صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

چه بازی‌ای کرد خدا با «او»
چه بازی‌ای کرد خدا با «من»
چه بازی‌ای کرد خدا با «تو»
*
آمده‌ای که همین را بگویی.
آمده‌ای که همین را بگویم.
آماده‌ای که همین را بشنوی؟
*
چرا بغض می‌کنی؟
چرا می‌خندی؟
چرا سرفه می‌کنی؟
*
ای بردریده دامِ ما
ای وایِ دل
ای وایِ ما

# برادر

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۱
  • :: پریشان

در آخرین صحنه‌ی قسمت چهارم که دیشب پخش شد، پسره که توی اتاق بازجویی تنها مونده بود یه کم مضطرب شد. بعدش بلند شد و کاپشنش رو درآورد و پرسید: «میشه یکی بگه ساعت چنده؟ من نماز ظهرم رو نخوندم»
پای تلویزیون خشکم زده بود. دفعه‌ی اول بود که توی تلویزیون یه همچین صحنه‌ای می‌دیدم. یعنی نویسنده و کارگردان و بازیگر واقعاً به نماز فکر کرده بودند. دفعه اول بود که توی تلویزیون یه نفر بغیر از پیرزن‌های چادر سفید به فکر وقت نماز می‌افته. باورم نمیشه.

۱۳۹۱ - سی و چند سال بعد از ۵۷ - واقعی

***

hesam ashena‏ originally shared

"راستش را بگو " مجموعه داستانی 30 قسمتی  شبکه اول سیما است که از تاریخ 91/8/6 در پنج روز اول هفته  پخش می شود . این مجموعه متفاوت حاصل همکاری گروهی منسجم است که دروغ گویی را در سطوح مختلف فردی و اجتماعی عامل اصلی افسرگی عمومی می دانند و همیاری را راه حل بسیاری از مشکلات تلقی می کنند .
این مجموعه یک سر و گردن بالاتر از روال تکرار ی جاری در سریالهای داخلی و خارجی می ایستد.
من در مراحل پایانی تدوین به گروه سازنده ملحق شدم  و  بازآفرینی یک مجموعه نمایشی در حین فاین کات را تجربه می کنم . مشاهده مشارکتی فعال در فرایند بازبینی و اصلاحات ظریف شکلی و محتوایی به همراه کارگردان ، نویسنده ، مدیر گروه و مدیر شبکه و شناخت تفاوت ذائقه هنرمندان ، مدیران ، مردم و کارشناسان در مورد ماهیت ،کیفیت ، کمیت و نحوه نمایش آسیب های اجتماعی برایم بسیار آموزنده است.
در کنار این سریال برنامه هفتگی به همین نام هم پیشنهاد شده تا با شیوه ای گفتگویی مهمترین آسیبهای اجتماعی را طرح کند.

# رسانه

# سینما

# پلاس

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۹ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: روایت امروز

عده‌ای از همراهان دبیرخانه‌ی بوی سیب را دعوت کردیم برای مشورت درباره بوی سیب امسال. دوستان خوبی داریم ما. تا هشت شب در طبقه‌ی پنجم ساختمان شهدا حرف زدیم و حرف زدیم.
هنوز همه چیز برایم گنگ است. چرا به تصمیم نمی‌رسیم؟

# اداره

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه

تو: «حسبی الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر»
«لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»

*
می‌دانم که احتمالاً مثل من امروز این نوشته را خوانده‌ای.
حالا دارم رمز گشایی می‌کنم: ترس بر تو غلبه کرده‌است؛ غمگینی.

برایت زیر لب می‌خوانم: «لاحول و لاقوة الا بالله»
نوبت توست؛ رمز‌گشایی کن.

# توکل

# برادر

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۷ آبان ۱۳۹۱
  • :: پیامک
من: پیوسته در یادمی. عصر عرفه. صحن جمکران.
تو: (شش شاعت بعد) نمی‌توانم فراموشش کنم... ما نتوانیم و عشق، پنجه در انداختن
من: بخاطر خدا چاقو رو بذار روی گلوی اسماعیل؛ هر چی خدا بخواد همون میشه.
تو: (شش شاعت بعد) در گل بمانده پای دل...
*
پ.ن ۱:
کارِ تو وقتی از سعدی و حافظ به مولوی می‌افتد، فصل باران است.
پ.ن ۲:
این منم در آینه، یا تویی برابرم؟
پ.ن ۳:
ای وای دل، ای وای ما

# برادر

  • :: پریشان
  • :: پیامک

قبل از نماز صبح غسل کرده‌ام؛ دقیقاً همین‌امروز.
احرام پوشیده‌ام و خودم را رسانده‌ام به مسجدالحرام.
خیره مانده‌ام به کعبه. نماز صبح را در حیاط بیت‌الله لابلای انبوه جمعیت خوانده‌ام.
خیره مانده‌ام به کعبه؛ زمزمه‌کرده‌ام: لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک...
گریه کرده‌ام؛ از دور روی ماه خانه را بوسیده‌ام و رفته‌ام هتل.
ظهر دوباره غسل کرده‌ام و سوار اتوبوس مکشوف شده‌ام و دارم می‌روم عرفات.

می‌فهمی؟
باد می‌خورد توی صورتم. توی اتوبوس ایستاده‌ام. جای نشستن نیست. لای این همه پیرمرد، مو و ریش سیاه انبوهم توی چشم می‌زند.

می‌فهمی؟
امشب توی تاریکی نماز می‌خوانیم روی خاک‌های عرفات. حاجی توی نماز سوره می‌خواند:
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ...

می‌فهمی؟

# حج

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: ذکر

سلام
بعضی وقت‌ها این‌طوری می‌شود. شاید کم‌کم مجبور باشیم برای رازدل تصمیمی بگیریم که دوستش نداشته باشیم. اما هر چه می‌کنیم نمی‌توانیم تصمیم بگیریم که رازدل را دوستش نداشته باشیم.
*
حالا بعد از یک‌ماه باید جملاتی از آخرین نوشته‌ی صاد را برای خودم زمزمه کنم:

بی‌آن‌که مقصر باشی، گاهی باید سرت را پایین بیاندازی و شرمنده باشی.
مگر چند تا عزیز داری؟

# رازدل

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲ آبان ۱۳۹۱
  • :: بداهه
گاهی باید بگذاری شماتت کند؛ کنایه بگوید و طعنه بزند.
گاهی پیش می‌آید که همین‌طور بی خود و بی‌جهت مشکلات را به گردن تو بیندازد و تو باید که هیچ نگویی.
بی‌آن‌که مقصر باشی، گاهی باید سرت را پایین بیاندازی و شرمنده باشی.
مگر چند تا عزیز داری؟

# تربیت

  • :: عزیز

ساعت ۹:۰۰، امام‌زاده باغ‌فیض
وقتی امتزاج¹ «لطافت» و «دانایی» شیره‌ی جان آدمی شد، آدمی «پری» می‌شود.
«پری» شدن و «پری» ماندن از آن‌هایی ساخته‌است که «خلوت» و «همت» دارند.
این‌چنین رفقایی² داریم ما.

...
السلام علی الملائکة المقربین
...

*
¹ «امتزاج» اختلاط یک‌دست دو سیال با هر نسبت دلخواه است بطوری که هیچگونه مرز مشخصی بین دو سیال مشاهده نشود.
² خیلی وقت بود کسی این‌چنین بی‌تکلف به من گل هدیه نداده بود. «خیلی وقت» یعنی مثلاً سی سال.

# آدم‌ها

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱
  • :: بداهه

دیشب در برنامه «برکرانه نور» رادیو معارف آیت‌الله جوادی آملی در تفسیر آیات ۴۲ تا ۵۰ سوره‌ی مبارکه‌ی طه مبحث شیرین «علم سکولار یا عالم سکولار؟» را برای چندمین بار مطرح کردند.
به یاد این روزهای شیرین سیدحسن و جهت یادآوری دوباره رابطه‌ی «خلقت» با «طبیعت» و «صنعت» پیشنهاد می‌کنم  نیمه‌ی دوم این فایل صوتی را بشنوید:

برکرانه نور

# اداره

# علامه جوادی

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۱
  • :: بشنو
  • :: ذکر

 برنامه‌ی دو ماه آینده را امروز ضبط کردیم. قدم اول برای حضور پیوسته و منظم جهادی روی آنتن.

به گزارش روابط عمومی رادیو معارف، مدیر گروه خبر و برنامه‌های سیاسی با بیان این‌که در سال‌های اخیر بسیاری از فعالیت‌های عام‌المنفعه از طریق گروه‌های جهادی، تبلیغی، فرهنگی و اجتماعی مردم نهاد انجام می‌شود؛ افزود: «معرفی، بررسی فعالیت‌ها، مشکلات، آسیب‌ها و خدمات ارائه شده از طریق این گروه‌ها در قالب برنامه‌ای به نام مهاجر برای مخاطبان رادیو معارف تبیین خواهد شد.»
احمد عارفخانی تصریح کرد: در این برنامه سعی می‌شود فعالیت‌های گروه‌های دانش‌آموزی، دانشجویی وحوزوی در قالب‌های جهادی، تبلیغی و بسیج سازندگی برای شنوندگان معرفی شود.
برنامه مهاجر کاری از گروه خبر و برنامه‌های سیاسی به تهیه کنندگی و سردبیری امیرعباس خاقانی و اجرای رضا ملایی از مهرماه هر دوشنبه ساعت ۱۳:۴۰ از شبکه رادیویی معارف تقدیم شنوندگان فرهیخته خواهد شد.

# اداره

# جهادی

  • :: بداهه

مهمان که بی‌ریا باشد،
مهمانی که بی‌ریا باشد،
می‌شود شام نان و پنیر و انگور خورد با هندوانه.
آن‌وقت ممکن است میزبان اصلی التفاتی کند و پنج نفری بر یک غذای تبرکی حرمِ بانو مهمان شوید.
می‌شود که می‌گویم.
می‌شود.

# اهل بیت

# حرم

# دوست

# قم

# واحد قم + حومه

  • :: بداهه

هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده‌اند
اما
اعجاز ما همین است :
«ما عشق را به مدرسه بردیم»
...

# قیصر

# مدرسه

  • :: بیت

تو: پیش‌از این‌ها، بیش از این‌ها دلت برای حرم تنگ می‌شد.
تو: ...حالم خراب است برادر
من: نگفته بودم؟ عاشق‌ها اول پاییز تب می‌کنند.

*
بیست ماه پیش گفته بودمت:
...
باید یاد بگیری که مراقب خودت باشی. اگر هدفی فراتر از خودت داشته باشی، اگر بدانی که زمین خوردنت دل چند نفر را می لرزاند، به این راحتی ها زانو نمی زنی.
سرد است. مراقب خودت باش. عاشق ها زود تب می کنند.

# برادر

  • :: پریشان
  • :: پیامک
تو: سلام. از فلانی چه خبر؟
من: می‌خنده. البته خودش نمی‌دونه چرا!
تو: یعنی مثل من که همیشه شما گیر میدین چرا می‌خندم؟
من: «چرا می‌خندی؟» یه جمله‌ی دوپهلوست. مثل «مواظب خودت باش»
تو: در جریان «مواظب خودت باش» هستم. «چرا می‌خندی؟» رو میشه توضیح بدین؟!
من: امشب تمرین «حافظ» بودن می‌کنیم. خودت حدس بزن!
پیش‌نوشت:
[بین من و فلانی ساعتی قبل از پیامک‌های بالا]
من: بخند. روزهای خوبیه.
تو: من که اکثر مواقع خندانم. ولی نمیدونم از روی عادته یا روحیه‌ام...

# برادر

# دوست

  • ۳ نظر
  • جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۱
  • :: پیامک

امروز بعد از یک هفته داشتم به داستان زندگی یکی از رفقا فکر می‌کردم. یاد این قطعه از سعدی افتادم:

شد غلامی به جوی کاب آرد
آب جوی آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این‌بار رفت و دام ببرد

نوشتم که یادم بماند اعتمادی به اعتبارات دنیایی نیست و باید برای عاقبت به خیری همدیگر زیاد دعا کنیم.

# دوست

# سعدی

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱
  • :: بداهه
  • :: بیت
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون