سالی نزاعی در میان پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر پیاده. انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم.
کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود می گفت: «یاللعجب، پیاده عاج چو عرصه شطرنج به سر می برد، فرزین می شود یعنی به از آن می گردد که بود و پیادگان حاج، بادیه به سر می برند و بتر شدند.»
از من بگوی حاجی مردم گزای را
حاجی تو نیستی، شتر است، از برای آنک
بیچاره خار می خورد و بار می برد
# سعدی
# حج
- ۲ نظر
- سه شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۹