صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۶۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است

«مرد» یک‌روز از خانه‌اش بیرون رفت و دیگر باز نگشت.
نه خودش و نه جنازه‌اش؛
فقط خبرش...

# شهید

# قصه

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

سر ظهر، بعد از نماز، حاج حسن میگه هر کی میخواد بره برای ناهار؛ ما می‌مونیم این کار رو تموم می‌کنیم، بعدش میایم.
بعدش همه‌چی میره روی هوا. همه‌شون تیکه تیکه میشن؛ پودر میشن؛ هیچی ازشون نمی‌مونه؛ میرن بهشت با هم.
*
خیلی خوبه.

# شهید

# قصه

  • :: بداهه

-: لطفا خاطره‌ای از برادر شهیدتان تعریف کنید.
-: از مدرسه آمده بود خانه؛ نشسته بود که غذا بخورد. سر سفره همین‌طور که قاشق غذا را دهانش می‌گذاشت، اشک‌هایش می‌چکید توی بشقاب.
پرسیدم: «داداش، توی مدرسه اتفاقی افتاده؟»
گفت: «یکی از معلم‌ها امروز سر کلاس راجع به حادثه‌ی عاشورا صحبت می‌کرد. حرف‌هایش درباره‌ی مظلوم بودن امام حسین از خاطرم بیرون نمی‌رود.»
*
سلام خدا بر شهیدان.

# شهید

# مدرسه

# مسعود

# هیأت

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۰
  • :: نغز

مادر مهربان «سعید» و «امیر» امین آبشوری به ملکوت اعلی پر کشیده و از سفره‌ی ملکوتی فرزندان شهیدش متنعم گشته. خوشا بر احوال او و دریغا از اعمال ما.
*
آقای مهندس-دکتری که خیلی هم ادعای تربیت و اخلاق و اینها داری؛
به نظرت چقدر هزینه بر می‌دارد ثبت کردن داستان زندگی این‌چنین مادرانی؟ چقدر فایده دارد؟
اگر در همین هفت-هشت ساله‌ی اخیر، به اندازه‌ی یک دهم پولی که برای چاپ تبلیغات پر زرق و برق مجتمع در هر سال خرج می‌کنی برای هر مادر شهید بودجه گذاشته بودی، الان شصت تا کتاب داشتی که روش زندگی آن آسمانی‌ها را نشان ما زمینی‌ها می‌داد.
یعنی نمی ارزید؟ در اولویت‌ها نبود؟ به اندازه‌ی پاورلیفتینگ بازدهی نداشت؟
*
حرف همان است که بود:
الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا
*
آقای روش‌مند اخلاقگرا؛
تو را چه بنامم؟ غافل یا خائن؟

# شهید

# مدرسه

# مسعود

  • ۶ نظر
  • چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
سردار شهید حسن تهرانی مقدم

مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه‌ی میخانه بمیرم

من دُر یتیمم، صدفم سینه‌ی دریاست
بگذار یتیمانه و دُردانه بمیرم

سرباز جهادم من و از جبهه‌ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم؟

در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم

# شهریار

# شهید

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰
  • :: بیت
(ساعت 23:59 پنجشنبه)
تو : ساعت اول تموم شد. صلوات بفرست!
من: خدا قوت. به قول سعدی: «فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد...» (دیباچه گلستان)

# برادر

# سعدی

# شهید

# مسعود

  • :: پیامک
امروز یه قرارداد نوشتم؛ یه قرارداد عجیب.
احساس می کنم مرحله ی جدیدی شروع شده.
الان نمی فهمی چی میگم...

# شهید

# مسعود

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰
  • :: بداهه

کار کردن برای شهدا لیاقت می‌خواد. عرضه هم می‌خواد. حوصله هم می‌خواد. همت هم می‌خواد.

باید خودشون بطلبن.
الان نمی‌فهمی چی میگم.

# آزمون

# شهید

# مسعود

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز
هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد
...

