صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۶۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید» ثبت شده است


...
ای باد سبکسار
مرا
بگذر و بگذار
...

 

# شهید

# مسعود

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴
  • :: پریشان

تو:
برای تهیه کتاب یادبودی که در آخر مسافرت جهادی [...] هدیه می‌دهند مشورت بدهید. از جمله خصوصیاتی که باید داشته باشه: عمودی در اندازه نصف آپنج، توی صفحات جای سفید واسه نوشتن داشته باشه، کلاً در رابطه با شهدا و دفاع مقدس هم نباید باشه.

من:
باسمه تعالی
بر جسد زنده یا مرده‌ی آن جهادی که کتاب شهدا را نمی‌توان به عنوان یادبودش هدیه داد، به فتوای من نماز بخوانید.
والسلام

# جهادی

# شهید

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
  • :: پیامک

از میان همه‌ی بازتاب‌های تشییع شهدای غواص در تهران، این حاشیه‌نگاری مستند، خواندنی و در عین‌حال باورنکردنی از یک وبلاگ‌نویس آشنا را تاریخ‌ساز‌تر یافتم:

قلب های تشنه

بر خلاف تصور غالب، تاریخ را این روایت‌های غیر رسمی می‌سازند؛ نه گزارش‌های خشک مجلس‌آرا.
مستدام باد!

# تاریخ

# تهران

# دوست

# راغب

# شهید

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۴
  • :: بداهه

تنها مدرسه‌ای که در آن می‌توانم
هنوز هم -سالی یک بار-
بی‌ترس از معلم‌بودن، بی‌هراس از محترم بودن و بزرگ‌تر بودن،
دوشادوش دیگران
بروم و بیایم و بنشینم و برخیزم و ببینم و بشنوم و بگویم و بخندم و بگریم و رفاقت کنم
مدرسه‌ی شهداست.


پ.ن:
شما هم یک عمر حاجی و سید باش. با شما هم سلفی می گیرم!

# شهید

# مدرسه

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳
  • :: بداهه

جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور این واقعه در جان پسرها باقیست

# شهید

# فلسطین

  • :: بداهه
  • :: بیت

بی‌هوا، بعد از دو سال، از میان درختان کاج و مزارع شلغم و باغ‌های سرما‌زده‌ی زمستانی، تلفن زده؛ بی‌مقدمه آرزو می‌کند که: «الهی به زودی تکه‌تکه شوی در راه خدا...»

# دوست

# شهید

  • :: پیامک

امروز از صبح شهید با من بود.
با هم سوار مترو شدیم و رفتیم بهارستان. از جلوی سماورفروشی‌ها قدم زدیم و رفتیم داخل عمارت. شهید من را برد به بایگانی نشریات ادواری و روزنامه‌ی جمهوری اسلامی اسفند شصت را جلویم باز کرد و عکس خودش را در صفحه‌ی ششم اسفند نشانم داد. بعد با هم رفتیم واحد پویش منابع دیجیتال و در اطلاعات و کیهان همان روزها خبر شهادت و ترحیمش را دیدیم.
کارم تمام شده بود. اما شهید هنوز آن‌جا کار داشت. دستم را گرفت و برد به کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی. بسته بود. رفت به دنبال کتابدار که بیاید و در را باز کند و بعد او را وادار کرد که بگردد و قفسه‌ی مربوط به ترورها را نشانم بدهد. بعد شهید دستم را برد سمت کتابی که می‌خواست و آن را جلویم باز کرد. همزمان هم به کتابدار کمک کرد تا اسم روی برگه‌ی بازجویی قاتلش را به زحمت بخواند.
شهید ساعت سیزده و سی دقیقه امروز به من لبخند زد و خودش تصویر و مشخصات قاتلش را نشانم داد.
وقتی شهید ساعت سیزده و سی دقیقه امروز دو تا سند جدا از هم را به شکلی کاملاً قابل استنتاج کنار هم قرار داد، به چهره‌ی کتابدار خیره شدم تا ببینم او هم متوجه این هنرنمایی شگرف شده‌است یا نه؟ و فهمیدم که شهید امروز فقط با من است.

