صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

همکار گرامی و استاد بزرگوار
با عرض سلام و ادب و احترام
در ظل الطاف الهی و عنایات حضرت ولی‌عصر (عج) و به پاس تقدیر و تشکر از تلاش و زحمات جنابعالی در امر تعلیم و تربیت در جمع دوستان و همکاران توحیدی، به قصد آستان بوسی حریم قدس ولایت به سرزمین خراسان بار سفر خواهیم بست.
خاطرات شیرین این سفر معنوی با حضورتان از یاد نخواهد رفت.

زمان: تابستان ۹۴
دبیرستان ...

پ.ن:
دیشب ده ساعت بعد از پیاده شدن از قطار، به زحمت خودم را از تهران رساندم به جلسه‌ی روز معلم مدرسه‌ی قم که این کارت دعوت را بگیرم. وصف العیش...

# قم

# مدرسه

# مشهدالرضا

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: بداهه

وه!
چه بی رنگ
و

بی نشان
که منم

...

# مشهدالرضا

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پریشان

از هزار و صد روز پیش تا امروز هفت تا مطلب نوشته‌ام با برچسب #مشهدالرضا
هر کدام بجای یک زیارتِ نرفته...
*
خودتان بشمارید در همه‌ی این روزها چند بار پیامک «در صحن مطهر رضوی دعاگوییم» از هر کدام‌تان دریافت کرده‌ام.
قدر بدانید که اﮔﺮ ﺷب‌ها ﻫﻤﻪ ﻗﺪر ﺑﻮدی، ﺷﺐ ﻗﺪر ﺑﯽ ﻗﺪر ﺑﻮدی.
*
ما بسته‌ی تو‌ایم
به پارو چه حاجت است؟

خداحافظ حضرت بانو

# مشهدالرضا

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پریشان

تو:
هنوز حلاوت خواندن «نیمه‌ی دیگرم» از زیر زبانم بیرون نرفته است... که حالا باید «من دیگر ما» را بخوانم!
این یکی پنج جلد است. یکی از قبلی بیشتر.
فکر کنم کار مهم‌تری در پی داریم...


پ.ن:
به خودش نگفتم. اما عین بچه‌ها ذوق کردم.

# دوست

# سبک زندگی

# میم.پنهان

  • ۶ نظر
  • سه شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پیامک
  • :: کتاب

اوایل هشتاد و نه بود احتمالاً که همکارمان که خرج و برج زندگی و دوری از شهر و خانواده‌ی مادری و مشکلات مسکن و فرزند شیرخوار و اینها حسابی پوستش را کنده بود بالاخره بعد از چند سال دست و بالش را جمع کرده و هوایی شده بود که برود مشهد. به نظرم خیلی احساساتی می‌آمد که این‌طور برای یک سفر زیارتی مشهد سر ذوق آمده بود: از دو هفته مانده به حرکت هر روز ساعت سه بعداز ظهر «آمدم ای شاه پناهم بده» را با صدای بلند پخش می‌کرد و زنگ تلفن همراهش را هم تغییر داده بود به «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...»
حالش را می‌دیدم و حالش را نمی‌فهمیدم. آن روزها سالی یکی دو بار زیارت خانوادگی و دو سه بار هم مجردی با مدرسه یا تنهایی برایم برنامه‌ی عجیبی نبود -شاید برای شما هم الان نباشد- اما حالا که سه تا سیصد و شصت و پنج روز است هیچ مسافرتی به مشرق نداشته‌ام و بچه‌ها دو سالشان دارد تمام می‌شود و هنوز مشهدی نشده‌اند، هر شب که ساعت هشت رادیو معارف زنگ سلطان طوس را می‌زند، حال آن رفیق رقیقمان را عمیق می‌فهمم.
*
حالا بعد از سه سال ... دست و بالم را جمع کرده‌ام که آخر هفته بروم مشهد. باید زنگ تلفن همراهم را عوض کنم.

# اداره

# قصه

# مشهدالرضا

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: بداهه

از آن هفته تا این هفته

شنبه: قم - تهران
شنبه: تهران - قم
چهارشنبه: قم - تهران
پنجشنبه: تهران - قم
جمعه: قم - تهران
شنبه: تهران - قم

# زندگی

  • ۱ نظر
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: بداهه

آمده‌ام اردو با بچه‌های مدرسه.
با سید حساب کردیم که دقیقاً شش سال از آخرین اردوی مدرسه‌ای من می گذرد: اردیبهشت ۸۸ تا اردیبهشت ۹۴.
آخرین روزهای حضورم در جایی و آخرین روزهای حضورش در جایی.
پایه‌ی اول منقرض شد. ما را باید بگذارند توی موزه‌ی ایران باستان، بخش اواخر قرن چهاردهم شمسی.
*
اردوهای آخر سال با بچه‌های پایه‌ای که خوب هستند، شیرینی یک سال معلمی است.
چه شیرینی خوبی بود این دو روز. زیارت‌های خوب، تفریح‌های خوب، صحبت‌های خوب.
چه مزدی می‌شود به یک معلم داد بهتر این همه محبت از طرف بچه‌ها و شوقی که برای دانستن در چشمانشان موج می‌زند؟

# مدرسه

  • ۱ نظر
  • جمعه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: بداهه

قصد نداشتم درس بیست و پنجم را بدهم. هر چند که برخلاف سال‌های قبل وقت کافی برای تمام کردم همه‌ی درس‌ها را داشتیم؛ اما احساسم از فضای کلاس این بود که درس بیست و پنجم برای این بچه‌ها خیلی شعاری است و پس خواهند زد. خودم را آماده کرده بودم که بروم سر بیست و شش و بیداری اسلامی را شروع کنم. اما...
کلاس مثل هفته‌های قبل با خروج داوطلبانه سه چهار نفر از ته‌نشینان شروع شد و -به نحوی که خودم هم نمی‌دانم چطور شد- با اقبال و همراهی بچه‌ها مرور کامل و جامعی بر دستاوردهای انقلاب اسلامی داشتیم. شواهد و قرائن تحقق سه شعار «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری اسلامی» را با کمک بچه‌ها پیدا کردیم و ده‌ها شبهه‌ی مقدّر و غیره را پاسخ گفتیم.
زنگ که خورد بچه‌ها با خوشحالی و خنده، از من تشکر کردند و از کلاس بیرون رفتند.
گیج مانده بودم توی کلاس خالی. من چه‌کار کرده بودم؟ من چه‌کاره بودم؟

# انقلاب

# تاریخ

# مدرسه

# کلاس

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: بداهه

تو:
سلام برادر
الحمدلله رب العالمین
ممنونم از همه زحمتتاتون، مشورت‌هاتون، لطف‌هاتون و خصوصاً دعاهاتون...

«می‌تونید تبریک بگید»

ما همه هیچیم و غیر از خدا هیچ نداریم...


پ.ن:
تنها خبر خوش این روزها

# ازدواج

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: پیامک
و ضد غنا فقر است و آن عبارتست از نبودن آنچه محتاج الیه [مورد احتیاج] انسان است.
پس اگر از ضروریات باشد صاحب آنرا مضطر گویند،
و اگر قدر ضرورى باشد و صاحبش به آن خوشحال است و زائد بر آنرا دوست ندارد آن شخص را زاهد گویند،
و اگر زائد را دوست تر دارد ولکن طلب آن نمى کند او را قانع گویند،
و اگر رغبت زیاد دارد و نهایت تعب در آن مى‌کشد یا اگر دست از طلب کشید بجهت عجز بوده آنرا حریص گویند،
و اگر مال دنیا وجود و عدمش در نزد او مساویست و بغناء و فقر هر دو راضى است او را مستغنى گویند، و مرتبه این شخص از زاهد بالاتر است.

    مقامات العلیه حاج شیخ عباس قمى
(مختصر معراج السعاده نوشته ملا احمد نراقى)


# توکل

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴
  • :: روایت امروز

ساعت چهار بعدازظهر، همه‌ی ارکان مدیریتی مجموعه - بعد از سه ماه تزلزل- فروپاشید و هیچ چیزی مطابق میل من نیست.
اگر همه‌ی زندگی بشر بر کره‌ی خاکی فقط همین ساحت مادی را داشت، امروز روز فروپاشی من بود.
اما بوی خوشی که کمی قبل از ظهر از جانب شرقی به مشامم رسید، پیام دیگری دارد.
*
نقاط کمینه و بیشینه‌ی حیات ظاهری و باطنی من با هم مصادف شده‌اند.

# اداره

  • ۰ نظر
  • شنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۴
  • :: بداهه

چند روز پیش برای امروز بعدازظهر با رفیقمون زیر پل سیدخندان قرار گذاشتم.
ساعت یک برای اطمینان می‌پرسم: «میای دیگه؟»
با کمال خونسردی میگه: «شرمنده. نمی‌رسم. نهبندانم!»
یعنی خوب شد جای دیگه‌ای قرار نذاشته بودیم. وگرنه خدا می‌دونست از کدوم سیاره‌ی منظومه‌ی شمسی باید پیداش می‌کردیم.
وقت ما هم که از فلزات گرانبها نیست.

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: پیامک

الحمدلله صد و پنجاه کیلومتر فرصت داشتم تا فعل «پارو نزدن» را برای یک «مجرد مذکر حاضر» صرف کنم.

پ.ن:
دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب، پافشاری شگفت دردهاست...

# دوست

# راغب

# پاروئیه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۴
  • :: بداهه

پ.ن:
دلم یک دوست می‌خواهد...

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۴
  • :: پریشان

باور بفرمایید رادیومعارفی‌ها هم از این جیگول‌بازی‌ها و حرکت‌های رسانه‌ای عوام‌پسند بلدند. این اتفاق خوب را دریابید:

 

واقعی: برشی از برنامه زنده‌ی «بانوی بهشت» امروز - ویژه‌ی روز مادر

# اداره

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • جمعه ۲۱ فروردين ۱۳۹۴
  • :: بشنو

علم مدرن منجر به افسون‌زدایی از عالم شده‌است. افسون‌زدایی به این معنی که دیگر نیروهای ماوراءالطبیعی در درک ما از دنیای پیرامونمان و پیش‌بینی رفتار آن نقش ندارد...
کسانی که از ماهیت افسون‌زدایی‌شده‌ای که علوم طبیعی برای دنیا تدارک دیده، ناامید شده‌اند و از طرفی نمی‌خواهند به دین سنتی برگردند، مجبورند در پی دنیاهای بازافسون‌شده در جاهای دیگر باشند...
ما در دراز مدت نمی‌توانیم بدون اسطوره زندگی کنیم و وقتی گرایش و کوچ مستمر مردم را به قلمروهایی می‌بینیم که جادویی دوباره در آن‌ها کشف شده‌است، متوجه می‌شویم که چه‌قدر گرسنه‌ی اسطوره شده‌ایم و چه‌قدر آن را کم داشته‌ایم.

ص ۱۱۱

پ.ن:
- هری پاتر، وارکرافت، کلش او کلن و از این دست بسیار.
- در بیست و دومین سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی مرور این کتاب استثنایی از دریفوس را پیشنهاد می‌کنم.

# رسانه

# غرب

# فن‌آوری

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۴
  • :: کتاب
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون