«من او» رو دو دهه پیش خوندم و فقط چند صحنه خاص از کل ماجرا در خاطرم هست. یکیش که شاید از نظر بقیه خیلی مهم نباشه، همون اولای داستان، دو تا گوسفند کشتهاند و آویزان کردهاند برای سلاخی. کلههایشان هم جدا روی زمین افتاده. بحث میشه که از کجا میشه فهمید که کدوم کله مال کدوم گوسفنده؟
یه حرف نغزی میزنه پدربزرگه که هنوز از خاطرم نرفته. میگه «رفیق چشمش به خودش نیست، به رفیقشه.» بعدش نتیجه میگیره که اون لاشهای که کله سفیده داره بهش نگاهش میکنه مال گوسفند سیاهه است و برعکس... چش رفیق به تن رفیقشه!
*
درد تلخ چیست؟ و آن درد شیرین که تو را به حرکت در میآورد از کجا میآید؟
درد تلخ از نگاه به خود است: از نگرانی برای خود؛ غرق شدن در خود.
و درد شیرین همه از دیگری است: غم دیگری؛ دلشوره برای دیگری؛ غرق شدن در دیگری.
# بیبرچسب
# درد
# دوست
- ۳ نظر
- چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