کار که به این‌جا رسید، شهید دوستی که او را به نام شهید در تلفن همراهم ذخیره کرده‌ام در کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی به سراغم فرستاد تا در برگشت همراهی‌ام کند. شهید از سندی که شهید پیدا کرده‌بود عکس گرفت، بعد با هم رفتیم به میدان بهارستان و شیرکاکائو و پیراشکی خوردیم و هفت ایستگاه مترو با هم درباره‌ی شهید و شهدا حرف زدیم.

* ششمین سال صاد این‌طور آغاز شد.

# شهید

# صاد

# قصه

# مسعود

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
  • :: پریشان
امروز -به سفارش آقامهدی- برای یافتن بایگانی روزنامه‌های اسفندماه شصت به کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی در میدان بهارستان رفتم. تجربه‌ی بسیار خوب و دلپذیری بود.
برای ورود فقط اصل کارت ملی و کارت دانشجویی (یا کپی مدرک تحصیلی) نیاز است و هیچ تشریفاتی هم ندارد. اگر وسایل اضافه‌ای همراه دارید در قفسه‌های حراست به امانت می‌گذارید و وارد می‌شوید.
بخش‌های مختلفی که سر زدم و دیدم این‌ها بود:
- بایگانی نشریات ادواری: محل نگهداری اصل و افست روزنامه‌های ایران در صد سال گذشته. بدون هزینه و منت هر چه خواستم برایم آوردند و دیدم. درخواست تصویربرداری از سه صفحه را دادم. یک فرم کوچک را پر کردم و فایل اسکن شده را دو ساعت بعد تحویل گرفتم.
- سایت (مرکز پویش): فهرست کامل منابع دیجیتال کتابخانه را دارد. بدون هیچ تشریفاتی پشت رایانه نشستم و دو ساعت تمام فایل اکسل فهرست نشریات مدنظرم را بالا و پایین کردم و تصاویر اسکن شده روزنامه‌ها را ورق زدم و هر چه می‌خواستم در سرور کپی کردم. در انتها تمام فایل‌های درخواستی‌ام را روی فلش تحویل گرفتم و به ازای ۱۶ مگابایت اطلاعات، ۶۲۰ تومان وجه رایج مملکتی پرداختم! اینترنت هم به راه بود و اکثر مراجعان از آن استفاده می کردند.
- کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی: یک بخش کوچک، مخزن باز و بسیار کاربردی که در آن کتابی را که مدت‌ها می‌جستم یافتم و با آرامش، بخش زیادی از آن را مطالعه کردم.
*
در تمام بخش‌ها کارمندان با حوصله، مؤدب و مهربانی مشغول کار بودند. حتی وقتی برای نماز به نمازخانه کوچک ساختمان رفتم، کتابدار کتابخانه تخصصی به دنبالم آمد تا از اینکه مجبور است لحظاتی کتابخانه را ترک کند عذرخواهی کند! تازه بعدش برایم چایی هم آوردند!
*
بخش‌های جالب دیگری هم داشت که چون زمینه‌ای نداشتم از آن‌ها استفاده نکردم. مثل گنجینه نسخ خطی و کتابخانه تخصصی ایران‌شناسی.

# تهران‌گردی

# شهید

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: کتاب

بعد از غروب رفتیم حرم و دو گروه دو نفره‌ی خانم‌ها و آقایان در حیاط صحن آینه از هم جدا شدیم.
چشمم افتاد به در باز حجره‌ی اول سمت راست صحن. دست مصطفی را گرفتم و رفتیم تا جلوی حجره. بالای در کاشی «ذلک فضل الله...» را که دیدم مطمئن شدم که خودش است. بارها آمده بودم و بسته بود. حالا چراغش روشن و خادمی هم جلوی در ایستاده بود. کفش‌ها را کندیم و وارد شدیم.
حضرت شیخ فضل الله نوری این‌جا خوابیده است. ظاهراً حجره را دو سالی است که مرمت کرده‌اند و نمایشگاهی شده برای معرفی شیخ شهید. تابلوهایی روی دیوار و کتابخانه‌ای مختصر روی طاقچه.
مصطفی از صندوق سبز و شیشه‌ای مزار خوشش آمده و ذوق کرده. واقعاً قشنگ شده. دستشان درد نکند.

# حرم

# شهید

# قم

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

تو: ان‌شاءالله امروز عازم سفر کربلا و زیارت اربعین ارباب هستم. ان‌شاءالله نایب الزیاره شما خواهم بود. این حقیر را حلال کنید.
من: نری بمیری. سعی کن شهید شی. ولی حتماً دعا کن. به سلامت.

# دوست

# شهید

# هیأت

  • :: پیامک

شهید حسین علی شایسته مهر


... فلیرحل معنا:
+ و + و + و + و +

# برادر

# شهید

# مسعود

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۳
  • :: پریشان

دیشب که میلیاردها نفر از مردم دنیا در تحیّرِ تماشای عجیب‌ترین نتیجه‌ی تاریخ فوتبال روی کره‌ی زمین مسخ شده بودند؛ و میلیون‌ها نفر از مردم عراق و شام و فلسطین در ترس و تاریکی بر خود می‌لرزیدند؛ یک نفر از آن بالای ابرها داشت لبخند می‌زد.

موشک‌های حاج حسن بالاخره به تل‌آویو رسید.

+

# شهید

# فلسطین

# ورزش

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

تو: سلام. می‌دونی که امروز ۱۲ اسفنده. سالروز شهادت چند تا از رفقا. سالگرد مادر علی بلورچی هم هست. فاتحه مع الصلوات



پ.ن:
یاد پارسال افتادم.
این رو گوش کنید.

# شهید

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲
  • :: پیامک
  • :: بشنو

خدایا!
ما پرتاب نمی شویم به سویی جز آن که تو ما را پرتاب می کنی
و ما به نشانه نمی نشینیم جز آن که تو ما را به نشانه می نشانی
وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى
*
خدای را که مبادا
دل از نشانه بیفتد.

# توحید

# توکل

# شهید

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: ذکر

تیزر سه دقیقه‌ای فیلم «چ» ابراهیم حاتمی کیا روی سایت فیلم منتشر شده.
یه جمله‌ای میگه اصغر وصالی (بازیگر: بابک حمیدیان) آخر تیزر که فکر کنم اول و وسط و آخر همه‌ی راهبرد انقلابی ماست:

«
یادتون نره:
ننگ بر جنازه‌ی پاسداری که تو خشاب اسلحه‌ش فشنگ مونده باشه.
برید سر پست‌هاتون.
»

*
اگر با قصه‌ی زندگی چمران زندگی کرده باشی؛
اگر با خاطرات مریم کاظم‌زاده (همسر اصغر وصالی) گریه کرده باشی؛ + ، +
اگر سر مزار پاوه‌پاره‌ها فاتحه خونده باشی؛
همین سه دقیقه کافیه که به «ابراهیم» سلامی دوباره کنی. سلام ابراهیم!



# شهید

# انقلاب

# سینما

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲
  • :: بداهه

بعد از مدت‌ها تماس می گیرد و نیم‌ساعت حرف می‌زنیم:
-: «خبر داری؟ بچه‌ی فلانی؟ عروسی فلانی؟ پایان نامه فلانی؟ عقد فلانی؟ دکترای فلانی؟ عروسی فلانی؟ بچه‌ی فلانی؟…»
جواب من یک کلمه است: «نه.»
تعجب می‌کند که چه چطور در این عصر ارتباطات من از این همه خبر خوب بی‌خبرم:
-: «دو هفته است؛ یک ماهه؛ الان سه ماه شده؛ این خبر که دیگه قدیمی شده…»

یک چیز نامناسبی پشت تلفن به ذهنم می‌آید که نمی‌گویم.
.
.
.
ماشاءالله خبرهای بد خودشان را خیلی زود می‌رسانند:
هنوز نیمه شب نشده که مادر علی بلورچی می‌رود به میهمانی پسرش.

# شهید

# دوست

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۱
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون