تو: سلام، الان داشتم سیدیهامو میدیدم. «فصل دیگر» رو دیدم. جهادیه دانشگاهه؟
من: گروه جهادی رضوان
تو: فارغالتحصیلای مدرسه؟
من: مدرسه چشم دیدنشو نداره!
تو: واسه چی؟ مگه اکثراً فارغالتحصیل نیستن توش؟ چهره های آشنا زیاد بود!
من: ولش کن. وقتی قصهی لیلی و مجنون رو برات گفتم، داستان رضوان رو هم میگم!
تو: اینجوری بیشتر فضولم کردید که... واسه چی؟
من: اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع
من: گروه جهادی رضوان
تو: فارغالتحصیلای مدرسه؟
من: مدرسه چشم دیدنشو نداره!
تو: واسه چی؟ مگه اکثراً فارغالتحصیل نیستن توش؟ چهره های آشنا زیاد بود!
من: ولش کن. وقتی قصهی لیلی و مجنون رو برات گفتم، داستان رضوان رو هم میگم!
تو: اینجوری بیشتر فضولم کردید که... واسه چی؟
من: اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع
# رضوان
# محمدم
- ۲ نظر
- يكشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۸