- ۰ نظر
- سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
خندههای مرا ببخش.
این خندهها -موقع شنیدن غصههای تو- خندهی شادی و هیجان نیست. خندهی عصبی است: یک واکنش ناخودآگاه در برابر حجم فاجعه.
این خندهها درست در لحظهای که باید بغض کنم و به چشمانت خیره شوم و در هم بشکنم، غرورم را حفظ میکند.
.
.
.
تو از دو ساعت بعدش خبر نداری.
تو از دو روز بعدش خبر نداری.
آن خندههای لحظهای را ببخش.
تو: مهمون نمیخواین؟
من: بیا حبیب خدا، ای حبیب دلم / بیا که هوای حرم تماشایی است
از دیروز عصر مجموعه جدید برنامه سایه روشن از رادیو معارف پخش میشود. با آقای احمد قدیری دوازده جلسه دربارهی تکنیکهای عملیات روانی در حوزه رسانه و خبر گفتگو کردهایم که تقریباً شامل تمامی مباحث کتاب ایشان میشود.
اگر شما هم دوستی را میشناسید که زیادی به رسانهها اعتماد دارد و چیزی از مغالطات رسانهای نمیداند این برنامه را به او معرفی کنید.
رادیو معارف [در تهران] روی موج اف ام ردیف ۹۶ مگاهرتز. از شنبه تا پنجشنبه ساعت ۱۷:۰۰ تا ۱۷:۳۰
عزیز خیلی جدی میگفت:
«کرهایها بخاطر ما یه شهرک سینمایی ساختهاند. سی چهل تا بازیگر هم استخدام کردهاند. بیمهشان هم کردهاند. هر روز صبح لباس کارشان را از خانه میپوشند و میآیند سر کار؛ گریم میشوند و میروند جلوی دوربین.
یک قصه هم بیشتر ندارند: یک دختر آشپز یا نقاش یا پرستار یا نوازنده یا خدمتکار هست که شاهزاده یا امپراطور یا پسر وزیر یا پسر وکیل اتفاقی توی قصر میبیند و میخواهند ازدواج کنند و اشراف توطئه میچینند و موفق نمیشوند و ...
هشتاد نود قسمت که بازی میکنند خسته میشوند و داستان را تمام میکنند و از فردا صبحش لباسهایشان را با هم عوض میکنند و دوباره از اول همان قصه را بازی میکنند.»
*
کلاً مگر زندگی همین نیست؟
شازده کوچولو گفت: سلام!
مغازهدار گفت: سلام.
این بابا فروشندهى قرصهاى ضد تشنگى بود. خریدار هفتهاى یک قرص مىانداخت بالا و دیگر تشنگى بى تشنگى.
شازده کوچولو پرسید: اینها را مىفروشى که چى؟
مغازهدار گفت: باعث صرفهجویى کُلّى وقت است. کارشناسهاى خبره نشستهاند دقیقاً حساب کردهاند که با خوردن این قرصها هفتهاى پنجاه و سه دقیقه وقت صرفهجویى مىشود.
- خب، آن وقت آن پنجاه و سه دقیقه را چه کار مىکنند؟
ـ هر چى دلشان خواست...
شازده کوچولو تو دلش گفت: «من اگر پنجاه و سه دقیقه وقتِ زیادى داشته باشم خوشخوشک به طرفِ یک چشمه مىروم...»
شش جلسه نشست برگزار کردیم در دو روز. جمعاً بیش از ده ساعت سخنرانی توسط چهار نفر. به طور متوسط ۲۸ نفر در نشستها شرکت داشتند.
حالا وقت بازخوردگیری است.
کی چی فهمید؟ دستها بالا!
تنهایی . شب . رانندگی . باران . جاده . برف پاککن خراب . آزادگان . چهاردانگه . سه راه محتشم . کوچه خاکی . باغ مخروبه . کارگاه مبل سازی . سگ . اعتماد به نفس . مسافر . چرا واقعاً؟
باید یاد بگیریم که راه حل جلوی پای خدا نذاریم. مشکلمون رو بگیم. بعدش بخوایم که حل بشه.
:
وقتی گرسنهای نگو خدایا به من یه پرس چلوکباب برگ با دوغ نعنایی بده.
بگو خدایا من رو سیر کن!
وقتی فقیری نگو خدایا دو تا تراول چک صد هزارتومانی بهم بده.
بگو خدایا بینیازم کن!
وقتی غمگینی نگو خدایا یه فیلم کمدی پخش کن سر حال بیایم.
بگو خدایا شادم کن!
وقتی داری با درد میمیری نگو خدایا یه دکتر بفرست بیاد تمیز با یه آمپول بیحسی خلاصم کنه.
بگو خدایا راحتم کن!
وقتی دلت براش تنگ شده نگو خدایا یه کاری کن فردا بیاد فلان جا ببینمش.
بگو خدایا... بعد یه آه عمیق بکش.
امشب بعد از سه چهار سال بالاخره فرصت پیدا کردم که به برنامهی هفتگی استخر اداره بروم. انصافاً به اندازهی یک روز کاری، پر مشغله و مهم بود. از گفتگوی [در] عمیق با مدیرکل تا آشنایی با برخی همکاران جدید.
سازمان دوم ادارهی ما داخل آب قرار دارد.
مجموعه تلویزیونی جلالالدین که جمعه شبها از شبکه یک پخش میشود با کیفیت و جذاب است؛ اما...
این «اما» احتمالاً از آن «اما»هایی است که اگر بگویم به راحتی میتوان از آن تعبیر به «توهم توطئه» کرد. همان اولین قسمت جلالالدین را که دیدم این «اما» به ذهنم آمد. اما صبر کردم ببینم صدا از کسی در میآید یا نه. خبری نشد. حالا هم که میگویم کاملاً متوجه تبعات حرفم هستم.
به نظرم داستان جلالالدین به هیچوجه نباید در این زمانه رسانهای میشد. ما در انتخاب وقایع تاریخی و داستانپردازی تلویزیونی از آنها باید مصالح و شرایط کشورمان را در نظر بگیریم. داستان هجرت خانوادگی یکی از نخبگان از ایرانی که امنیت و آرامش برای پیشرفت در آن وجود ندارد به کشور همسایه و بالندگی جهانی آنان در سرزمینی که حتی زبانشان با ما فرق میکند، داستانی نیست که ترویج آن به صلاح امروز ما باشد. اضافه کنید حاکم پیر بلخ را که به علت ناتوانی زمام امور را به مباشر خبیثش سپردهاست؛ سلطانی که تحت القائات مادرش واقعیات را واژگونه میبیند؛ مادری که طمع او به ثروت و قدرت، ملکی را بر باد میدهد؛ حکومتی که زمانهشناس نیست و خطر مغولان را جدی نمیگیرد و سخن ناصحان خودی را نمیشنود؛ دشمن قهار و خونریزی که پشت مرزها مترصد حمله و غارت است؛ و از سوی دیگر پیر کاملی که در میان مردم نفوذ دارد و با حکومتیان در میافتد و سر سازش با حکومت ظالم خودی ندارد و از شهر خود رانده میشود؛ و چه سعادتمند است که رانده میشود. چون دیری نمیگذرد که سستی خوارزمشاهی و قساوت مغول بلخ را هم ویرانه میکند.
داستان جلالالدین از روی [خوشبینانه] ندانم کاری و یا [بدبینانه] رندی و شیطنت، طعنهای به اوضاع زمانهی ماست. داستانی در ستایش فرار و نرمخویی و عافیتطلبی. هر چند که سعی شده در جلالالدین از بهاءولد چهرهای مبارز نمایش داده شود، اما میدانیم که مشرب صوفیانهی او فرسنگها با نمود آن در تلویزیون فاصله داشته است.
عجب است سیمایی که از سربداران تا مختارنامه از اسطورههای تاریخی ما به تصویر کشیده شده است در جلال الدین به یکباره فرو میریزد. حتی جلالالدین منکبرنی که مثلاً قرار است نماد شجاعت ملت ایران باشد، در میان مورخین چندان خوشنام نیست.
اگر نامهای بزرگی مثل «شهرام اسدی» و «مهدی همایونفر» پشت این مجموعه نبود با قاطعیت میگفتم که ساخته شدن جلالالدین یک خیانت حسابشده و یک توطئهی فرهنگی تکان دهنده است (چنان که در مورد سرزمین کهن بود). اما فعلاً دلم را خوش کردهام که حتماً غفلت کردهاند و انشاءالله که بادمجان است.
متکلم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
*
امروز حقیقت این کلام را به واقع دریافتم.
با اصرار مدیر محترم و با اکراه، بعد از نماز ظهر، برای بچههای مدرسه درباره تاریخ شفاهی و تاریخنگاری شفاهی انقلاب صحبت کردم و یک مکالمهی تلفنی قدیمی را پخش کردم که امروز به عنوان سندی زنده در بررسی روند پیروزی انقلاب به کار میآید.
موضوع جلسه بیش از حد انتظارم مورد توجه بچهها و معلمهای مدرسه قرار گرفت.
گاهی باید تحلیل کرد که چرا چیزی که برای شما بدیهی و پیش پا افتاده است برای دیگران این همه جذاب است؟ مگر ما در یک عالم زندگی نمی کنیم؟