# سبک زندگی

# شهید

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
  • :: بیت
فقط گوش کن
+
.
.
.
حالا تکرار کن
...
همین

# شهید

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: بشنو

بچه تر که بودم خیال می کردم کسی که روی دیوار خانه اش تصویر سیدمرتضی آوینی نقاشی کرده باشند، خیلی خوشبخت است.
آن موقع که تازه برچسب های کوچک رنگی شهدا مُد شده بود، نقاشی دیواری به آن بزرگی خیلی چیزِ مهمی حساب می شد.
*
اما گذشتِ زمان به من ثابت کرد که اگر عکس سیدمرتضی آوینی را روی پیراهنت چاپ کنی، روی جلد سررسیدت، حتی اگر چاپخانه ی تصویر سیدمرتضی آوینی داشته باشی و خانه تان توی خیابان سیدمرتضی آوینی باشد و کتاب های سیدمرتضی آوینی را توی کتابخانه ات به ترتیب قد چیده باشی، حتی اگر سری کامل وی اچ اس های روایت فتح را، سی دی و دی وی دی با کیفیت اچ دی همه ی فیلم هایش را توی آرشیوت داشته باشی، روی هاردت صدها تصویر جور واجور و دست خط های اصل و با کیفیتش را اسکن کرده باشی، حتی اگر صاحب سایت اینترنتی سیدمرتضی آوینی باشی و دامنه ی «سیدمرتضی آوینی دات هر چیزی» مال تو باشد، با همه ی این ها ذره ای خوشبخت نیستی.
خوشبختی آن است که سخنش را بشنوی و ذره ای عمل کنی.

الا روح طوفانی مرتضی / سلیمان تسلیم امر قضا
از آن دم که در خون شنا کرده ای / مرا با جنون آشنا کرده ای
جنون را به حیرت در آمیختی / قلم را به غیرت برانگیختی
زهی سعادت، که شهادت است...

# آوینی

# قصه

# شهید

  • :: نغز
  • :: کودکی
  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
  • :: بداهه
دیروز صبح، آقا رضا پایش را از زمین برداشت و گذاشت روی خاک بهشت. به همین راحتی.
دو ماه پیش عوارض شیمیایی به شکل یک تومور مغزی خودش را نشان داد و زمین گیرش کرد. من که می دانستم روی زمین نمی ماند. یک دست و چشم و نصف بدنش که قبل از این رفته بود. مانده بود همین نصفه ی ناقص که این دوماهه همین طور روی تخت بیمارستان -و این هفته ی آخر توی خانه- آب شد و آب شد. اما آقا رضا در زمین فرو نرفت. در عوض به آسمان پر کشید.
خوشا پر گشودن، پرستو شدن...
*
الان که خورشید می گیرد، تابوتش را در خیابان های شهر روی شانه می برند. چقدر دوست داشتم زیر آن تابوت باشم. حیف که تهران نیستم.

+ پیکر مطهر سردار جانباز رضا مسجدی تشییع می‌شود

# آدم‌ها

# شهید

# قصه

  • :: بداهه

ظاهراً بنده ی خدایی که مداح اهل بیت هم بوده، با اسمی شبیه اسم من، در یکی از استان های مرزی به دست اشرار شهید شده.
پیامکی از منبعی که معلوم نشده، دست به دست بین طیفی از رفقای گرامی چرخیده و از دیروز چند بار آدم های دور و نزدیکی تماس گرفته اند که از زنده بودن بنده اطلاع حاصل نمایند. جالب این که بعضی از این دوستان، از مرتبطین با همین صفحه ی الکترونیکی هستند و باز دلشان آرام نشده که می بینند من هر روز این جا را به روز می کنم! تماس گرفته اند و جویای احوال شده اند.
اسم این را چه بگذارم؟

# شهید

# دوست

  • ۶ نظر
  • يكشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
نذار که سفره ی دلت  :  پیش غریبه وا بشه
این بغض نشکسته باید  :  سهم خود خدا بشه

نشون بی نشون من :  به قلب آسمون بزن
تا مردم از روی زمین  :  ستاره‌تو نشون بدن

وارث نجیب زخمای درشت   :     طاقت دلای پرپر نداری
سرتو رو شونه های من بذار   :   وقتی عاشقی و سنگر نداری

آخرین نشونه ی رسیدنی   :   که واسه همیشه بی نشون میشی
پا رو مخمل ستاره ها بذار :   داری همسایه ی آسمون میشی
عبدالجبار کاکایی

# کاکایی

# شهید

# برادر

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت
محاصره شده بودند.
هلیکوپترهای بعثی کنار نیزارها فرود آمدند. نی‌ها آتش گرفته بود.
علی هاشمی و رفیقش توی نی‌های سوخته می‌دویدند.
با پای برهنه...
.
.
دیگر کسی آن‌ها را ندید.
*
فردا توی اهواز فرمانده‌ی گم‌شده‌ی قرارگاه سرّی را مردم پیدا می‌کنند.

# قصه

# شهید

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون