صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

مغالطه‌ی بزرگی که در قضیه‌ی فلسطین بر ذهن برخی از دست‌اندرکاران چنگ انداخته این است که کشوری بنام اسرائیل یک واقعیت شصت ساله است و باید با آن کنار آمد.
من نمیدانم اینها چرا از واقعیتهای دیگری که در برابر چشم آنان است درس نمیگیرند؟ مگر کشورهای بالکان و قفقاز و آسیای جنوب غربی پس از هشتاد سال بی‌هویتی و تبدیل به بخشهائی از شوروی سابق، بار دیگر هویت اصلی خود را باز نیافتند؟
چرا فلسطین که پاره‌ی تن جهان اسلام است نتواند بار دیگر هویت اسلامی و عربی خود را بازیابد؟

# رهبر

  • ۳ نظر
  • جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
الهی!
به تو پناه می آورم از شر همه ی روزهایی که بی خاصیت بودم.
به سوی تو فرار می کنم از سیب زمینی بودن.
از تو شرمنده ام که روزی و ساعتی و لحظه ای با «فرقه ی بی تفاوتان» خوش بودم.

دستم بگیر و مرا انقلابی بپذیر.
آمین

# فرهنگ

# توبه

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بداهه

مرگ بر صدّام
مرگ بر صدّام
مرگ بر صدّام

امضا: یک انقلابی بی بصیرت

# فرهنگ

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۹
  • :: نغز

یَا رَبَّ الْبَیْتِ الْحَرَامِ
یَا رَبَّ الشَّهْرِ الْحَرَامِ
یَا رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ
یَا رَبَّ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ

یَا رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ
یَا رَبَّ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ
یَا رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ
یَا رَبَّ النُّورِ وَ الظَّلامِ

یَا رَبَّ التَّحِیَّةِ وَ السَّلامِ
یَا رَبَّ الْقُدْرَةِ فِی الْأَنَامِ

چه ردیف و قافیه‌ای جور کرده تو بند بیست و شیش خدا!

# حج

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: روایت امروز

از ولایت باران
مجموعه شعر علوی: احمد عزیزی
نشر سروش، چاپ اول 1379، 400 تومان


وای از این شهر دغل - صوفیان
وعده ی تو خالی این کوفیان
...

# اهل بیت

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۹
  • :: کتاب

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
...

افشین یداللهی

# دبلیو

  • ۱ نظر
  • شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بیت
  • :: پریشان
بالاتر از نهرِبالا -که زمین‌های شیب‌دارِ بالادست رودخانه را آب می‌رساند- درختی قدیمی بود که از داخل پوک شده و کاملا خالی بود.
روزها تا پای درخت می‌دویدیم و از آن بالا می‌رفتیم و بازی می‌کردیم. یکی از شاخه‌ها می شد خانه‌ی من؛ یکی دیکر خانه‌ی او. خانه‌هامان به اندازه‌ی یک صندلی، اندازه‌ی نشستن یک نفر، توی تنه‌ی درخت جا داشت.
تا ظهر یا عصر همان بالا داد و بیداد می‌کردیم؛ و بازی، فردا از نو می‌شد.
*
حالا دست زنش را می‌گیرد و می‌آید خانه‌ی ما افطاری.
مثل این که از روی آن شاخه آمده باشد این طرف.
چه فرقی می‌کند؟

# افطار

# خانواده

# قصه

  • ۳ نظر
  • جمعه ۵ شهریور ۱۳۸۹
  • :: کودکی
الهی، ما را ضعیف خواندی
از ضعیف چه آید جز خطا؟

و ما را جاهل خواندی

از جاهل چه آید جز جفا؟

و تو خداوندی کریم و لطیف

از کریم و لطیف چه سزد جز کرم و وفا؟
و بخشیدن و عطا؟
...
خواجه‌عبدالله‌انصاری


# توحید

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بیت
افطاری میهمان هیئت محبین اهل بیت علیهم السلام و حاج احمد پناهیان بودیم.
چه هیئت باصفایی. چه مرد نازنینی.

# هیأت

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بداهه
امروز متن بیستمین قسمت برنامه ی ترنم* رو هم تحویل دادم.
شوخی شوخی شدیم نویسنده ی رادیو!


*ترنم برنامه ای از گروه فرهنگ و ادب رادیو معارف است
که به موضوع شعر و ادب آیینی می پردازد.
زمان پخش: جمعه ها، چهار بعدازظهر

# اداره

# نوشتن

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بداهه
بسم الله الرحمن الرحیم

قال
یا بُنَیَّ
لاتقصص رُءیاکَ عَلی اِخوَتِکَ
فَیَکیدوا لَکَ کیداً
انَّ الشَّیطانَ للانسانِ عدوٌ مبینٌ

صدق الله
یوسف- 5

# مدرسه

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۹
  • :: ذکر

ظاهراً بنده ی خدایی که مداح اهل بیت هم بوده، با اسمی شبیه اسم من، در یکی از استان های مرزی به دست اشرار شهید شده.
پیامکی از منبعی که معلوم نشده، دست به دست بین طیفی از رفقای گرامی چرخیده و از دیروز چند بار آدم های دور و نزدیکی تماس گرفته اند که از زنده بودن بنده اطلاع حاصل نمایند. جالب این که بعضی از این دوستان، از مرتبطین با همین صفحه ی الکترونیکی هستند و باز دلشان آرام نشده که می بینند من هر روز این جا را به روز می کنم! تماس گرفته اند و جویای احوال شده اند.
اسم این را چه بگذارم؟

# شهید

# دوست

  • ۶ نظر
  • يكشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
هر روز
این جا را -سر رسیدم را-
می بینی
می خوانی
و من هر روز
مضطرب
که چه بگویم که نرنجی؟
که چه بگویم که بدانی
                             به یادت هستم

# صاد

# برادر

  • ۱ نظر
  • شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۹
  • :: پریشان

نمایشگاه قرآن امسال یه بخشی داره که گوشه ای از تاریخ زندگی انبیای الهی به نقل قرآن و بعد از اون قسمتی از تاریخ زندگی اهل بیت پیامبر علیهم السلام رو نشون میده.
یه فضای نیمه تاریک با نقاشی های بزرگ و چند لایه ی سیاه و سفید با نورپردازی مناسب و افکت های صوتی کوتاه و بجا.

حتماً حتماً حتماً وقت بذارید و این بخش رو ببینید.
به من که خیلی چسبید.

# مدرسه

  • ۱ نظر
  • جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

...
ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟
...

# هیأت

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت
نُه سال پیش، روزی مثل همین روزها، پیچ جاده علیرضا را از زمین گرفت و به آسمان داد.
اگر پیچ جاده نبود؛ یا اگر علیرضا سوار آن ماشین نبود؛
امروز شاید او هم
بیست و هشت ساله بود، مثل همه ی ما...
فوق لیسانس داشت، مثل رفقای هم‌دانشگاهی اش...
زن گرفته بود؛ مثل من و میثم و وحید...
شاید بچه هم داشت؛ مثل سیدعلی و حسن...
و از همه مهم‌تر
شاید بعد از دانشگاه، طلبه شده بود و مثل سعید یا هادی منبر می‌رفت.
و امروز
ما رفیقی و دوستی و برادری داشتیم که
مردتر از همه‌مان بود و آدم‌تر بود و سرش بیش‌تر از ما به تنش می‌ارزید.

خدا علیرضا را و محمدرضا را بیامرزد و محمدصادق را برای پدر و مادرش و برای دلِ ما حفظ کند.
آمین

# آدم‌ها

# دوست

# مدرسه

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون