آقا ما پنج صبح رفتیم، هشت و نیم هم برگشتیم؛ هیچ طوری هم نشد. خشکِ خشک!
اصلاً استکبار جهانی این سایتهای هواشناسی رو راه انداخته که جلوی تحرک جوونها رو بگیره.
جای شما خالی. انشاء الله هفتههای بعد.
# پنجشنبهها
# کوه
- ۰ نظر
- پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۹۰
آقا ما پنج صبح رفتیم، هشت و نیم هم برگشتیم؛ هیچ طوری هم نشد. خشکِ خشک!
اصلاً استکبار جهانی این سایتهای هواشناسی رو راه انداخته که جلوی تحرک جوونها رو بگیره.
جای شما خالی. انشاء الله هفتههای بعد.
8 تا 10 : جلسهی پروژهی حسینعلی
10 تا 11 : جلسهی مشورتی طرح دانشآموزی ثقلین
11:30 تا 13 : جلسهی مشورتی طرح مقاومت به همراه ولیمه
13:30 تا 18 : جلسهی داوری بخش علوم انسانی جشنواره شیخ بهایی
18 تا 19:30 : جلسهی مشورتی طرح هر شهید یک وبلاگ
20 تا 21:30 : جلسهی پروژهی آسمان هشتم
فاصلهی بین جلسهها: رانندگی و هماهنگی با تلفن و پیامک
*
پی نوشت برای تویی که امروز...
حساب روز و شب و سال و ماه دستم نیست
تو خود به یاد بیاور قرار خود را گاه
گمان مبر که دگر بیتو زنده خواهم ماند
به عزت و شرف لا اله الا الله
«مهمانی» هر چقدر هم که مختصر و مفید باشد، مهم است؛ تأثیرگذار است؛ به یاد ماندنیست.
باید برای «مهمانی» برنامه داشت؛ از قبل منتظر بود؛ زمینهچینی کرد؛ فکر کرد؛ مهیا شد.
رفتن، آمدن، بودن، همه را محاسبه کرد؛ دقیقه به دقیقه. نباید وقت تلف کرد.
*
زیارت بانو، آشنایی با سیر توسعه و تکامل حرم، بازدید از مسجد اتابکی و
مسجدبالاسر و صحن طلا و آینه، آشنایی با بزرگان مدفون در حرم، بازدید از
مسجد اعظم، بازدید از فیضیه، عبوری از دارالشفا و مروری بر زندگی طلاب،
میدان آستانه، دیدار از شیخان، گذری از بازار خان و بازارچه صاحبالزمان،
خرید سوغات معنوی، …
*
الحمدلله امروز هر چه نداشتیم، برنامهی خوبی داشتیم. جای شما خالی.
با تشکر از سجاد و مهدی
هیچ شرحی بر دو مطلب زیر نمینویسم. مخاطب خاص، خودش میفهمد:
نمونه ای از طرح کامل جذب نیرو در یک مجموعه دانشجویی- 1
نمونه ای از طرح کامل جذب نیرو در یک مجموعه دانشجویی- 2
امشب به قصهی دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دُر همیشه دَر صدفِ روزگار نیست
میگویمت، ولی تو کجا گوش میکنی؟
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه! با که دست در آغوش میکنی؟
خوب است. بعضی از روزها را میگویم:
دوباره یادت میآید که میتوانی به دیگران کمک کنی؛ میتوانی پیامی را به گوش کسی برسانی؛ میتوانی خاطری را شاد کنی؛ میتوانی با دیگران مهربان باشی و خسته نشوی؛ و خسته که شدی همچنان برای کمک به دیگران تلاش کنی و لذت ببری.
بعضی از روزها خوب است. همین طوری خوب است.
*
با تشکر از امیرحسین، سیدمهدی، محمدحسین، مهدی، مجتبی، رضا، محمدمهدی، علیرضا و دیگران به خاطر این یادآوری.
علی مسخره میکند که حتماً میخواهی این را هم توی وبلاگت بنویسی؟!!
و خودش خوب میداند که خواهم نوشت از بعدازظهری که بعد از عمری، بیترس از دیدهشدن و خرابکردن و شماتتشنیدن دست به توپ و تور بردم و همبازیِ آدمهایی شدم که بیش از این که با من رفیق باشند، مهربان بودند؛ و باران میآمد و وقتْ خوش بود.
غار واقعی اینجاست برادر. هر چند که برای شما همچنان مرغ همسایه غاز باشد.
از فواید یافتن گوش مفت اینه که به جای نوشتن روی کاغذ میتونی افکارت رو شفاهی چرکنویس-پاکنویس کنی.
*
امروز در ملاقات خوشایندی که با چند تا آدم خوب داشتم بالاخره یکبار از اول تا آخر بحث روابط مجازی و فیسبوک و تغییرات نسل آینده رو با صدای بلند مرور کردم.
دست [گوش] دوستان درد نکنه!
- اول صبح دو تا پسر خوب رو بعد از یکسال دیدم و گپ زدیم.
- با بچه های اتحادیه کلاس داشتم: مهارت های زندگی در عصر تبلیغات. خیلی خوب بود.
- با رفقای محفل راجع به آینده گپ زدم.
- رفتم و یه همکار قدیمی و مدرسه ی جدیدشون رو دیدم.
- بعد از چند سال بهترین معلم دوران تحصیلم رو دیدم که هنوز اسم من یادش بود.
- رفتم خونه ی یکی از رفقا و کلی از خاطره های خوب قدیمی زنده شد.
- با عزیز توی مثنوی و دیوان شمس دنبال خسرو و شیرین گشتیم و خوش گذشت.
خدایا ممنونم.
و آورده اند که:
پدر ملت ها، ابراهیم بت شکن، آن هنگام که با منجنیق در هیمه های آتش نمرودیان افکنده می شد، شانزده ساله بود.
.
.
آه! شانزده سالگی...