هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
.
.
.
تا هفتاد بار
# مدرسه
- ۶ نظر
- پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹
ترم آخر دانشگاه، هر چه قبل از آن در کویر اندوخته بودم در ماجرای غم انگیزی بر باد رفته و پریشانی عجیبی گریبانم را گرفته بود.
پیراهن مشکی پوشیده، بیخداحافظی و بیخبر به جاده زدم.
پنج عصر اتوبوس حرکت کرد و در تمام مسیر، تنهایی و بغض و حیرت با من بود. ذهنم انبوهی از چراییهای قسمت و حکمت را با خود میآورد و دلم همهی محبتهای دریغ کردهی اطرافیان را به دنبال میکشید.
آفتابِ صبح اربعین، تازه از مشرقِ جغرافیای دنیایی سر برآورده بود که گنبدِ آفتابِ هشتمین در چشمم طلوع کرد.
...
همهی روز دور خودم و دور حرم چرخ می خوردم و گیج میزدم. دستههای عزا از دری وارد میشدند و صحن را بر سر و سینه میکوفتند و از در دیگر بیرون میرفتند.
...
پنج عصر اتوبوس حرکت کرد و در تمام مسیر از تنهایی و بغض و حیرت، فقط اشک با من بود.
فروردین هشتاد و سه
این حکایت دومین سفر تنهاییام به مشهد بود که امروز هواییاش شدم. اولین سفر اما حکایتی دیگر داشت...
از قدیم گفتن: موریانه همه چیز رو میخوره، غیر از «غم صاحبخونه»
*
باید اضافه کنم که طی تحقیقات به عمل آمده موریانه «پلاستیک» و «غم مستأجر» رو هم نمیخوره!
اصلاً مگر ارزش غذایی مقوا چقدر است؟
شبکه چهارم تلویزیون در اقدامی به یاد ماندنی در آستانه ی روز پدر، اقدام به پخش فیلم سینمایی آدمک چوبی (پینوکیو) نمود.
در این فیلم، پینوکیو بعد از نافرمانی های مکرر و گوشمالی توسط پری مهربان، در به در به دنبال پدر ژپتو می گردد و آخر سر او را در شکم یک ماهی گنده پیدا می کند و از آن به بعد قدر پدرش را می داند.
*
هر چه تلاش می کنم تا نسبتی میان «پدران آسمانی» و «پدر ژپتو» برقرار کنم نمی شود.
حیف فحش که آدم نثار بعضی حضرات کند.
شاطر رحمان همهی عمرش پای تنور سنگکی سیگار کشید.
از جوانی روستا را ول کرده بود و یک عمر با نداری و دربدری، پنج تا بچهی
قد و نیم قد را توی کوچه پس کوچههای چهارراه سیروس و امامزاده یحیی و
بازارچه نایبالسلطنه و خیابان ری به دندان کشیده بود و این آخریها
آلونکی توی خیابان نبرد خریده بود که حوض داشت و خودش هم گوشهی حیاط
درخت گردویی کاشته بود.
بعد از سی سال که بازنشست شد، فقط یک آرزو به دلش مانده بود: این که برود مشهد، پابوس امام هشتم.
*
توی راه مشهد ذاتالریه میکند -ریهای برایش نمانده بود بعد از یک عمر
سیگار و هُرم تنور سنگکی- زیارت کرده و نکرده برمیگردد. توی همان خیابان
نبرد، نرسیده به خانه، عمرش تمام میشود.
*
شاطر رحمان را توی روستایش دفن کردند. نزدیک مزار «سیدزکریا» امامزادهی آبادی. روی سنگ مزارش نوشتند: