- ۴ نظر
- شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
چهارصد و چهل کیلومتر مسیر قم-گرمسار-سمنان-دامغان را یک صبح آفتابی زمستانی در کمتر از پنج ساعت می توان پیمود؛ اگر نه تند بروی و نه آهسته. در طول مسیر می شود گردنه ی آهوان را دید که برف نشسته و کاروان سرای قدیمی را که کمر خم کرده. جاده تازه آسفالت و خلوت و مستقیم.
*
شهر صد دروازه ی ساسانی، امروز در و دروازه ای ندارد و در مسیر توسعه ی چند دهه ی اخیر آن چنان که به نظر می رسد مدرن نشده. همه ی جمعیت شهر هفت هزارساله ی ما، سکوهای ورزشگاه آزادی را پر نمی کند؛ هر چند که فقیر ندارد و غیربومی ها دانشجو هستند و کارگر.
قطب شمالی پسته ی ایران مثل بیشتر شهرهای مرکزی این فلات، در دامنه ی کوه خوابیده و اندک آبی اگر هست از قنات های قدیمی و سد جدیدی ست که این دومی البته اقلیم منطقه را به هم ریخته. اندک رطوبت حاصل از دریاچه ی سد، به مزاج باغ های پسته خوش نیامده و مدتی ست محصول را آفت می زند.
*
اما تو این جا در کوچه پس کوچه های «هکاتوم پیلوس» چه می کنی؟
به جستجوی عطر کدامین خاطره ی گمشده ای؟
تعبیر خواب های کودکی ات را می جویی؟
دیر آمدی...
پیر آمدی...
امروز که داشتم گزارش جالبی از انتخابات درونحزبی جمهوری خواهان آمریکا میدیدم، برای لحظاتی فراموش کردهبودم که در حال تماشای یک فیلم مستند هستم. ناخودآگاه فرض گرفته بودم که این هم فیلم سینماییست!
از بس آمریکا و آمریکاییها را فقط در فیلمها و تلویزیون دیدهام، کم کم فراموشم شدهبود که یه همچین جایی و یه همچون آدمایی فقط توی فیلمها نیست. لازم شد که به خودم و شما یادآوری کنم که:
«آمریکا واقعاً وجود داره. یه جایی اون بیرون -بیرون از تلویزیون- یه جایی هست که بهش میگن آمریکا. یه عدهای هستن که اونجا زندگی میکنن؛ بهشون میگن آمریکایی. اونا هنرپیشه نیستن. اونا جلوههای ویژه نیستن. واقعاً هستن. وجود دارن»
به برکت بوی سیب با چند وبلاگ و وبلاگنویس خوب آشنا شدم که خارج از حلقههای ما و حلقههای حلقههای ما بودند و تابهحال افتخار آشنایی و استفاده از مطالبشان را نداشتم.
*
«سقوط آزاد به روایت من» و طلبهی خوزستانی خوشقلمی که رتبهی اول ریزنوشتههای بوی سیب را کسب کرد. کوتاهنوشتههای حقیقتاً موجز آقای لاریزاده به قلم شیخصادق خودمان تنه میزند و در این هفتههای خاموشی «ومضات» جای خالیاش را برایم سبز کردهاست.
*
«نسیم منزل لیلی» را هم طلبهای دیگر مینویسد به نام آقای آرمین. شگفتآورترین اتفاقی که در نوشتههایش میافتد پاورقیهاست. دقیق پاورقی میزند و خوب ترجمه میکند. خیلی خواندنیست.
*
«شور تشنگی» نوشتههای جوانی مشهدیست که رتبهی اول نوشته های عاشورایی را گرفت و کربلایی شد. البته رفقای خوبی هم دارد. رفقایی که مثل او اهل قلم و اهل سفر هستند.
*
و حسین سلیمانی عزیز که یکجورهایی همسایه میشویم و یک جورهایی همکار و کمی دوست و کمی آشنا. «یادداشتهای یک طلبه» بیش از آنکه طلبگی باشد رسانهایست و از این لحاظ به آقاسیدعلی و راغب توصیهاش میکنم.
*
شاعر و وبلاگ شعر خوب هم کم نیست. اما بگذارید در حد سوادم اظهارنظر کنم.
حومه کم کم از حضور خانهها پر میشود
شهر دارد کم کم از بیگانهها پر میشود
رفته رفته از مسافرهایِ بی قصد سفر
ازدحام خلوت پایانهها پر میشود
عده ای در انتظارند اینکه روزی باز هم
کوچههای شهر از میخانهها پر میشود
نیم هر اسطورهای اغراق راوی بوده است
گوش تاریخ آخر از افسانهها پر می شود
چشمهای هاج و واج و بهتهای بیدلیل
شهر کم کم دارد از دیوانهها پر میشود
میخواستم یه مطلب بامزه راجع به دلایل تاریخی و فرهنگی که در مورد عید گرفتن روز نهم ربیعالاول وجود داره بنویسم. اما اصلاً وقت ندارم. وقتی این مطلب خوب و کامل رو دیدم گفتم فعلاً بخونید تا بعداً سر یه فرصت مناسب راجع به این موضوع حرف بزنیم که:
«چی میشه وقتی همه میفهمن یه چیزی اشتباهی شده، اما هیشکی نمیتونه کاری بکنه که این غلط تصحیح بشه؟ یعنی همه با تقریب خوبی یقین دارن که یه اتفاق تاریخی یه وقت دیگهای افتاده؛ اما هر سال یه روز دیگه رو یادبود میگیرن!»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ
ولاتعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
ولا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا
صدقالله العلی العظیم
کهف - ۲۸
* اسلام را برای همین اوامر و نواهی دوست میدارم. اینها به زندگی آدم جهت میدهد.
بیش از چهار سال پیش آقارضا با ذوق و شوق فراوان نرمافزار عجیبی را به من نشان داد که خیلی ساده، کارهای مهمی میکرد. یکی از چندین نرمافزار جدیدی که در بستهی آفیس ۲۰۰۷ اضافه شده بود و اسم بیربطی هم داشت: «وان نوت»
در این چند سال منتظر فرصتی بودم که بتوانم از امکانات «وان نوت» استفاده کنم. اما از آنجا که در رویکرد به فنآوریهای جدید کلاً آدم محتاط و دیرباوری هستم این فرصت دست نداده بود تا دیروز که به نظرم رسید برای نظم دادن به یک پروژهی جمعآوری اطلاعات دقیق و علمی شاید بتوانم از «وان نوت» استفاده کنم.
خیلی ساده نصبش کردم و همهی یک متن مصاحبهی طولانی را بند به بند در آن قرار دادم. نتیجه واقعاً چیزی شبیه معجزه بود: حجم زیادی از اطلاعات پراکنده و تکراری و چندلایهی من منظم و تازه جاهای خالی معلوم شد.
توصیه میکنم به وقتش حتماً از این موهبت میکروسافتی استفاده کنید.
...
گاهی اوقات خواندن چند خط کوتاه از شما یا دوستی دیگر، چند ساعت از من وقت می گیرد.
یک بار از بالا به پایین می خوانم، یک بار از پایین به بالا.
بعد نکات مهمش را مرور می کنم؛
خط می کشم:
کلمه به کلمه، جمله به جمله، عبارت به عبارت.
از لابلای نامهها
۸۸.۰۸.۰۴