صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پنجشنبه‌ها» ثبت شده است

۱۰:۰۰ تا ۱۲:۰۰  سفیر فیلم
۱۴:۰۰ تا ۱۶:۰۰  خانه مستند‌سازان انقلاب اسلامی
۱۷:۰۰ تا ۱۹:۰۰  شبکه افق

یک پنجشنبه‌ی کاملاً رسانه‌ای با رفقای دهه شصتی.

# حمید

# رسانه

# مجیدم

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
  • :: بداهه

در دایره‌المعارف‌های عمومی این توضیحات را درباره‌ی انگل پیدا می‌کنی:

اَنگَل به گیاه یا حیوانی که بر روی یا داخل بدن موجود زنده دیگری زندگی نموده و از این زندگی فایده می‌برد و یا تغذیه می‌کند، گفته می‌شود.
زندگی انگلی عبارتست از یکی از اشکال هم‌زیستی فیزیولوژیکی بین دو حیوان از دو جنس مختلف که یکی از آنها (انگل) معمولاً کوچک‌تر و ضعیف‌تر بوده و در سطح یا داخل بدن جنس قوی‌تر (میزبان) زندگی و تغذیه می‌کند و در بدن او ایجاد اختلال می‌نماید. این هم‌زیستی ممکن است دایم یا موقت باشد.

به عزیز که صبح اعتراض می‌کند که «پسر! زبان روزه خودت را کجا می‌کشانی صبح تا شب؟ یک روز آمدی تهران، استراحت کن» نمی‌توانم بگویم. اما این‌جا می‌شود گفت که اگر این #پنج‌شنبه‌ها نباشد، در برایند زندگی‌ام فرقی با یک انگل ندارم.
روزهایی مثل این مجبورم می‌کند که بی‌اتکا به هیچ نهاد بالادستی (غیر از سازمان بوستان‌ها و فضای سبز شهرداری تهران که تازه همان هم موتور فواره‌اش داغ می‌کند ظهر تابستان) و بی‌همکاری هیچ موجود زنده‌ای (غیر از همین درختانی که مدام جای سایه‌شان عوض می‌شود) برای دیگران -احتمالاً- مفید باشم.
*
با تشکر از محمدحسن، آقا مهدی، محمدمهدی، حسین و پویا که یازده ساعت کار مفید امروزم را مدیون آن‌ها هستم.

# برادر

# دوست

# راغب

# سبک زندگی

# ققنوس

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: عزیز

یکی از رفقا پیشنهاد داد که همدیگر را ببینیم. نظرش روی اقدامات رزمی و بزمی از قبیل کوه و استخر و جوج و غیره بود. گفتم برنامه‌ای بذار که کمی با هم گفتگو و موأنست و مؤاخات داشته باشیم.
بعد از ده‌ها پیامک رفته و آمده، در نهایت عصر پنجشنبه دوقلوها را برداشتم و با دو تا از رفقا رفتیم پارک و پنج نفره صفا کردیم.
حالا امروز صبح پیامک فرستاده:
-:یه سؤالی ذهنم رو درگیر کرده. الان به کدوم قسمت از برنامه دیشب میگیم «مؤاخات»؟
جواب دادم:
-: سوال خوبیه. به اون قسمتی که بچه ها به شما می‌گفتند: «عمو»!

# برادر

# سین

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
  • :: پیامک
  • :: پدر مقدس
پهلوان کوچکی است برای خودش -این را قبلاً هم گفته بودم- امروز خواستم که ببینمش. بعد از عقدش نشده‌بود که گپ بزنیم و حالا عروسی کرده و در انتظار فرزند...
دو ساعتی گفتیم و خندیدیم و چای میوه‌ای خوردیم. از همه بیشتر به این خندیدیم که در همه‌ی شش سال گذشته او هیچ‌وقت صاد را نخوانده و ندیده‌است. هیچ‌وقت هیچ‌کدام از شمایی که این جا را مستمراً می‌خوانید، او را ندیده‌اید و او هم. اصلاً ارتباط ما در این سال‌ها از مسیر اینترنت نگذشته‌است و این برای هر دوی‌مان جالب بود.
دعوتش کردم و نشانی صاد را دادم که بیاید و ببیند. همه‌ی مطالبی که در آن مستقیماً به دیدارهایمان اشاره‌کرده‌ام را هم برچسب واحدی زدم که بتواند پیدایش کند: میم.پنهان
از امروز یک مخاطب قدیمیِ جدید داریم. خوش آمدید.

پ.ن:
در حین این فعالیت وقت‌گیر مطالب مربوط به چند نفر دیگر را هم برچسب واحد و جدیدی زدم.
صرفاً جهت اطلاع بیکارالدوله‌های وبلاگ‌خور!

# دوست

# میم.پنهان

# پنجشنبه‌ها

# کافه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
  • :: بداهه

... حالا همین وسط که من و دلم گیر کرده‌ایم برای خداحافظی از این در و دیوار باستانی، باید در را باز کنی و بیایی و گزینه‌ترین گزینه‌ها را روی میز بگذاری و من و دلم را خوش کنی که هنوز به دردی می‌خورم و هنوز در این سرای به چیزی می‌ارزم و برچسب #پنجشنبه‌ها زنده خواهد ماند؟
گفته بودم که معجزه‌ای شده‌ام. نه تا این حد!


پ.ن:
تو با خودت گرمای صد زرتشت داری...

# پنجشنبه‌ها

# چراغونی

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پریشان

امروز آخرین جلسه‌ی تدریس در پایه‌ی اول دبیرستان را با خاطره‌ای خوش و گرفتن عکس یادگاری با بچه‌های خوب یک مدرسه‌ی با اصل و نسب به پایان بردم.
امروز و دقیقاً در انتهای یازدهمین سال معلمی، پایه‌ی اول دبیرستان برای من تمام شد. من بعد از این هیچ‌گاه معلم پایه‌ی اول دبیرستان نخواهم بود. شاید کلاسی در پایه‌ی نهم یا دهم و یازدهم داشته باشم، اما اول دبیرستان با همه‌ی ویژگی‌های منحصربفردش دیگر تمام شد.
مهم ترین ویژگی اول دبیرستان برای من، ویژگی «فراموش‌شدنی بودن» آن بود. بچه‌های این پایه از نظر روحی و عقلی مستعد هدایت و راهنمایی به سوی آینده‌ای روشن هستند و هیچ دانش‌آموزی در این سن بد نیست. با این حال بچه‌های دبیرستانی در سال‌های بعد کم‌تر خاطره‌ای را از سال اول به یاد می‌آورند. همبن ویژگی پایه‌ی اول را سکوی پرتابی برای زندگی آینده کرده بود. سکوی پرتابی که خودش کم‌تر از هر چیز دیگری دیده می‌شد.
*
در روز‌های پیش رو، بیش از بچه‌ها، و بیش از مدرسه، دلم برای پایه‌ی اول تنگ می‌شود. پایه‌ای وحشی و معصوم.

# مدرسه

# معلم

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: بداهه

چند روز پیش برای امروز بعدازظهر با رفیقمون زیر پل سیدخندان قرار گذاشتم.
ساعت یک برای اطمینان می‌پرسم: «میای دیگه؟»
با کمال خونسردی میگه: «شرمنده. نمی‌رسم. نهبندانم!»
یعنی خوب شد جای دیگه‌ای قرار نذاشته بودیم. وگرنه خدا می‌دونست از کدوم سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی باید پیداش می‌کردیم.
وقت ما هم که از فلزات گرانبها نیست.

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: پیامک

بی‌تو
در حوالی اندیشه‌ام
و
به تو
می‌اندیشم.

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳
  • :: پیامک

به عنوان یک مجرد پاره‌وقت در تمام عمرم جرأت نکرده‌ام کوکوی سیب‌زمینی درست کنم. مگر امروز که مجبور شدم به عنوان «میهمان» جلوی رخ‌دادن یک فاجعه را بگیرم!
بر خلاف تصور اولیه‌ی عموم آقایان محترم، پختن کوکوی سیب زمینی اصلاً آسان‌تر از غذاهای دیگر نیست. حتی اگر دو جلد کتاب مستطاب آشپزی کنار دستتان باشد. دوستان تازه متأهل بیش‌تر تأمل کنند.

