم گرفتیم که ما و بچهها به خانهی دوستان برویم. امروز هم در آغاز دید و بازدیدهای دورهای میهمان مشهدی امیرحسین و بانو بودیم. عصر جمعه و یک میهمانی غیرمختلط دوساعته. کوتاه و مفید و امیدآفرین.
مستدام باد ان شاءالله.
ساعت نه، جلسهی طرح و ارزیابی، مدیر روابط عمومی از سفر سه روزهی مشهد آمده و نقل آورده. تفاهمنامهی همکاری بسته با آستان قدس رضوی برای پخش برنامهها و سخنرانی ها از حرم؛ و خدا میداند که چه حالی دارم.
ساعت ده پیامک فرستادی که در حرم مطهر رضوی دعاگویم. فرستادم که: نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهی، خدای را که مبادا دل از نشانه بیافتد؛ و خدا میداند که چه حالی دارم که هنوز حس آخرین مشهدمان در دلم زنده است.
ساعت یازده سیداحمد زنگ میزند که امروز عصر دارم میروم مشهد تنهایی با ماشین خودم. بیا که تا جمعه بر میگردیم؛ و خدا میداند که چه حالی دارم که پای رفتن ندارم.
ساعت دوازده، جلسهی نشر الکترونیک داریم و مهمانمان از مشهد آمده و عصری میرود تهران که با هواپیما برود مشهد؛ و خدا میداند که یقین کردم امروز امامرضا علیهالسلام سر شوخی دارد و دارد سر به سرم میگذارد.
ساعت یک نشده پیامک تبلیغاتی میآید از همراه اول: تور ویژه مشهد، چهار تخته فلان و شش تخته فلان.
*
خدای را که مبادا...
بعد از نه سال فعالیت آموزشی در مدارس، امروز برای اولین بار پایم به هستهی گزینش باز شد. مصاحبه یک ساعتی طول کشید و آقای پیرمرد مهربان گزینش به پرسش از زندگینامه و سوابق تحصیلی و سوابق شغلی و احکام و عقاید و سیاست اکتفا کرد و درست مثل گزینش سازمانِ خودمان هیچ چیزی از صلاحیت علمی یا روش کار و نگرشهای شغلیام نپرسیدند.
منِ بچه مثبت دلهرهای از این گزینشها ندارم. دلخوریای هم ندارم. هر چند سؤالات بیربطی بپرسند و هر چند که پاسخها را ندانم. اما برایم جالب است که بدانم همکارانم در مدارس که -چنان که افتد و دانی- در دفتر دبیران چه حرفهایی که نمیزنند، در اتاق گزینش چه حالی دارند.
ایران و مسئله فلسطین
بر اساس اسناد وزارت امور خارجه
(۱۸۹۷-۱۹۳۷ م / ۱۳۱۷ ش – ۱۳۱۵ ق)
علی اکبر ولایتی
تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۶
این کتاب جالب و خواندنی بر اساس اسناد موجود در وزارت خارجه از اواخر دوره ی قاجار و اوایل دوره پهلوی تنظیم شده است. روند برخورد وزارت امور خارجه ایران با مسئله فلسطین و اشغال تدریجی آن پیش از جنگ جهانی اول تا شروع جنگ جهانی دوم بسیار درس آموز است. برای نمونه ببینید:
رییس مجلس عالی اسلامی فلسطین، حاج امین الحسینی در ۲۰ آبان ۱۳۱۰ با عزیمت به مصر و دیدار با سفیر ایران در آن کشور چنین درخواست نمود:
از طرف دولت شاهنشاهی مقرر شود نمایندگانی برای حضور در مؤتمر [دوم که به منظور آگاهی بخشی به مسلمانان از وضعیت فلسطین تشکیل شد] اعزام و هر گاه به طور رسمی اعزام نماینده را صلاح ندانسته و تصویب نفرمایند اجازه داده شود چند نفر از رجال و علمای معروف ایران که مستقیماً به بعضی از آن ها نیز مراجعه و تقاضا نموده اند، دعوت مؤتمر [کنفرانس] را قبول و حضور به هم رسانند. (نامه مورخ ۱۳۱۰.۸.۲۲ به نمره ۱۰۹۵ سفارت ایران در مصر)
جالب است که دو نماینده ی اعزامی از طرف حکومت پهلوی اول به این کنفرانس یکی «حاج میرزا یحیی دولت آبادی» است که مذهب ازلی -شعبهای از بابیه- دارد و دیگری «سیدضیاءالدین طباطبایی» نخست وزیر سابق ایران است که بعد از کودتای اسفند ۱۲۹۹ به دستور انگلیس در فلسطین اقامت دارد. جالبتر آنکه سیدضیاء در این اجلاس به عضویت کمیته اجرایی کنفرانس درآمد و بعدها رییس کنگره اسلامی شد!
