چای هم که میدانی خیلی وقت است نمیخورم.
اما امشب، در قطار «قم-مشهد» که سوار شوم، زیرلب خواهم گفت:
# برقعی
# قم
# مشهدالرضا
- ۱ نظر
- سه شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۹
ترم آخر دانشگاه، هر چه قبل از آن در کویر اندوخته بودم در ماجرای غم انگیزی بر باد رفته و پریشانی عجیبی گریبانم را گرفته بود.
پیراهن مشکی پوشیده، بیخداحافظی و بیخبر به جاده زدم.
پنج عصر اتوبوس حرکت کرد و در تمام مسیر، تنهایی و بغض و حیرت با من بود. ذهنم انبوهی از چراییهای قسمت و حکمت را با خود میآورد و دلم همهی محبتهای دریغ کردهی اطرافیان را به دنبال میکشید.
آفتابِ صبح اربعین، تازه از مشرقِ جغرافیای دنیایی سر برآورده بود که گنبدِ آفتابِ هشتمین در چشمم طلوع کرد.
...
همهی روز دور خودم و دور حرم چرخ می خوردم و گیج میزدم. دستههای عزا از دری وارد میشدند و صحن را بر سر و سینه میکوفتند و از در دیگر بیرون میرفتند.
...
پنج عصر اتوبوس حرکت کرد و در تمام مسیر از تنهایی و بغض و حیرت، فقط اشک با من بود.
فروردین هشتاد و سه
این حکایت دومین سفر تنهاییام به مشهد بود که امروز هواییاش شدم. اولین سفر اما حکایتی دیگر داشت...
از قدیم گفتن: موریانه همه چیز رو میخوره، غیر از «غم صاحبخونه»
*
باید اضافه کنم که طی تحقیقات به عمل آمده موریانه «پلاستیک» و «غم مستأجر» رو هم نمیخوره!
اصلاً مگر ارزش غذایی مقوا چقدر است؟