- ۰ نظر
- سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۰
-: لطفا خاطرهای از برادر شهیدتان تعریف کنید.
-: از مدرسه آمده بود خانه؛ نشسته بود که غذا بخورد. سر سفره همینطور که قاشق غذا را دهانش میگذاشت، اشکهایش میچکید توی بشقاب.
پرسیدم: «داداش، توی مدرسه اتفاقی افتاده؟»
گفت: «یکی از معلمها امروز سر کلاس راجع به حادثهی عاشورا صحبت میکرد. حرفهایش دربارهی مظلوم بودن امام حسین از خاطرم بیرون نمیرود.»
*
سلام خدا بر شهیدان.
مادر مهربان «سعید» و «امیر» امین آبشوری به ملکوت اعلی پر کشیده و از سفرهی ملکوتی فرزندان شهیدش متنعم گشته. خوشا بر احوال او و دریغا از اعمال ما.
*
آقای مهندس-دکتری که خیلی هم ادعای تربیت و اخلاق و اینها داری؛
به نظرت چقدر هزینه بر میدارد ثبت کردن داستان زندگی اینچنین مادرانی؟ چقدر فایده دارد؟
اگر در همین هفت-هشت سالهی اخیر، به اندازهی یک دهم پولی که برای چاپ تبلیغات پر زرق و برق مجتمع در هر سال خرج میکنی برای هر مادر شهید بودجه گذاشته بودی، الان شصت تا کتاب داشتی که روش زندگی آن آسمانیها را نشان ما زمینیها میداد.
یعنی نمی ارزید؟ در اولویتها نبود؟ به اندازهی پاورلیفتینگ بازدهی نداشت؟
*
حرف همان است که بود:
الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا
*
آقای روشمند اخلاقگرا؛
تو را چه بنامم؟ غافل یا خائن؟
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشهی میخانه بمیرم
من دُر یتیمم، صدفم سینهی دریاست
بگذار یتیمانه و دُردانه بمیرم
سرباز جهادم من و از جبههی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم؟
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم
بچه تر که بودم خیال می کردم کسی که روی دیوار خانه اش تصویر سیدمرتضی آوینی نقاشی کرده باشند، خیلی خوشبخت است.
آن موقع که تازه برچسب های کوچک رنگی شهدا مُد شده بود، نقاشی دیواری به آن بزرگی خیلی چیزِ مهمی حساب می شد.
*
اما گذشتِ زمان به من ثابت کرد که اگر عکس سیدمرتضی آوینی را روی پیراهنت چاپ کنی، روی جلد سررسیدت، حتی اگر چاپخانه ی تصویر سیدمرتضی آوینی داشته باشی و خانه تان توی خیابان سیدمرتضی آوینی باشد و کتاب های سیدمرتضی آوینی را توی کتابخانه ات به ترتیب قد چیده باشی، حتی اگر سری کامل وی اچ اس های روایت فتح را، سی دی و دی وی دی با کیفیت اچ دی همه ی فیلم هایش را توی آرشیوت داشته باشی، روی هاردت صدها تصویر جور واجور و دست خط های اصل و با کیفیتش را اسکن کرده باشی، حتی اگر صاحب سایت اینترنتی سیدمرتضی آوینی باشی و دامنه ی «سیدمرتضی آوینی دات هر چیزی» مال تو باشد، با همه ی این ها ذره ای خوشبخت نیستی.
خوشبختی آن است که سخنش را بشنوی و ذره ای عمل کنی.
ظاهراً بنده ی خدایی که مداح اهل بیت هم بوده، با اسمی شبیه اسم من، در یکی از استان های مرزی به دست اشرار شهید شده.
پیامکی از منبعی که معلوم نشده، دست به دست بین طیفی از رفقای گرامی چرخیده و از دیروز چند بار آدم های دور و نزدیکی تماس گرفته اند که از زنده بودن بنده اطلاع حاصل نمایند. جالب این که بعضی از این دوستان، از مرتبطین با همین صفحه ی الکترونیکی هستند و باز دلشان آرام نشده که می بینند من هر روز این جا را به روز می کنم! تماس گرفته اند و جویای احوال شده اند.
اسم این را چه بگذارم؟