...
یک نکتهى دیگرى هم که من یادداشت کردهام و خوب است که تکرار کنم، این است: از پیشرفت علمى در کشور براى گسترش و نفوذ زبان فارسى استفاده شود. زبان خیلى مهم است برادران و خواهران عزیز! اهمیت زبان ملى یک کشور براى خیلىها هنوز دانسته و شناخته نیست. زبان فارسى باید گسترش پیدا کند. باید نفوذ فرهنگىِ زبان فارسى در سطح جهان روزبهروز بیشتر شود. فارسى بنویسید، فارسى واژهسازى کنید و اصطلاح ایجاد کنید. کارى کنیم که در آینده، آن کسانى که از پیشرفتهاى علمى کشور ما استفاده میکنند، ناچار شوند بروند زبان فارسى را یاد بگیرند. این افتخارى نیست که ما بگوئیم حتماً زبان علمى کشور ما فلان زبان خارجى است. زبان فارسى اینقدر ظرفیت و گنجایش دارد که دقیقترین و ظریفترین علوم و دانشها میتوانند با این زبان بیان شوند. ما زبان پرظرفیتى داریم. کمااینکه بعضى از کشورهاى اروپائى هم نگذاشتند زبان انگلیسى تبدیل شود به زبان علمى آنها - مثل فرانسه، مثل آلمان - اینها زبان خودشان را به عنوان زبان علمى در دانشگاههایشان حفظ کردند.
مسئلهى زبان، مسئلهى بسیار مهمى است؛ واقعاً احتیاج دارد به این که حمیت بهخرج دهید. یکى از اهتمامهائى که دولتهاى آگاه و هوشیار در دنیا انجام میدهند، تکیه بر روى گسترش زبان ملىشان در دنیا است. متأسفانه با غفلت خیلى از کشورها، این کار اتفاق نیفتاده؛ حتّى زبانهاى بومى را، زبانهاى اصلىِ بسیارى از ملتها را بکلى از بین برده یا تحتالشعاع قرار دادهاند.
بنده از پیش از انقلاب، از اینکه واژههاى بیگانه بىدریغ در دست و زبان مردم ما به کار میرفت و به آنها افتخار میکردند - کأنه کسى اگر چنانچه یک مطلبى را با یک تعبیر فرنگى بیان کند، این را یک افتخارى میدانست - همیشه رنج میبردم؛ متأسفانه تا امروز هم این باقى است! خیلى از سنتهاى غلط پیش از انقلاب، با انقلاب از بین رفت؛ این یکى متأسفانه از بین نرفت! یک عدهاى کأنه افتخار میکنند که یک حقیقتى را، یک عنوانى را با یک واژهى فرنگى بیان کنند؛ در حالى که واژهى معادل فارسى براى آن عنوان وجود دارد، دوست میدارند از تعبیرات غربى استفاده کنند؛ بعد حالا یواش یواش این دیگر به دامنههاى گستردهاى در سطوح پائین و سطوح عوامانه هم رسیده، که واقعاً رنجآور است.
من نمونههائى در ذهن دارم، که دیگر حالا لزومى ندارد آنها را عرض کنم...
دیدار 15 مرداد 92 با اساتید دانشگاه ها
میگم:
...
ارتباطات تو نشون میده که با جسمت در کدوم موقعیت جغرافیایی قرار داری
اما نوشتههات نشون میده که با جانت در کدوم موقعیت فکری قرار داری
جان تو مهم تر از جسمت است
...
تو از نظر فکری در منطقهی خطرناکی قرار داری
فکر تو خطرناک نیست
منطقهی فکری تو خطرناک است
...
فکر تو خطرناک نیست
همون طور که جسم تو خطرناک نیست
اما جسمت میتونه توی یه محوطه خطرناک قرار بگیره
(هر چند که ممکنه در عمل هیچ وقت آسیب نبینی
و هیچ وقت متوجه خطر نشی
مثل کارآگاه گجت)
به دیگران حق بده که هر لحظه برات نگران باشن
...
حالا دو ماهه شدهاید.
به مدد تکنولوژی پدرها و مادرها ماهها قبل از تولد نوزادشان میدانند که خدا به آن ها دختر داده یا پسر و از قد و وزن و ضربان قلب و خیلی دیگر از پارامترهای حیاتی نوزاد قبل از تولد خبر دارند. شاید تنها معمایی که تکنولوژی حل نکرده و به این راحتیها هم نمیتواند حل کند پاسخ دادن به سؤال «بچهم چه شکلیه» باشد. بخصوص اینکه چهرهی نوزاد در ماههای اول تولد به سرعت و شدت تغییر می کند. درست مثل غنچه ای که کم کم باز میشود و بعد از چند ماه تازه معلوم میشود که این گل چه شکلیست.
شما دو تا خیلی به هم بیربطید. حتی به پدر و مادرتان هم بیربط به نظر میرسید و کوشش تمام زنهای فامیل برای اینکه بفهمند کجای شما به کی رفتهاست به نتایج قابل اعتنایی نرسیده است.
اما من خوشحالم که شما آنچنان شکل مستقلی دارید که شبیه هیچ کس دیگری نیست و میتوانید غیر از ما باشید و بهتر از ما انشاءالله.
*
کاش اینقدر که در صورت شما اندیشه میکنند، به سیرتتان هم رسیدگی کنند.
-به احتمال قریب به یقین- در هشت سال گذشته حتی یک کلمه در ستایش یا نکوهش محمود احمدینژاد ننوشتهام. بارها گفتهام که خودم را آدم سیاسی نمیدانم و به درد کار سیاسی نمیخورم. من از زاویهی فرهنگ به سیاست مینگرم و از این لحاظ خوشآمد و بدآمدم با عرف رسانههای غالب و مغلوب فرق میکند. اما نزدیکترین دوستانم جدیترین یاوران و جدیترین منتقدان دولتهای نهم و دهم و شخص آقای احمدی نژاد بودهاند و هستند؛ و از ثمرهی همکلامی با آنها در تمام این سالها خوبیها و بدیهای واقعی او را شنیدهام و میدانم و نیازی به نقل مجدد یا انکار آنها نمیبینیم.
در روزهای اخیر شاهد هستیم که دوست و دشمن موضوع «پایان احمدی نژاد» را در رسانهها داغ کردهاند و روا و ناروا بر او میتازند و کینههای بدر و احد را خالی میکنند. بر خودم واجب دیدم که این چند کلمه را خطاب به آقای دکتر احمدینژاد، استاد محترم دانشگاه علم و صنعت ایران، بنویسم و از او نه به خاطر آنچه کرد و آنچه نکرد، بلکه به خاطر آنچه بود و آنچه هست تشکر کنم.
*
آقای دکتر احمدینژاد؛
روز ۲۷ خرداد ۸۴ که به همراه پدرم به پای صندوق رأی مسجد محلمان رفتیم، دزدکی در برگهی رأی او سرک کشیدم تا ببینم از میان ۸ نامزد متفاوت آن روزها چه نامی را بر روی برگه مینویسد: شما انتخاب پدرم بودید. از آن روز -هر چند من به شخص دیگری رأی دادم- اما مسألهی انتخاب پدرم برایم مسأله شد. ۲۲ خرداد ۸۸ هم اتفاقی مشابه همین افتاد. پدر من یک آدم سیاسی نیست. هرگز ندیدم روزنامه بخواند؛ هرگز ندیدم به سایتهای خبری سر بزند؛ هرگز ندیدم بحث سیاسی بکند. پدر من حتی یک آدم حزباللهی (به معنای متعارف آن) هم نیست. پدر من یک کارگر بازنشستهی نمازخوان است که اوقاتش را در همهی عمر به کار سخت گذراندهاست و از همین رو انتخابهای او همیشه برای من جالب توجه بودهاست. در این ۸ سال بارها به این فکر کردهام که پدرم در شما چه دیدهبود که به راحتی انتخابتان میکرد؟ و در این روزها جواب سادهای برای خودم یافتهام: «پدرم در شما خودش را میدید»
آقای دکتر احمدی نژاد؛
چاقی مفرط آنانی که زمام امور را قبل از شما به دست داشتند، پدرم را آزار میداد. او سالهای سال در تاریکی سپیدهدم از خانه بیرون زده بود و رزق و روزی خانوادهاش را جایی بیرون شهر، لابلای چرخدندهها و جرثقیلها جسته بود. او در سالهای کار و بازنشستگیاش در صدها کارخانههای صنعتی این کشور دویده بود و هر روز و هر هفته به بهانهی یک کار تازه از این شهر به آن شهرستان سفر کرده بود و هفتهها و ماههای متوالی دور از خانواده روزگار گذرانیده بود و زندگیاش در این سالها هیچ تفاوتی نکردهبود. او میدید اطرافیانش به چه شتابی از نردبان دنیا بالا میروند و با چه سرعتی چاق میشوند. او حالا فرصت داشت تا انتخاب کند مردی بر او فرمان براند که چاق نباشد. چرا باید تردید میکرد؟
آقای دکتر احمدینژاد؛
من کاری به کارهایی که کردید و نکردید ندارم. در جلسات خصوصی از مدیران معزول دولتهای سابق -که کینهیتان را تا ابد به دل خواهند داشت- شنیدم که اظهارشگفتی میکردند از سفرهای شهر به شهر شما و تمسخر میکردند حوصلهای که در صحبت با پیرمردهای چروکیده و پیرزنهای روستایی دارید. شنیدم که به جرأت شما در اجرای سهمیهبندی بنزین و هدفمندی یارانهها غبطه می خورند و به بیعرضگی خودشان میخندند.
راستش را بخواهید چاقی مفرط آقایان -پیش از این و پس از این- من را هم آزار میدهد.
دیدم که بیبیسی بیشرف «مردی با کاپشن بهاری» را تحقیر میکند چون عکس گرفتن با سیاهان آفریقا را دوست دارد و دیگرانی را میستاید که از شدت تبختر، روی صندلی معمولی نمیتوانند بنشینند و باید برایشان مبل سلطنتی مهیا کرد.
آقای دکتر احمدینژاد؛
در سال های گذشته شما رییس جمهور ایدهال من نبودید. حتی انتخاب اول من هم نبودید. اما به عنوان یک کارگرزادهی شهرستانی از شما به خاطر آن چه بودید و هستید تشکر میکنم. خدا قوت.
این حرف و سخن کهنه اى است که چرا کفاره گناهى را که دیوانه اى در بلخ آلمان و اروپا کرد باید ما در شوشتر خاورمیانه بدهیم؟
جلال آل احمد، سفر به ولایت عزراییل، ص 92
*
آقا جلال، بهمن 1341 هفده روز با زنش مهمان دولت اسراییل بود و فرصت یافت تا از نزدیک آنچه را در کتاب ها می خوانده درباره ی اسراییل از نزدیک ببیند. حاصل این دیدار و تحقیقاتی دیگر می شود کتاب «سفر به ولایت عزراییل» که بسیار خواندنی و عجیب است.
ما اگر بی جا به هم اعتماد کنیم سرمایه هایمان را از دست می دهیم؛
و اگر به موقع به هم اعتماد نکنیم همدیگر را از دست می دهیم.
*
کدام را بیشتر لازم داریم: همدیگر را یا سرمایه هایمان را؟
اصل «خطرپذیری در تجارت» حکم می کند که زودتر از آن که به هم بی اعتماد شویم به هم اعتماد کنیم.
*
جلسه ی خوبی داشتیم درباره ی آینده ی رازدل با حضور عضو جدید شورای مدیران. ان شاء الله که خوش فرجام باشد.
بعد از ده روز آمده ام تهران که شما را ببینم. ساعت یازده شب تازه رسیده ام این جا. شب قدر را چه کنم؟
سر سجاده، رحل قرآن باز است و روی پایم، مریم خوابیده. مثل بچه های مهد قرآن مسجدالنبی موقع تلاوت تکان تکان می خورم که بخوابد! چاره چیست؟
خانوادگی نشسته ایم پای پخش زنده ی اینترنتی مراسم شب قدر. با یک دست، دختر را روی پایم نگه داشته ام و با یک دست قرآن را روی سر می گذارم تا بالحجه که باید برخیزم. فکر آخرش را نکرده بودم: قرآن را ول کنم یا مریم را؟!