شاطر رحمان همهی عمرش پای تنور سنگکی سیگار کشید.
از جوانی روستا را ول کرده بود و یک عمر با نداری و دربدری، پنج تا بچهی
قد و نیم قد را توی کوچه پس کوچههای چهارراه سیروس و امامزاده یحیی و
بازارچه نایبالسلطنه و خیابان ری به دندان کشیده بود و این آخریها
آلونکی توی خیابان نبرد خریده بود که حوض داشت و خودش هم گوشهی حیاط
درخت گردویی کاشته بود.
بعد از سی سال که بازنشست شد، فقط یک آرزو به دلش مانده بود: این که برود مشهد، پابوس امام هشتم.
*
توی راه مشهد ذاتالریه میکند -ریهای برایش نمانده بود بعد از یک عمر
سیگار و هُرم تنور سنگکی- زیارت کرده و نکرده برمیگردد. توی همان خیابان
نبرد، نرسیده به خانه، عمرش تمام میشود.
*
شاطر رحمان را توی روستایش دفن کردند. نزدیک مزار «سیدزکریا» امامزادهی آبادی. روی سنگ مزارش نوشتند:
# آدمها
# قصه
- ۳ نظر
- چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