# ازدواج

# طعام

# ققنوس

# پنجشنبه‌ها

  • ۵ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳
  • :: بداهه

چه روزهای خوبی شده پنج‌شنبه‌ها!
بچه‌های مؤدب، سؤالات خوب، حرف‌های به درد بخور، تمرین‌های مستمر، پیگیری‌های دلسوزانه

چه روزهای خوش منظری شده پنج‌شنبه‌ها!
بچه های شاد، مؤمن، همکاران باسواد، محیط صمیمی

الحمدلله

# مدرسه

# نویسندگی

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

عادت دارم قبل از یک جلسه -یا یک دیدار، یا یک کلاس- چند دقیقه در ذهنم حرف‌هایی که باید بزنم یا سوالاتی که باید بپرسم یا حال و هوایی که باید داشته باشم را مرور کنم و یکی دو تا هدف دست‌یافتنی مشخص کنم که بعد از جلسه بتوانم ارزیابی عملکرد داشته باشم. عادت کرده‌ام. تداوم همین عادت باعث شده بتوانم قبل از هر جلسه -دیدار، کلاس یا...- برآوردی از میزان موفقیت احتمالی در تحقق اهداف اولیه داشته باشم.
با این تفاصیل درصد تحقق اهداف پیش‌بینی شده در مجموع برخوردهای امشب بسیار فراتر از برآوردهای اولیه بود.

فکر نکن که این هدف‌هایی که می‌گویم همه از جنس آموزه‌های علمی و تذکرات اجرایی است. مثلاً برای همین امشب قصد کرده بودم که به یکی دو نفر لبخند بزنم و یکی دو نفر دیگر را سخت به سینه بفشارم و کمی بیشتر به چهره‌ی یکی دو نفر -که کم‌تر دیدمشان- خیره شوم.
حالا خیلی بیشتر نصیبم شده: من حیث لایحتسب.
تو بودی خوشحال نمی‌شدی؟


پ.ن:
+ اندوه بزرگی است، زمانی که نباشی.
+ چه باشی... چه نباشی.
+ تو کجایی؟ تو کجایی؟...

# حلقه

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه

 

 

رضا تفنگچی: من رو بی‌دفاع رها می‌کنی؟
ابوالفتح صحاف: این دیگر به کار تو نمیاد. اسلحه در دست تو فقط آلت جرمه.
رضا: پشیمون نیستی من رو به راهی کشوندی که عاقبتش تباهی بود؟
ابوالفتح: ما خطا کردیم. این درسته. اما نمیشه به بهانه‌ی امکان خطا کردن پا به میدان مبارزه نگذاریم. خائنین به ملت باید از میان برداشته شوند و می‌شوند. ما تا اینجای راه رو رفتیم. با توقف ما این حرکت ناتمام نمی‌ماند. تجربه‌ی ما توشه‌ی راه رهروان آینده است. هر چقدر هم تجربه ناموفق باشد. پیروزی محرومان قطعی است. دل نگرانی ما از خودخواهی آدمی است که می‌خواهد به چشم خود شاهد پیروزی باشد. پیروزی رؤیت خواهد شد حتی اگر در کاسه‌ی چشم‌های من و تو گیاه روییده باشد.
رضا: من غریب حال به کدام ریسمان چنگ بزنم؟

باقی همه پی‌نوشت است:

+ در شبی که به شدت تب داشتم و باران می‌آمد، نشد این جملات بالا را که از هفده سالگی به خاطر سپرده بودم به زبان بیاورم.
+ ما خطا نکردیم. پشیمان هم نیستیم. با توقف ما این حرکت ناتمام نمی‌ماند.
+ دل نگران نباش. خودخواه نباش. پیروزی رؤیت خواهد شد.
+ غریب به کدام ریسمان چنگ بزند؟ پاسخ در سؤال مستتر است.
+ حاجی اگر حاجی باشد، سیدش را شب عملیات پشت خاکریز دشمن تنها نمی‌گذارد.
+ ققنوس هم اگر ققنوس باشد از خاکستر پدرش، خوش‌سیماتر و خوش‌صداتر بر خواهد خاست.
+ شهدا شرمنده‌ایم.

# ستاد

# هزاردستان

# پنجشنبه‌ها

  • پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: روایت امروز

هیچ حلقه‌ای دو بار تکرار نمی‌شود.
حتی اگر سخنران تکراری و موضوع مشابه موضوعی قدیمی باشد.
باید برای آن‌چه برایمان سود دارد هزینه کنیم.
باید برای هزینه‌کردن‌هایمان اولویت بندی کنیم: به ازای آن‌چه از دست می‌دهم چه به دست می‌آورم؟
مدام باید از خود پرسید و مدام باید بهترین گزینه را انتخاب کرد.
هیچ حلقه‌ای دو بار تکرار نمی‌شود.
گوش دادن فایل جلسه هم فایده‌ی چندانی ندارد.
شما به روح اعتقاد داری؟
متأسفانه روح حلقه قابل ضبط و انتقال نیست.

# حلقه

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

برای هم‌سن‌ و سال‌های من «پیدا کردن دوست جدید» یک حادثه است. از سی که گذشتی زندگی‌ات به روالی می‌افتد که کم‌تر آدم غریبه‌ای به آن وارد می‌شود و خودت هم کم‌تر در زندگی دیگران سرک می‌کشی. حالا مگر شغل خاصی داشته باشی یا در شرایط خاصی قرار بگیری که آدمی که بشود به او گفت «دوست» پیدا کنی. به این راحتی‌ها نمی‌شود. دیده‌ام که می‌گویم.
*

امشب دوست جدیدی پیدا کردم. دوستی که در کمتر از پنج دقیقه -بدون برنامه ریزی قبلی- به خانه‌اش وارد می‌شوی -بی‌تکلف، بی ادا، بی تعارف- و دانه‌های دلش -مثل دانه‌های همین انار سرخی که نیمی از آن را در بشقاب پیش رویت می‌گذارد- پیداست.
*
چه هدیه‌ی خوبی بود حضرت برادر: حضرت تاسوعا. ممنونم.

# آدم‌ها

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳
  • :: بداهه

پنجره

حق می‌دهم که ندانی وقتی به پنجره‌ی خانه‌ها نگاه می‌کنم چه حسی دارم: مات پنجره‌ها ماندن؛ و غرق شدن در خاطرات آن‌سوی دیوارها؛ عادت سال‌های نوجوانی...
پشت هر کدام از این پنجره‌ها قصه‌ای نگفته مانده است:
پنجره‌های بسته؛ پنجره‌های شکسته، خاک گرفته، خسته؛
پنجره‌های راستگو؛ پنجره‌های متظاهر و دروغگو؛
پنجره‌های فقیر؛ پنجره‌های دلگیر؛
پنجره‌های باز نشده؛ پنجره‌های بسته شده؛ پنجره‌های تا ابد باز؛
پنجره‌های بی‌پرده، پنجره‌های آهنی؛ پنجره‌های چوبی و بی‌نرده؛
پنجره‌های با صفا و رنگی؛ پنجره‌های دلتنگی؛
پنجره‌هایی که -بجای بزرگراهی پر شتاب یا خیابانی شلوغ- به باغی گشوده می‌شوند؛ به بوستانی -که از قضا- تو دوستش داری.
پنجره‌های خوشبخت...

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
  • :: پریشان

گفته بودم که بعضی حرف‌ها را فقط در دکان جگرکی می‌توان گفت.
اما نگفته بودم که باید لااقل سالی یک‌بار به دکان جگرکی بیاییم.
می‌بینی؟
دقیقاً یک سال گذشته است و چه خبرهای خوبی برایم داری.


پ.ن:
سلفی نمی‌گیرم؛ حتی با تو.
از سن و سال من این کارها بعید است؛ هر چند که گرد پیری بر سر تو هم نشسته.
راستی؛ آخرین عکس یادگاری‌مان کی بود؟

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۳
  • :: پریشان
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون